روحانیت سیاسی؛ دغدغه دین یا سودای سیاست؟

روحانیت سیاسی و روحانیت سنتی دو جریان متفاوت از قشر روحانیت در افغانستان هستند که هر کدام برنامه‌ها، اهداف و جهان‌بینی خاص خود را دارند و در مواجهه با امر دینی، امر سیاسی و امر اجتماعی کارشیوه‌های متفاوت را روی دست گرفته‌‌اند و می‌گیرند. هرچند میان‌ آن‌ها هم‌پوشانی‌هایی وجود دارد و از سوی دیگر مرز مشخص و ادبیات نظری تولید شده میان این دو نحله‌ فکری‌ـ‌دینی وجود ندارد که بشود از روی آن به داوری نشست و مرزهای باریک آن‌ها را از هم تفکیک کرد، اما به‌صورت کلی و با یک نگاه گذرا می‌توان تفاوت‌های بارز در میان این دو جریان روحانیت را مشخص کرد که حداقل در صد سال گذشته با جامعه، سیاست، دین و خشونت موجود رابطه معناداری داشته و پیوسته در خلق، تبیین و گسترش آن نقش داشته‌‌اند و دارند.

روحانیت سنتی که پیشنه‌‌ای به درازنای حضور اسلام در افغانستان دارد، به قشری گفته می‌شود که معمولاً سیاست‌گریز بوده و بیشتر به آموزش، موعظه و اجرای امور دینی مشغول بوده‌اند و هستند. آن‌ها هرچند در تاریخ معاصر افغانستان به‌صورت بالفعل در ترویج خشونت ایدیولوژیک، نفرت مذهبی و هم‌آغوشی با تروریسم جهانی نقش کمتری داشته و بیشتر به امر اجتماعی‌ـ‌دینی مشغول بوده‌اند، اما خواسته یا ناخواسته به‌صورت غیر‌مستقم به روحانیت سیاسی کمک کرده‌اند یا در برابر اعمال آن‌ها سکوت اختیار کرده‌اند. بخشی از نیروی بشری که در رکاب ملاهای سیاسی، تاریخ معاصر افغانستان را با خشونت عجین کرده‌اند، طلبه‌هایی بوده و هستند که در مدرسه‌های مذهبی ملاهای سنتی آموزش دیده و بعد در پایگاه‌های نظامی ملای سیاسی به کمک استخبارات کشورهای منطقه و جهان آموزش‌های نظامی و عملیاتی فرا گرفته‌اند. طلبه‌هایی که آموزش دینی کمتر و دوره‌های تکتیک‌های جنگی بیشتر دیده‌اند.

در مقابل روحانیت سیاسی که به حدود صد سال و بعد از شورش خوست در سال ۱۹۲۴ و حضور ملای لنگ به‌عنوان نماد ملاهای سیاسی در براندازی دولت امان‌الله خان می‌رسد، بیشتر به امر سیاسی‌ـ‌نظامی مشغول بوده و از منبر مسجد به میز سیاست کوچ کرده‌اند. خلاف روحانیت سنتی که قدرت شاهان را مشروعیت دینی می‌دادند، قشر تازه تولد شده روحانیت سودای تصرف میز قدرت را دارند و برای آن شمشیر دین را از نیان برکشیده‌اند و با آمیختن دین و سیاست و ایدیولوژی و استخبارات صد سال برای آن مبارزه کرده‌اند. حضور طالبان به‌عنوان نماد برجسته روحانیت سیاسی در مسند قدرت افغانستان، نتیجه صدساله مبارزه این قشر برای تصرف قدرت سیاسی است که از ملای لنگ آغاز شده و به ملا هبت‌الله رسیده است. روحانیت سیاسی پیوسته ادعا کرده‌ که حکومت اسلامی می‌سازد و با شعار «اسلام در خطر است» هم‌دلی توده‌های روستایی را در خدمت اهداف خود به کاربسته‌ است. پرسش اساسی اما این است که آیا ملاهای سیاسی دغدغه دین دارند؟

دغدغه دین یا سودای سیاست؟

 دین و سیاست به‌عنوان دو پدیده اجتماعی دارای برنامه‌های متفاوت، اهداف جداگانه و خاستگاه‌های متمایز است که هر کدام مسیر مشخص را دنبال می‌کند. هرچند پدیده‌های اجتماعی هم‌پوشانی و رابطه معناداری با هم‌دیگر دارند، اما حوزه‌های تاثیرگذاری و کارکرد آن‌ها متفاوت است. دین معطوف به معنویت است، اما سیاست مایل به قدرت. بخش کلان دین به ریختن برنامه‌ای برای مدیریت آخرت و روز موعود خلاصه می‌شود، در حالی که سیاست به اکنون تعلق دارد و این‌جهانی ا‌ست. در دین جنبه‌های اخلاقی برجسته‌گی بیشتر دارد و پیوسته اصلاح نفس را در سرلوحه خود قرار داده است، در حالی که در سیاست مدیریت مبتنی بر قانون اولویت دارد و بیشتر خشن‌تر و برهنه‌تر به نظر نمی‌رسد. به‌صورت کلی‌تر می‌توان هدف دین را معطوف به معنویت، اصلاح‌ نفس و رسیدن به آرامش مذهبی دانست، در حالی که هدف سیاست رسیدن به قدرت سیاسی‌ است که در آن اخلاق و معنویت و تزکیه نفس برجسته‌گی کمتر دارد. هرچند رابطه اخلاق و سیاست خودش بحث جداگانه را می‌طلبد و مهم است.

با این بیان واضح است که روحانیت سیاسی بیشتر سودای سیاست دارد تا دغدغه دین‌داری و رسیدن به معنویت روحانی که هدف غایی دین است. کورش رحیم‌خانی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه بینگهمتون امریکا، در گفت‌وگویی با مجله انترنتی «آسو» به این باور است که اولویت و مساله روحانیت سیاسی، دین نیست. او می‌گوید: «اگر کارفرمای روحانیت به جای حکومت در دورن جامعه بود و اگر کارکرد آن‌ها همچنان گسترش و حفظ دین در میان پیروانش باقی مانده بود، با توجه به اتفاقات موجود، روحانیون باید برای ظلم و ستمی که بر مردم می‌شود، عمامه را از سر برداشته و پا‌برهنه در جاده‌ها می‌ریختند؛ اما هیچ نشانه‌ای از اعتراض آن‌ها دیده نمی‌شود؛ چون اولویت و مساله‌ آن‌ها دین نیست.» با توجه به چنین رویکرد است که روحانیت سیاسی و روحانیت سنتی را می‌شود از هم‌ تفکیک کرد و عملکرد روحانیت سیاسی را در بوته نقد گذاشت.

آن‌هایی که با شعار «اسلام در خطر است» خون ریختند و شورش و خشونت به پا کردند، برای اسلام و معنویت نکردند و مساله و اولویت‌شان هم دین و دین‌داری نبوده و نیست؛ بلکه منافع فردی و گروهی آن‌ها در خطر بوده است. آن‌ها دغدغه دین و اصلاح‌ نفس ندارند، بلکه سودای سیاست و رسیدن به میز قدرت را در صدر اهداف و برنامه‌های خود، حتا به قیمت ویرانی سرزمین‌های مسلمان‌نشین، ترویج انتحاری و گسترش فقر و بی‌رحمی در میان مسلمان‌ها، دارند. برای همین وقتی به تاریخ اسلام نگاه می‌اندازیم، رهبران مذهبی، مجتهدان وارسته و فقیهان بزرگ که دغدغه دین و اصلاح و آخرت‌اندیشی داشته‌ و دارند، هرگز به سیاست تن نداده‌اند. آن‌ها می‌پنداشتند که سیاست دین را آلوده کرده و اهداف دین‌ورزی را به بی‌راهه می‌برد و توسل به این امر می‌تواند آسیب‌های بزرگی به دین و دین‌داری وارد کند. گسترش فساد، تجمل‌گرایی، خشونت و آلوده‌گی از آسیب‌هایی است که سیاست‌ورزی به روحانیت سیاسی زده است؛ روحانیتی که فقط سودای سیاست دارد و هیچ‌چیزی به اندازه فراچنگ آوری قدرت در منظومه ذهنی آن‌ها اهمیت ندارد.

دین به‌مثابه ابزار

در هم‌آغوشی روحانیت و سیاست، اصلاح دینی، گسترش مذهب و رسیدن به اخلاق دینی هدف غایی نیست که جامعه را به تعالی دینی برساند، بلکه دین به ابزاری تقلیل می‌باید که از آن به‌عنوان سکوی پرش به سیاست استفاده می‌شود. در واقع دین هدف نیست؛ وسیله‌ای است که فرد را به جایگاه سیاسی و منافع اقتصادی در اجتماعی می‌رساند. در این مورد دین ابزار خشونت و توحش می‌شود، وسیله رسیدن به ثروت مالی و به دست‌آویزی برای تصاحب قدرت سیاسی تقلیل می‌یابد. ابزارشده‌گی دین در خدمت یک قشر، می‌تواند برای جامعه بسیار بحران‌بیار و خطرناک باشد. ما نمونه‌های این را در جهان و افغانستان به‌خوبی می‌دانیم که چطور عده‌ای از نام دین به قدرت و ثروت رسیدند و سقف معیشت خود را بر ستون شریعت و دین گذاشتند و از احساسات مذهبی توده‌های روستایی در خدمت اهداف فردی خود و خانواده‌شان سود بردند. عملکرد روحانیت سیاسی افغانستان در ۲۰۰ سال گذشته، شاهد این مدعا است که اهداف آن‌ها فقط به ثروت و قدرت معطوف بوده است. دختران‌شان در دبی و دوحه و لندن رقاصه و فوتبالیست و مدل هستند، اما در داخل مکتب و دانشگاه را برای زنان بسته‌اند.

وقتی روحانیت با ابزار دین در تخت قدرت جلوس می‌کند، وظیفه‌اش آموزش و ارایه خدمات دینی و ترویج دین‌ورزی در جامعه نیست، بلکه به نیروهای محافظه‌کاری تبدیل می‌شوند که وضعیت موجود را توجیه کرده و خود را در جایگاه تقدس بالا می‌برند. برای همین است که روحانیت سیاسی نقد عملکرد خود را نقد دین دانسته و هر منتقدی را محکوم به تکفیر دانسته و او را با تیغ مذهب سر‌به‌نیست می‌کنند. این بدان معنا نیست که یک روحانی نمی‌تواند در مسند قدرت قرار بگیرد، بلکه به این معنا است که روحانیت حق استفاده ابزاری از دین و سوء‌استفاده از احساسات مذهبی در خدمت اهداف فردی را ندارد و این می‌تواند هم دین و هم سیاست را به بی‌راهه برده و از اهداف خود دور کند. هرچند یادآوری این نکته مهم است که چه روحانی و چه غیر‌روحانی و از هر قشری، در نتیجه یک فرایند دموکراتیک و مبتنی بر قانون حق دارند که کاندیدا شوند و از این کارشیوه به تخت قدرت جلوس کنند. مساله حضور روحانیت در سیاست نیست، بلکه تصاحب قدرت از راه دین به‌مثابه ابزار است و این‌که آن‌ها اهداف سیاسی و اصلی خود را در لایه شعارهای دینی می‌پیچانند و مسیر رسیدن قانونی به قدرت را دور می‌زنند.