نخبگان قدرت در نگاه سی‌رایت میلز

تعریف نخبه

میلز برای ارائه‌­ی تعریفی­ از نخبگان جامعه ابتدا به نظریات ” جاکوب بواک هارت” درباره‌­ی مردان بزرگ اشاره نموده و با آنچه که آمریکائیان در مورد نخبگانشان می‌گویند تطبیق می‌دهد: « آنها تافته­‌ی جدا بافته هستند که ما نیستیم».به نظر میلز، نخبگان، قدرت خود را مدیون مقام، شغل و موقعیتی هستند که در آن قرار دارند. این مقام و جایگاه است که آنان را از محیط عادی مردان و زنان معمولی فراتر می‌برد.«آنها در موقعیت رهبری و فرماندهی سلسله مراتب و سازماندهی­‌های اصلی جامعه مدرن قرار دارند، آنها تشکیلات و مؤسسات بزرگ را اداره می‌کنند، ماشین کشور را به حرکت در می­‌آورند و برای خود حق انحصاری ویژه­‌ای را قائل هستند. مؤسسات نظامی را هدایت می­‌کنند، منصب‌های فرماندهی و استراتژیک جامعه را اشغال کرده­‌اند که در آن موقعیت­‌ها، اهرم­‌های مؤثر قدرت، ثروت و شهرت که آنها از آن بهره­‌مند هستند، تمرکز یافته است» (میلز، ۱۳۸۳ :۳۴).میلز دامنه و گستردگی قدرت نخبگان را منوط به تحولات و تغییرات دانسته و هرگونه تلاش را به منظور ارائه­‌ی تعریفی عام و کلی از نخبگان را کاری ابلهانه می­‌داند که کاربرد مفهوم مورد نظر را محدود می‌نماید. لذا، میلز تعریف خود از نخبگان قدرت را تعریفی جزئی و غیر قابل انعطاف که همه­‌ی گروهای قدرت را در همه جا در برگیرد، نمی­‌داند. از نظر میلز قدرتمندان کسانی هستند که قادرند به رغم مخالفت دیگران، خواسته­‌ها و آرزوهای خود را تحقق ببخشند. این تعریف میلز از قدرت، مشابه همان تعریفی است که ماکس­ وبر، نظریه­‌پرداز کلاسیک آلمانی از قدرت ارائه داده است.از نظر وبر کسانی می­‌توانند واقعاً قدرتمند تلقی شوند که به مشاغل کلیدی، مراکز و مؤسسات بزرگ، دسترسی پیدا کرده و در رأس مراکز و نهادهای قدرت، قرار گیرند.توده ونخبهمیلز عامه­‌ی مردم را انسان­‌های معمولی­‌ای می­داند که قدرت آنان به­ وسیله­‌ی دنیای روزمره­‌ای که در آن زندگی می­‌کنند محدود شده و در حلقه­‌های پیچیده­‌ی شغلی، خانوادگی و محیط زندگی چنان محصور شده­‌اند که نه قادر هستند آن را درک نمایند و نه می­‌توانند برآن فائق آیند. از یک سو، تغییرات بزرگ خارج ار کنترل آنان است و از سوی دیگر، همین تغییرات، به صورت اجتناب ناپذیری بر رفتار و حتی بینش آنان تاثیر می­‌گذارد.ساختار جامعه آنان را به انجام امور و کارهایی مجبور می­‌کند که نتیجه­‌ی آن نه تنها به نفعشان نیست، بلکه برعلیه آنان بوده و از همه سو آنها را فراگرفته است. « چنین تغیراتی امروزه مردان و زنان متن جامعه را تحت فشار خود قرار داده و به همین خاطر، آنها احساس می‌کنند که در برهه­‌ای از زمان که در آن، فاقد قدرت و توان می­‌باشند، از هر نوع هدف و آرمانی بی­‌بهره هستند (همان: ۳۳ ). »

همکاران نخبگان

میلز در تحلیل و تبیین نخبگان قدرت، به یک گروه مهم و تاثیر گذار اشاره می­‌نماید که همواره نقش مهمی را ایفا می­‌نمایند. این افراد که از نظر میلز « بخش ضروری صحنه­‌ی نمایشنامه­‌ی نخبگان » هستند، همان همکاران نخبگان قدرت هستند که معمولاً شامل مشاوران، مستشاران، سخنگویان، اندیشه­‌سازان، هدایت کنندگان و ناخدایان اندیشه­‌ها و تصمیمات مهم هستند. همان سیاست­‌مداران حرفه­‌ای وابسته به طبقات متوسط قدرت که در کنگره و در گروه­‌های فشار، به همراه جمعی از شهروندان درجه اول سنتی و جدید که نخبگان با روش­‌های زیرکانه­‌ای با این مختصصان محشورند.« این متخصصان و مشاوران، اعم از کارشناسان اخلاقیات، کارشناسان و تکنسین­‌های قدرت، پاسخگویان دینی و بوجود آورندگان احساس و بینش عمومی، بخش ضروری صحنه­‌ای هستند که در آن نمایشنامه­‌ی نخبگان به اجرا در می آید ( همان : ۳۳ ). »

سرشت قدرت نخبگان

میلز ضمن تأکید بر سری و محرمانه نبودن ماهیت قدرت نخبگان برای اهل فن، به سه نکته مهم در مورد ماهیت و سرشت قدرت نخبگان اشاره می‌کند. نکته­‌ی اول اینکه؛ نخبگان، آنچه را می­‌دانند برزبان نمی­‌آورند، دوم اینکه برای نخبگان مهم نیست که قدرت واقعی آنان چقدر است بلکه آنان بیشتر مایلند، نسبت به مقاومت­‌هایی که در دیگران از به کارگیری قدرت توسط آنها حاصل می‌شود، آگاهی داشته باشند و سوم آنکه نخبگان فن برقراری ارتباط اجتماعی و ادبیات جامعه را به خوبی آموخته­‌اند و در بسیاری جاها که تنها می‌مانند آن فن را به کار می­‌گیرند، بنابراین به این فنون اعتقاد دارند.دو دیدگاه متضاد در مورد قدرت نخبگانمیلز با اشاره به لحظات حساسی که تصمیماتی مهم و سرنوشت‌ساز در آن گرفته شده است ( مثلاً انداختن بمب اتم به نام ایالات متحده بر روی ژاپن ) دیدگاه سایر مردم را نسبت به این وقایع به دو دسته تقسیم می‌کنند. در یک سو افرادی که در این احساس شریکند که یک طبقه­‌ی نخبه که دارای قدرتی عظیم است موجود می­‌باشند و در سوی دیگر کسانی که غالباً به این نکته اعتقاد دارند که طبقه­‌ی نخبه­‌ای که دارای قدرتی با آثار مهم و سرنوشت ساز باشند، وجود ندارد.سایر نهادهای جامعه‌­ی آمریکااز نظر میلز، قدرت ملی اصلی، در طی قرن بیستم یک فرایند تمرکز نهادی، در قلمرو سه حوزه­‌ی اقتصادی، سیاسی و نظامی است و سایر نهادهای جامعه از قبیل: نهاد خانواده، کلیسا، دانشگاه و … به حاشیه­‌ی جامعه مدرن رانده شده­‌اند و حتی در مواقع لزوم تابع آنها قرار می­‌گیرند. در واقع حکومت­‌ها، ارتش­‌ها و سازمان­‌های اقتصادی؛ نهادهای مذهبی، فرهنگی، خانواده و سایر نهادهای کوچک را شکل می­‌دهند و آنها را به ابزاری جهت تحقق اهداف خود تبدیل می‌کنند. «به نظر میلز، امروز قدرت سیاسی دقیقاً در بالا هماهنگ می­‌شود. به همین ترتیب، اقتصاد زمانی از تعداد زیادی واحدهای کوچک تشکیل شده بود، اما اکنون زیر سلطه­‌ی مجموعه­‌ای از شرکت­‌های بسیار بزرگ درآمده است. سرانجام اگر چه زمانی نیروهای مسلح از نظر تعداد محدود بوده، و با نیروهای شبه‌نظامی تکمیل شدند، اکنون این نیروها رشد کرده تشکیلات عظیمی را در میان نهادهای کشور و برخوردار از موقعیتی کلیدی به وجود آورده­‌اند» (گیدنز، ۱۳۷۶: ۳۶۵).

اقتصاد، سیاست و ارتش

دیروز، امروز

میلز در ادامه­‌ی بحث خود از نخبگان قدرت به بررسی و مقایسه وضعیت و نقش کنونی سه نهاد قدرتمند جامعه یعنی ( اقتصاد، سیاست و ارتش ) با نقش و کارکرد آنها در گذشته می­‌پردازد و نتیجه می­‌گیرد که در هریک از این قلمروهای نهادینه شده، ابزار قدرتی که در اختیار تصمیم گیرنده است، به طور فزاینده­‌ای بزرگ و عظیم شده و قدرت اجر

ایی مرکزی آنها تقویت شده است.« “اقتصاد” که روزی شامل واحدهای تولیدی کوچک و پراکنده بود [و نقش مفیدی رادر ایجاد تعادل ایفا می­‌کرد]، تحت سلطه­‌ی دویست و سیصد سازمان بزرگ اقتصادی قرار گرفته است که به صورت اجرایی و سیاسی به هم مرتبط هستند و همگی با هم کلید تصمیمات اقتصادی را در اختیار دارند. “سیاست” که روزی به طور غیر متمرکز در بین چندین ایالت ضعیف وجود داشت، به تشکیلاتی متمرکز و اجرایی قوی تبدیل شده است و قدرت­‌های پراکنده و متفرقه­‌ی سابق را در خود هضم کرده و امروز وارد تمام زوایا و ساختار اجتماعی گردیده است.” قدرت نظامی” که روزی به صورت تشکیلاتی ضعیف و لاغر بود، و مورد سوءظن و بی‌اعتمادی قرار داشت و توسط میلیشاهای ایالتی تغذیه می‌شد، به بزرگ­ترین و پرهزینه­‌ترین بازو و چهره­‌ی دولت تبدیل شده است ( همان : ۳۸ ).»

ارتباطات بین اقتصاد، سیاست و ارتش

از نظر میلز، به روش­‌های گوناگون، نوعی پیوند سیاسی – اقتصادی با تشکیلات نظامی برقرار است و در یک نگاه ساختاری، این مثلث قدرت، منبع به هم پیوسته­‌ای را به وجود می­‌آورد و تحرکات زیادی متقابلاً بین موقعیت‌های بالا در این سه حوزه وجود دارد. سیاستمداران منافع اقتصادی دارند؛ رهبران اقتصادی اغلب داوطلب مقام‌های دولتی می­‌شوند؛ مقامات بالای نظامی عضو هیئت مدیره شرکت‌های بزرگ هستند.« تصمیمات گروهی از سازمان­‌های اقتصادی بر روی مسائل نظامی و سیاسی و همچنین توسعه­‌ی اقتصادی در جهان استوار است. تصمیمات تشکیلات نظامی، هم بر مسایل سیاسی، اقتصادی و هم بر حیات سیاسی و سطح فعالیت­‌های اقتصادی شدیداً تاثیر می­‌گذارد و تصمیماتی که در حیطه­‌ی سیاسی اتخاذ می­‌شود نیز فعالیت­های اقتصادی و برنامه­‌های نظامی را تحت تاثیر قرار می­‌دهد و این گونه نیست که یک تصمیم و رویداد اقتصادی و یا سیاسی در یک تشکیلات نظامی ، برای سیاست و اقتصاد بی­‌اهمیت باشد ( همان : ۳۹ ).

به اعتقاد میلز در رأس هر یک از سه شاخه­‌ی گسترده و تمرکز یافته، طبقات برتری قرار دارند که نخبگان اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده را تشکیل می­‌دهند. بنابراین، ساختار سیاسی، اقتصادی و نظامی جامعه به هم­دیگر گره خورده، در مواقع حساس و بحرانی از هم­دیگر حمایت نموده و همچنین تصمیمات در هر یک از این شاخه­‌ها، توسط عناصر برتر سایر شاخه­‌ها کنترل شده و مورد نظارت قرار می‌گیرند و با در نظر گرفتن موقعیت بین­‌المللی ایالات متحده بر بسیاری از انچه که در کشورهای دیگر جهان رخ می­دهد نیز، تأثیر می‌گذارد.انحصار قدرت تنها در حوزه‌ی اقتصاد، سیاست و ارتشبه باور میلز نه تنها تمامی قدرت در سه حوزه‌ی اقتصاد، سیاست و ارتش قرار دارد و توسط آنها اعمال می‌شود بلکه تنها در این سه حوزه و فقط توسط رؤسای آنها، قدرت می­تواند کم و بیش تداوم یابد.« حضور در رأس این مراکز و نهادهای قدرت، قدرتمندان را قدرتمندتر می‌کند، سیاست­مداران برجسته و مقامات مهم حکومتی، همین طور آدمیرال‌ها و ژنرا‌ل‌ها و همچنین صاحبان اصلی و مدیران مؤسسات و مراکز تجاری، چنین نهادهایی را اداره و رهبری می‌کنند (همان : ۴۱ ). »

عمده ترین منابع ثروت

نوع مشاغلی که افراد دارای آن هستند، منابع انسانی و پولی که در اختیار دارند و همچنین وسایل ارتباط جمعی که آنها را روی آنتن می‌فرستند، سه منبع مهم و اساسی قدرت، ثروت و پرستیژ را در جامعه‌­ی آمریکا، از نظر میلز تشکیل می‌دهند، میلز استدلال می‌کند که اگر این سه منبع از قدرتمندترین، ثروتمندترین و مشهورترین افراد آمریکا، گرفته شود، آنها افرادی بدون قدرت، فقیر و ناشناخته خواهند ماند.جامعه آمریکا و فئودالیسمنکته حائز اهمیت در نظرات میلز در ارتباط با ساختار قدرت در جامعه آمریکا اینست که از نظر میلز جامعه آمریکا در تاریخ خود، هیچگاه از دوران فئودالیته گذر نکرده است. بنابراین، نه طبقه نجیب‌زادگان و نه اشراف قبل از دوران سرمایه­‌داری، همچون سایر کشورهای غربی، هیچگاه در مقابل بورژوازی­‌های بزرگ، سرسختانه به مخالفت برنخاسته­‌اند. این بدان معنی است که بوژوازی، نه تنها ثروت، بلکه شهرت و قدرت را به طور کامل در انحصار خود داشته­‌اند. بنابراین، هیچ مقام کلیسایی، شخصیت برجسته قضایی، مالک بزرگ زمین داری یا صاحب منصب عالی‌رتبه­‌ی نظامی‌ای با بورژوازی­‌های قدرتمند در آمریکا مخالفت نکرده است که این موضوع در خصوص جامعه آمریکایی، به عنوان یک کلیت تاریخی دارای کمال اهمیت است.