اخلاق خودشکوفایی، اخلاق نیک‌خواهی

نوشته‌ی مصطفی ملکیان

از قدیم الایام چه در جهان شرق (چین، هند و ژاپن) و چه در غرب فرهنگی (یونان و روم و مصر) وقتی بحث از اخلاق می شد، متفکران در علم اخلاق یا فلسفه اخلاق معتقد بودند که اخلاق دو بخش کاملا متمایز از همدیگر دارد که یک بخش اخلاق مربوط است به ارتباط من با خودم و یک بخش دیگر مربوط است به ارتباط من با دیگران (انسانها، حیوانات و نباتات و حتی جمادات) این دو وظیفه که در رابطه با خودم دارم و در رابطه با دیگران دارم، کاملا متمایز از همدیگرند. این دو وظیفه را در طول تاریخ به تعابیر گوناگونی نامگذاری کرده اند.

امروزه در کتابهای فلسفه اخلاق و روانشناسی اخلاق می گویند اخلاقی که در آن انسان با خودش در ارتباط است، اخلاق خودشکوفایی هست و اخلاقی که در ارتباط با موجودات دیگر است، اخلاق نیکخواهی است. خودشکوفایی، فاصلۀ عظیمی با نیکخواهی دارد. خودشکوفایی را به صور دیگر هم بکار برده اند مثل سعادت ، که انسان می کوشد به سعادت برسد و زندگی سعادتمندانه داشته باشد، بهروزی well-being ، انسان می کوشد تا زندگی بهروزانه داشته باشد و حتی خود تحقق بخش.

وظیفه اخلاقی که من نسبت به خودم دارم این است که یک زندگی خودشکوفانه، سعادتمندانه، بهروزانه و خودمتحققانه داشته باشم و در برابر دیگران فقط وظیفه نیک خواهانه داریم. نیک خواهی لااقل این است که ما انسانها نسبت به سایر موجودات کاری بکنیم که از درد و رنج شان بکاهیم (کاستن از درد و رنج دیگری)

حال مساله بر سر آن است که در نگاه نخست به نظر می آید که وقتی انسان در مرحلۀ اول اخلاق قرار دارد، به دنبال خودشکوفایی است و هرکاری را فقط برای خودش انجام می دهد اما وقتی به اخلاق دوم وارد می شود (نیکخواهی) به نظر می رسد که هرکاری را که من انجام می دهم، برای دیگران انجام می دهم. این دومی، ازاردهنده به نظر می رسد. من چه بدهی به دیگران دارم که از درد و رنج آنها بکاهم؟!!!

اخلاق اول (خودشکوفایی) در دوران مدرن یعنی از دوران دکارت به این سو چندان محل بحث و توجه قرار نگرفت و دور از توجه واقع شد اما بعد از پایان جنگ جهانی اول تا کنون، به اخلاق خودشکوفایی توجه می کنند. قبل از دوران مدرن، قدما، اخلاق اول را بیشتر مورد توجه قرار می‌دادند.