کوچِ روایت ها

فرشید رستگاری (روایت درمانگر)

اعلام پایانِ “انسان” توسط میشل فوکو در فصل نهایی کتابِ واژه ها و چیزها (les most et les choses) همانند ریختنِ آبی بود بر آتشی که فکر می کرد سامان دانایی مطمئنی را برای بشر بوجود آورده است. دیگر پس از آن نه گرمایی بود و نه روشنایی ای که در پرتو آن حرکتِ به آینده و ارتباط با گذشته را بتوان فهمید. دیگر انگاره های دانایی انسان ازآنِ خودِ وی نبودند که تماماً در اختیار سامانی بزرگتر بودند به نام روحِ زمانه (episteme). جوامع و افراد نمود و نمودگی روح زمانه یا قالب های معرفتیِ بنیادینی را می زیستند که کاملاً از آن بی خبر بودند و نیز اینک می زیند که آگاهی اش را مدیون این فیلسوفیم. تفاوت لایه های تاریخی در تفاوت بین ابزارها و نمادها و معماری و حتی طبقه بندی های علوم نبودند که در این دستگاه فلسفی تفاوت ها فقط و فقط به تفاوت زبان و زبان های متاثر از ساختارهای قدرت ارجاع داده می شود. در این دیدگاه زبان است که آدمی را به گفتن وا می دارد و هم اوست که به پدیده ها و اشیاء نظم می بخشد، آنگونه که خود می خواهد نه آنچنان که هستند. بنابراین ما هیچ چیز نمی دانیم بجز آنچه که روح زمانه به ما اجازه ی فهم و فهمیدن آن را خواهد داد. زبان همه چیز است. در زبان به دنیا می آییم و نیز می زییم و می میریم. روابط ما با هستی برخاسته از زبان است. اگر در جایی/ روانی نظمی یافت شد، جادوی نظم زبان است و اگر در جایی/ روانی بی نظمی است، آن نیز بی نظمی زبان است.
زبان روایت را بوجود می آورد و روایت ها نیز ما را می بلعند و ما خودِ روایت می شویم و روایت ها هویت ما. روایت است که گاهی/ همیشه بر مدار انسجام است و بدینسان گاهی/ همیشه بر مدار پریشانی. روایت ها توصیفِ زبانی حوادث اند و حادثه ها فقط حادثه اند و بس، اما هر حادثه آبستنِ هزاران گونه ی زبانی اند که می توانند به آن حوادث جان دهند و حوادث را در روندی خطی معنا دهی کنند. روایت ها، خطی دیدن حوادث پراکنده و بی ربط اند، برای پاسخ به نیازهای انسان. لذا روایت ها یادآوری زندگی زیسته شده ی انسانند. اینکه “ما زندگی را زیسته ایم” معجزه ی روایت است. این روایت ها بیانی ناخودآگاه دارند برای القای این که ما زنده ایم و نیز زنده بوده ایم. یادآوریِ گذشته و امتداد آن به آینده پاسخی برای القای حس بودن-جاودانگی ماست. ما باید خود را به یاد بیاوریم، حتی در یک روایت بیمار زیرا بیمار، گرچه بیمار است اما در نقطه هایی از زمان بوده است. روایت افسرده نیز مکانیزمی است مفید برای القای حس بودنمان. من افسرده ام، لذا زندگی را زیسته ام. غمگینی و ناامیدی و نارضایتی و تحریف در خودپنداشت و… گرچه به ظاهر مخرب اند اما وابسته به رشته¬ های نامرئی روایتی اند که می خواهد بودن اش را ( بودن روایت) را تحقق بخشد. روایت ها می خواهند بمانند حتی به قیمت نابود کردن لحظه های ناب آدمی.
اگر آدمی را به مثابه یک حادثه بنگریم می توان با استفاده از زبان برای او نیز روایت های دیگری نیز قائل شد. علوم اجتماعی توانِ انسان را در زیستن در روایت های مختلف را منعکس کرده است، لذا برای بدست آوردن زندگی خوشایند می توان همانند ایل ها از روایتی به روایت دیگری کوچ کرد. روایت درمانی کاشف کوچِ روایت هاست. با این اعتبار که وظیفه ی این نحله ی درمانی، آزاد ساختن انسان از یک روایت و همراهی او به روایت بعدی است. روایتی که خود مراجع با استفاده از زبان خود می سازد برای خویش، با هدفِ کمتر صدمه دیدن لحظه های زندگی و در راستای یادآوری خود. مراجع با آگاهی از خاستگاه روایت و نیز با در هم شکستن آن خواهد فهمید که افکار و احساس و رفتارش وابسته به روایتی اند که به جای وی در زمان زیسته است. او می فهمد روایت زیسته شده اش در راستای تحقق روایت های فرادستی بوده است و در این مقام این آگاهی به همان اندازه که شفا بخش است برای او دردناک نیز هست. دردها انگیزه های کوچ اند.