اگزیستانسیالیسم و صادق هدایت
درباره صادق هدايت و آثارش مقالهها و كتابهاي زيادي نوشته شده اما آنگونه كه كارشناسان ادبي ميگويند، هيچ يك از آنها نه توانستهاند چيزي به ابهت آثار اضافه كنند و نه توانستهاند چيزي از آنها بكاهند.به گفته مجتبي بشردوست ما از روزگار هدايت، بسيار فاصله گرفتهايم. بديهيات عصر هدايت براي ما، غير بديهي و استثنائات روزگار او براي ما قاعده شدهاند. حالا ديگر ناسيوناليسم افراطي و ناتوراليسم و رمانتيسيسم و ماركسيسم روسي براي ما جلوه و جاذبهاي ندارند. اگزيستانسياليسم چطور؟ اگزيستانسياليسم گويا هنوز نمرده است.پرسشهاي اگزيستانسيل (وجودي) هدايت هنوز زندهاند. «بوف كور» هدايت هنوز خواننده دارد ولي «حاجي آقا» نه. «پيام كافكا» و مقدمهاي بر «رباعيات خيام» هنوز براي ما تازگي دارند. پرسشهاي هدايت از جنس پرسشهاي سياسي – اجتماعي نيستند. او مستقيما به هستي و نيستي ميپردازد. شبيه سارتر و كافكا ميانديشد. نيستي در آثار هدايت معني عرفاني ندارد. نيستي، يعني خلأ يعني پوچي يعني تهي بودن همه چيز. يعني مرگ معنا و معناي مرگ. يعني تركها و تناقضات و تعارضات هستي، هستياي كه به ظاهر صلب و سخت جلوه ميكند. هستي در منظر هدايت محاط در نيستي است. نيستياي كه با ماست هميشه و همه جا.چيزي است شبيه مرگ. براي همين است كه هدايت اصلا به «معناي هستي» نميپردازد. اگر هدايت كتاب «در جستوجوي معنا»ي دكتر فرانكل را ميخواند، قطعا آن را نفي ميكرد. اگر با كهن الگوها و آركي تايپهاي يونگ (آنيما، آنيموس، پير ازلي و …) هم مواجه ميشد، قطعا به تمسخرشان ميگرفت. براي فهم بهتر هدايت بايد هستي و نيستي و تهوع سارتر را خواند. هستي در منظر سارتر، صاف و يكدست نيست. بلكه ترك خورده است. تهي است. پوچ است، بيمعناست. آدمي با مبارزه با نيايش با يوگا با رياضت عليالظاهر ميكوشد به اين هستي ترك خورده معنا ببخشد، اما موفق نميشود. براي همين است كه همواره شخصيتهاي داستاني هدايت در يك بنبست يا دو راهه يا تناقض هستيشناختي گرفتار ميشوند و اغلب نيز جان به در نميبرند و دست به خودكشي ميزنند..
نظر كساني كه كمتر مورد حمايت قرار گرفته اند
سارتر :اگر كثيري از افراد كه منافع متضادي دارند،همگي ادعا كنند كه حق با آنان است،چگونه تعيين كنيد كه حق با كدام گروه است؟سارتر در پاراگرافي از قسمت پاياني كمونيستها و صلح رئوس كلي راه حلي جسورانه ترسيم كرده بود:چرا در هروضعيتي،ملاك ما اين پرسش نباشد كه وضعيت مزبور در نظر كساني كه كمتر مورد حمايت قرار گرفته اند يا در نگر آنان كه بيش از همه ستم ديده اند چطور به نظر مي رسد؟فقط لازم است كه ببينيد در وضعيت مزبور به چه كساني بيش از سايرين ظلم رفته است و محروم واقع شده اند،آنگاه روايت آنان از حوادث را چونان روايتي درست ملاك قرار دهي.ديدگاه آنان ميتواند معيار و سنجه اي براي خود حقيقت ملاحظه شود:يعني طريق استقرا ((انسان و جامعه همان گونه كه در حقيقت امر هست)).سارتر ميگويد،اگر وضعيتي در نگاه محرومين و ستمديدگان جامعه درست نباشد،پس آن وضعيت،وضعيت درستي نيست.اين عقيده به عنوان يك ايده،به نحو شگفت انگيزي ساده و هيجان بخش است.همچون ضربتي،ريا،تزوير آنان كه غرق در تنعم هستند را از بيخ و بن مي كند تمام كساني كه به راحتي ادعا مي كنند كه فقرا سزاوار سرنوشت خود هستند،يا اينكه اغنيا مستحق ثروت بي حسابي كه اندوخته اند،ميباشند،يا آنكه نابرابري و ستمديدگي بايد چونان بخش هايي اجتناب ناپذيري از زندگي پذيرفته شود.در نگاه سارتر،اگر فقرا و محرومين به چنين گزاره هايي باور نداشته باشند،اظهارات مزبور نادرست اند.اين داوري ممكن است اصل ژنه را به خاطر بياورد:كه ستمديده هميشه برحق است.سارتر از اين لحظه به بعد،مثل ژان ژنه ،باكمال خرسندي در برابر بيگانگان،لگدمال شدگان،ممنوع شدگان و محرومان سر تعظيم فرو مي آورد.در آخر سارتر معتقد است كه هر زمان، كه ستمديده به ستمگر تبديل ميشود هرچيز بايد از نو محاسبه شود.و اين مستلزم ديده باني دائمي و نقش هاي اجتماعي است ((نگاه خيره))يا نگاه محرومترين افراد جامعه،تبديل كردن اخلاقيات به توده اي از نگاه هاي انساني.