بحران فقر و پیامدهای آن
کشور ما جغرافیای جبر است که در یک گوشه آن انفجار، قتل و خونریزی بیداد میکند و در گوشه دیگرش انسانی برای زنده ماندن اعضای خانوادهاش، از فرط فقر و نبود مواد و بیمهریهای همنوعش، خود را از حلق میآویزد تا از فقر خود را برهاند. اما در گوشه دیگری هستند کسانی که از فرط سیری به شکم میخزند و با اسراف و فساد دست شیطان را از عقب بستهاند و به تعبیر قرآن با شیطان برادری میکنند و قطره خیری از آنها نمیچکد و جز شر و بیبندوباری کار دیگری ندارند.
اینکه علتهای شیوع فقر چیست و ریشههای آن در کجا است؟ به کنار؛ اما وضعیت پیشآمده در بدخشان و دهها مورد این چنینی در نقاط مختلف کشور نشان از نامطلوب بودن وضع و حقتلفیها است. همه بدون استثنا مسوول وضعیت هستیم.
در افغانستان عموماً و در بدخشان به صورت خاص فقر بیداد میکند و به این حساب، پیشبینی سازمانهای بشری در خصوص شدت فقر درست از آب در آمده است. اینکه فقر چیست؟ جای بحث چندانی در آن نیست؛ زیرا به اندازه کافی در مذمت آن خوانده و شنیدهایم.
بحث مهم پیامدهای فقر و راهکارهای اجتماعی مبارزه با آن است. از پیامد فقر بگویم اینکه اثرات تباهکن آن بنیان ارزشهای اجتماعی را سوزانده و میزان جرایم، آفت اخلاقی، تفاوت طبقاتی (کمتر ثروتمندی با فقرا ارتباط دارند، حتا این مورد در مهمانیها دیده میشود)، خودکشیها، منازعات، فروش فرزندان از سوی خانواده و به حراج گذاشتن اعضای بدن از پیامدهای فقر در کشور ما است.
در بسیاری موارد شاهد بودهایم که پدر و مادری آماده شدهاند تا تصمیم بسیار سخت مبنی بر فروش جگرگوشهشان بگیرند و اینگونه هزینههای زندهگی بخورونمیر خود را به دست بیاورند. گاهی هم کسانی مجبور شدهاند که اعضای بدن خود را از فرط فقر به حراج بگذارند که این امر نشاندهنده شدت فقر و نیازمندی است.
روشن است که وضعیت شکننده و اسفبار است؛ اما مسوول کیست و چه باید کرد؟
من به عنوان یک کنشگر حقوق بشر میخواهم بگویم که همه مسوول هستیم و باید وضع را به جهت مثبت تغییر دهیم. دولت در نقش سرپرست کل، در وهله اول مسوولیت دارد و اصلاً فلسفه وجودیاش رسیدهگی به وضعیت فقرا است. اما واقعاً چنین رسیدهگی شده است؟
در ظاهر امر، دولت نیت و قصد رسیدهگی دارد و در مواردی هم رسیدهگی کرده است. نشانه این کار دولت طرح و تطبیق برنامههای اشتغالزایی، دسترخوان ملی، کار در بدل غذا و… است که موثریت این برنامهها هم با سوالاتی از سوی کنشگران اجتماعی همراه بوده است. باور دارم که اگر تحقیق شود، هزینههای حمایتی این برنامهها بیشتر از هزینه اصل برنامه است؛ ولی از هیچ کرده خوب است. موسسات زیادی هم ادعای کمک به فقرا را دارند که این امر نیز تحقق یافته و کمکهایشان توزیع شده است.
اما اصل حرف روی نقش اجتماع است. کار دقیقاً در همینجا میلنگد و ما (همه) به عنوان انسانها، رسالت خویش در قبال همنوع را فراموش کردهایم و صفت تعاون را به هیچ گرفتهایم. همه دولت را انتقاد میکنیم و جای انتقاد هم دارد؛ ولی خود بیشتر مقصر هستیم. تجمل، اسراف، رواجهای ناپسند بیشتر از هر چیز دیگری ریشههای بحران فقر در جامعه ما است.
به گواهی تاریخِ نه چندان دور، ویژهگیهای خوب تعاون را در محله کوچک مان دیدهام. زمانی که لشکر سیاه جهل هجوم آورد و شهر و بودوباش ما را تسخیر کرد، من طفل ۶ ساله بودم و همه از محل سکونت مان به شهر یا محل دیگری رفتیم. آنجا با وجودی که همه نیازمند بودند؛ اما سخاوت و تعاون نیز به نمایش گذاشته شد و از هر طرف توشه و لباسی کمک میشد؛ در حالی که کمککننده بیشتر از کمکشونده نیازمند بود.
وضعیت فعلی از نظر توافر امکانات با گذشته اصلاً قابل مقایسه نیست؛ بلکه این روزها منابع وافر و ارزان؛ ولی توزیع ناعادلانه صورت گرفته است.
بگذارید نوشته را کوتاه کنم، اینکه بخشی از علت حلقآویز شدن مردی به دلیل تنگدستی در ولسوالی جرم ولایت بدخشان، محصول فراموشکاری ما از حال و روز او به عنوان همسایه و همنوع است و باید تقصیر خویش را بپذیریم که کوتاهی کردهایم و نقش خود را به عنوان انسان برای رسیدهگی به فقرا جدی نگرفتهایم. نوشته خویش را با این چند پیشنهاد برای بازسازی دوباره باورهای خوب اجتماعی در خصوص کمک به فقرا به پایان میرسانم.
۱- تلاش کنیم که ارزشهای خوب تعاون و کمک را بازسازی کنیم؛
۲- برای کاهش فقر با رسوم کمرشکن مبارزه و از آنها جلوگیری کنیم؛
۳- هزینههای تجمل و اسراف را کاهش دهیم و به دیگران کمک کنیم؛
۴- برای تغییر مثبت رفتار و کردار فعالیت کنیم و روشنگری راه بیندازیم؛
۵- خود را بر مبنای ندای وجدان مسوول وضعیت بدانیم و رسالت اجتماعی خویش را درک کنیم.