طالبان؛ خوداثباتی و اقتدارطلبی از راه ترور و کشتار

تحلیل استراتژی «می‌کُشم، پس هستم» در برابر استراتژی «می‌اندیشم، پس هستم»)

تبیین مسأله

از حوادث تروریستی وحشتناک، فجیع و جنایت‌کارانه روزها و سال‌های اخیر افغانستان در مجموع، به دو نوع استراتژی می‌رسیم: یک) استراتژی طالبان و دیگر گروه‌های هم‌سو با آن‌ها که حذف فیزیکی مخالفان سیاسی – قومی خود را بر اندیشه‌ورزی و گفت‌وگو ترجیح می‌دهند. دو) استراتژی مخالفان سیاسی – قومی طالبان و به ‌طور مشخص شیعیان هزاره. استراتژی اول بر «ترور و کشتن» مخالفان سیاسی تمرکز دارد. استراتژی دوم اما «علم‌جویی» و «اندیشه‌ورزی» را در اولویت فعالیت‌های خویش قرار داده است. بر این ‌اساس، گروه طالبان در تقابل با مخالفان‌ سیاسی‌ خود، به ‌ویژه هزاره‌ها، استراتژی «می‌کُشم، پس هستم» را به عنوان مهم‌ترین استراتژی نظامی – سیاسی، در اولویت سیاست خود قرار داده است. این استراتژی که از آن به عنوان استراتژی «ارعاب و ارهاب» (ترس و وحشت و ترور و کشتار) هم می‌توان نام ‌برد، در تلاش است تا سلطه و اقتدار سیاسی خود را از راه کشتار و حذف فیزیکی و سیستماتیک مخالفان تعقیب ‌کند.

عمل‌کرد طالبان در چهار پنج سال اخیر، نشان می‌دهد که آن‌ها «خوداثباتی» و «اقتدارگرایی» را در لوله‌ تفنگ و عملیات‌های انتحاری می‌بینند که می‌توان از آن به استراتژی «می‌کُشم، پس هستم»، تعبیر کرد. این در حالی است که قدرت/اقتدار و کسب مشروعیت سیاسی، همان‌گونه که هانا آرنت، فیلسوف سیاسی معروف قرن بیستم نیز بر آن تأکید کرده است، از راه لوله‌ تفنگ به دست نمی‌آید؛ زیرا اقتدار را تنها از طریق حضور افراد، یعنی مشارکت گسترده‌ گروه‌های مختلف مردم در عرصه‌ قدرت می‌توان به دست آورد. آرنت در تبیین تفاوت دو پدیده «خشونت» و «قدرت/اقتدار»، می‌گوید: «خشونت همیشه می‌تواند قدرت (اقتدار) را نابود کند. موثرترین فرمان از لوله تفنگ بیرون می‌آید و فوراً به کامل‌ترین اطاعت می‌انجامد. چیزی که هرگز ممکن نیست از لوله تفنگ بیرون آید، قدرت (اقتدار) است.»[۱]

بر این ‌اساس، بین خشونت و قدرت تفاوت است که متأسفانه طالبان به این تفاوت التفات نکرده و خشونت را قدرت پنداشته‌اند. در برابر استراتژی «ترور و کشتار» طالبان، استراتژی «علم‌اندوزی» و «اندیشه‌ورزی» مخالفان طالبان، به‌ ویژه هزاره‌ها است. هزاره‌‌ها که متأثر از آموزه‌های اسلام و معارف اهل‌ بیت پیامبر اکرم هستند؛ تجهیز به سلاح علم و دانش را در اولویت‌شان قرار داده‌اند. دموکراسی رنجور افغانی که پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به وجود آمد، اندک مجالی برای «خوداثباتی» و اظهار وجود برای هزاره‌ها فراهم کرد تا خودی نشان دهند و به‌ عبارتی، «هویت» و «هستی» خود را در عرصه‌ علم و دانش به رخ بکشند. در این راستا، آن‌ها استراتژی «می‌اندیشم، پس هستم» را انتخاب کردند. این استراتژی اما در عرصه‌ اندیشه‌ورزی، مسبوق به کوگیتوی ‌‌(می‌اندیشم، پس هستم)[۲] دکارت است؛ دکارت، کوگیتو را اصل بنیادین و زیربنایی فلسفه راسیونالیستی خویش قرار داد و فلسفه تعقلی را برپایه‌ آن استوار کرد.

هرچند به طور قطع و به گونه‌ مستقیم نمی‌توان استراتژی «می‌اندیشم، پس هستمِ» متعلمان و دانشجویان هزاره در دو دهه اخیر را به کوگیتوی دکارت نسبت داد و خوداثباتی آن‌ها را خوداثباتی فلسفی دکارتی تلقی کرد، با این حال اما برخی قراین و شواهد نشان می‌دهد که بین این دو «می‌اندیشم، پس هستم»، می‌توان رابطه‌ معنادار پیدا کرد؛ چون هزاره‌ها در دو دهه اخیر، در عمل نشان داده‌اند که استراتژی‌شان در مسأله خوداثباتی و اظهار وجود، استراتژی «می‌اندیشم، پس هستم» بوده است. در این راهبرد، به جای جنگ و خشونت و حذف و نفی مخالفان و رقیبان سیاسی – قومی، بر توسعه علم و عقلانیت و گفت‌وگو و اندیشه‌ورزی تأکید می‌شود. به هر حال، چه بین «می‌اندیشم، پس هستمِ» علم‌آموزان هزاره‌ و «می‌اندیشم، پس هستمِ» دکارت نسبت و رابطه‌ای باشد و چه نباشد، در این مطلب اما تردیدی نیست که استراتژی هزاره‌ها در مسأله خوداثباتی و اقتدارطلبی تاکنون استراتژی «می‌اندیشم، پس هستم» بوده است. اما در فرض رابطه میان «می‌اندیشم، پس هستم» دکارت و «می‌اندیشم، پس هستم» هزاره‌ها، باید به مدلولات و ملزومات کوگیتوی دکارت هم توجه داشت؛ زیرا کوگیتوی دکارت دارای دلالت‌ها و استلزاماتی است که به مهم‌ترین‌‌شان اشاره می‌کنم:

۱- اولویت شناخت بر هستی، یا تقدم شناخت‌شناسی بر هستی‌شناسی؛

۲- عقل‌گرایی در حوزه‌ اندیشه و مسائل سیاسی – اجتماعی؛

۳- آزادی و نفی سلطه‌گری و سلطه‌پذیری؛

۴- برابری و نفی فرادستی طبیعی؛

۵- استقلال و خودمختاری.

این‌ها، همان قراین و شواهدی است که از رابطه‌ معنادار «می‌اندیشم، پس هستمِ» هزاره‌ها با کوگیتوی دکارت پرده برمی‌دارد؛ زیرا تجربه و تاریخ دو دهه‌ گذشته هزاره‌ها بیانگر آن است که آن‌ها تا حدودی به مضمون و مدلول این قضیه‌ بنیادین دکارتی التفات داشته‌اند. به‌ همین جهت، دانشجویان و نخبه‌گان هزاره و دیگر مخالفان سیاسی – قومی طالبان مدام از دموکراسی، آزادی، برابری، خودمختاری، عقل‌گرایی و حقوق بشر سخن می‌گویند و با نمادهای استبداد، تمامیت‌خواهی، نابرابری، مطلق‌گرایی و سنت‌گرایی قبیله‌‌ای طالبان و امثال طالبان مخالفت می‌کنند. امروزه نسل نو هزاره تلاش می‌کند تا خوداثباتی و اقتدارگرایی خود را با منطق «می‌اندیشم و نه می‌کُشم» به رخ بکشد، در برابر استراتژی طالبان و دیگر قدرت‌طلبان تمامیت‌خواه که منطق «می‌کُشم و نه می‌اندیشم» را در کانون توجه‌شان قرار داده‌اند. بنابراین، هزاره‌ها «هستی»‌ خود را از راه اندیشه (تعلیم و تعلم) اثبات می‌کنند و اقتدارگرایی را در علم‌آموزی و اندیشه‌ورزی می‌جویند. طالبان اما «هستی» و اقتدارطلبی خود را از راه کشتار و حذف فیزیکی مخالفان سیاسی – قومی دنبال می‌کنند. اکنون باید این پرسش مهم را مطرح کرد: چرا طالبان به استراتژی مرگ‌بار و دهشتناک «می‌کُشم، پس هستم» روی آورده‌اند و از آن سود می‌جویند؟ برای روشن شدن پاسخ این پرسش، به چند مسأله که از عوامل مهم روی‌آوری طالبان به چنین استراتژی است، اشاره می‌کنم:

۱- شهوت ترور و خشونت

از مهم‌ترین عوامل اتخاذ رویکرد غیرانسانی ترور و کشتار طالبان، مسأله «شهوت ترور و خشونت» است. از ابتدای تشکیل گروه طالبان در دهه ۹۰ میلادی، به ‌ویژه در سال‌های اخیر، می‌بینیم که طالبان افرادی هستند که به شدت اسیر شهوت ترور و خشونت‌اند. اگر از دوره اول طالبان در دهه ۱۹۹۰، یعنی طالبان متقدم بگذریم و تنها عمل‌کرد دوره دوم، یعنی فعالیت‌های نظامی و سیاسی طالبان متأخر را در سال‌های اخیر ملاک قرار دهیم، به این نتیجه می‌رسیم که گروه طالبان یک گروه «تروراندیش» است و برای دست‌یابی به قدرت، به کم‌تر از تروریسم و خشونت‌گرایی نمی‌اندیشد؛ به همین جهت، برای رسیدن به قدرت استراتژی ترور و کشتار را برگزیده‌ است.

۲- تبعیت از نظریه «تغلب/زور» و مخالفت با دموکراسی

طالبان از آغاز تا امروز، از «امارت اسلامی» سخن می‌گویند، جنگ خود را «جهاد» در راه خدا و خود را «مجاهدین» اسلام می‌نامند که در افغانستان با دشمنان اسلام در حال جهاد اند. در حالی که رفتار طالبان در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که آن‌ها با شیوه‌‌های تروریستی، بیش‌تر مردم، نخبه‌گان و نظامیان افغانستان را آماج حملات تروریستی‌شان قرار داده، جاده‌های عمومی و پل‌های بین جاده‌ای را تخریب کرده‌اند. این گروه قدرت‌طلبِ تمامیت‌خواه که شناختش از اسلام سطحی‌نگرانه، متصلبانه و جزم‌گرایانه است، با مفاهیم دموکراسی، برابری، آزادی، کرامت انسانی، حقوق بشر و دیگر مفاهیم معقول جهان مدرن بیگانه‌ است؛ از این‌رو، حرکت خود را تئوکراتیک و خداسالارانه می‌پندارد. بر این‌ اساس، مبنای بنیادین «تحریک طالبان» به زعم خودشان تئوکراسی است، لذا آن‌ها با دموکراسی و دیگر ارزش‌های مدرن نسبتی ندارند. البته در تئوکراسی‌خواهی هم طالبان صداقت ندارند و صرفاً در ظاهر و به دروغ، از آن سخن می‌گویند؛ چون در تئوکراسی واقعی اسلامی نیز آزادی، برابری، کرامت و حقوق انسانی نفی نشده است. دلیل این‌که طالبان در تئوکراسی‌خواهی نیز صداقت ندارند، این است که آن‌ها مدام تلاش کرده‌اند تا تئوکراسی را از راه «غلبه/تغلب» و «خشونت/جنگ» به کرسی بنشانند و قدرت را با نظریه «الحق لمن غلب»[۳] فراچنگ آورند. بدیهی است، سلطه بر مردم حتا در تئوکراسی از راه تغلب در دنیای امروز مشروعیت ندارد، پس قابل پذیرش نیست.

۳- تبعیت از روش و منطق ماکیاولیسم

با تأمل در رفتار طالبان، به ‌ویژه در مشی سیاسی رهبران این گروه به ‌مثابه کنش‌گران سیاست تئوکراتیکال، استراتژی ماکیاولیستی را در سیاست طالبانی به وضوح مشاهده می‌کنیم. رفتار رهبران طالبان بیانگر یک نوع «ماکیاولیسم مذهبی» است. ماکیاولیسم مذهبی به این معنا است که ما اندیشه‌ ماکیاولیسم را در زمینه‌ تاریخی و در ذیل گفتمان‌های دینی و با تمسک به ابزارهای دینی محقق کنیم. اگر در سیاست طالبان اندک تأملی داشته باشیم، درمی‌یابیم که آن‌ها از ایده‌پردازان ماکیاولیسم مذهبی‌اند و جز «قدرت و سلطه» به چیزی دیگری نمی‌اندیشند. عمل‌کرد طالبان در سال‌های اخیر بیانگر منطق ماکیاولیسم است. در این منطق، «قدرت» اصل و هدف است، لذا برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن از هر شیوه و روشی می‌توان بهره ‌برد. در فلسفه ماکیاولیسم، ایمان و وجدان و فضیلت محکوم است، چنان‌چه اخلاق و عدالت و صداقت معنا ندارد و سیاست‌مداران باید طبیعت بشر و واقعیت سیاست را آن‌گونه که هست و نه آن‌گونه که باید باشد، برای مردم بیان کنند. در نگرش طالبان هم این قدرت است که اصل و هدف است و مدعیات دیگر آن‌ها همه ابزار رسیدن به قدرت است. هرچند طالبان در گفتار شجاعت ماکیاولی را ندارند تا از سیاست به‌ گونه‌ رئال آن دفاع کنند؛ اما در عمل همان منطق ماکیاولیسم را به شیوه‌ خطرناک مذهبی آن دنبال می‌کنند. طالبان در سال‌های اخیر نشان داده‌اند که برای آن‌ها دین، مذهب، فضیلت، صداقت و حتا خدا، همه وسیله‌اند و تنها چیزی که هدف و غایت است، قدرت و سلطه بر مردم است.

۴- حس نوستالژیک جهاد

در حسرت «جهاد» و «مجاهد» بودن از دیگر عوامل استراتژی طالبانی «می‌کُشم، پس هستم» است. از سخنان رهبران طالبان، به‌ ویژه فرماندهان، جنگ‌جویان و مولوی‌های سطح‌ پایین‌شان که با پشت‌پرده‌ و درون سیاست‌ آشنایی ندارند، چنین استفاده می‌شود که آن‌ها حسرت جهاد را در دل دارند و به‌ همین دلیل، جنگ‌جویان خود را مجاهدین می‌نامند. این دسته از افراد طالبان که به انگیزه جهاد می‌جنگند، حس نوستالژیک جهاد خود را در آیینه‌ آیات جهاد، مجاهدت‌های اصحاب پیامبر اکرم و خلفای راشدین می‌بینند.

۵- ارزش‌پنداری عمل تباه‌شده‌؛ جهاد پنداشتن ترور و انتحار

طبق بیان قرآن کریم، برخی افراد و گروه‌ها، زیان‌بارترین اعمال خود را ارزش و فضیلت می‌پندارند، در حالی که آن‌ها عمل تباه‌شده است. آیات ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره «کهف» بیانگر مدعای باطل این افراد است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»، بگو: «آیا شما را از آن‌ها که در کردار زیان‌کارتر اند آگاه سازیم؟ آن‌ها کسانی هستند که سعی‌شان در زنده‌گی دنیا هدر رفته و با این حال می‌پندارند که کار نیک انجام می‌دهند.» بی‌تردید، بدترین کار این است که انسان زیان‌بارترین کار خود را ارزش و کار نیک تلقی کند و نداند که عملش تباه‌شده است و در جهل مرکب به‌ سر می‌برد. از مصادیق بارز این آیه، اقدامات تروریستی گروه‌های تروریست‌پرور طالبان و داعش است که به انگیزه و هدف دینی – مذهبی دست به تروریسم مذهبی و انتحاری می‌زنند. به راستی و بی‌تردید، گروه‌های بنیادگرا و تکفیری – تروریستی طالبان و داعش در افغانستان و دیگر کشورها، مصدایق بارز این آیه هستند و عمل تباه‌شده‌‌ نیک‌ پنداشته‌شده‌‌ مورد نظر آیه شریفه، اعمال تروریستی و انتحاری است که عاملان مستقیم و غیرمستقیم آن، کار تروریستی خود را عمل نیک و جهاد در راه خدا می‌پندارند. رهبران طالبان عناصر فریب‌خورده جاهل و بی‌خبر از مفاهیم دین را به قتل‌گاه مردم بی‌گناه می‌فرستند تا با انتحار خود اقدام به خودکُشی و دیگرکُشی کنند. بنابراین، عناصر فریب‌خورده طالبان، با اقدام تروریستی خود به زعم باطل خویش گمان می‌کنند که در راه خدا جهاد می‌کنند؛ در حالی که طبق بیان قرآن زیان‌بارترین عمل خود که عمل هدررفته است را کار نیک و عمل شایسته می‌پندارند. در حقیقت آن‌ها در جهل مرکب به سر می‌برند و نمی‌دانند که عمل دنیوی‌شان عمل تباه‌شده است و عمل شایسته‌ پاداش نیست. این تفکر، مثل این است که «بدترین چیز بهترین چیز تلقی شود».

۶- عقلانیت سوبژکتیو جزم‌گرایانه‌ و بنیادگرایانه

موتور محرک و به عبارتی، پیشران ماشین نظامی و سیاسی طالبان در دو عرصه‌ میدان و سیاست، عقل سوبژکتیو (شخصی و خودبنیاد) دگماتیسمی و فاندامنتالیستی است؛ یعنی عقلانیت خودبنیاد جزم‌گرایانه، متصلبانه و بنیادگرایانه است. بدین‌سان، عقلانیت سوبژکتیو طالبانی که با ویژه‌گی‌های جزم‌گرایی، بنیادگرایی، افراط‌گرایی و تعصب و تصلب همراه است، مبنا و منطق تمام فعالیت‌های طالبان در استراتژی سیاسی‌شان است. بر این ‌اساس، عقل سیاسی طالبان نه عقل سلیم و متعارف سیاسی یونیورسال و حاکم بر جریان‌های سیاسی دیگر، بلکه عقل سوبژکتیو و بنیادگرایانه‌‌ای مبتنی بر پیش‌فرض‌های کاذب از دین است که در عین حال، به شدت متأثر از اقتدارگرایی توتالیتاریستی، استبداد مذهبی و قدرت‌طلبی افسارگسیخته است. بنابراین، مهم‌ترین آسیب و چالش عقلانیت طالبانی که آن را از مذاکره و گفت‌وگوهای سازنده در موضوع صلح بین‌الافغانی باز داشته است، همین مسأله است.

مسأله دیگر، اما تأثیرپذیری عقلانیت دگماتیک طالبانی از طمع‌ورزی زیاد به «قدرت» است؛ یعنی ناشی از خیز برداشتن شدید طالبان برای به چنگ‌آوردن قدرت است. حضرت علی در این باره می‌فرماید که بیش‌ترین قربانگاه/لغزشگاه عقل‌ها در زیر برق طمع‌ها است: «أکثرُ مصارع العقول تحت بروق المطامع».[۴] مطابق این بیان حکیمانه، طمع‌ورزی شدید نسبت به هر چیز، به‌ ویژه قدرت، عقلانیت انسان را دچار لغزش می‌کند. در جای دیگر، حضرت از تأثیرپذیری عقل از هوای نفس و خواهش‌های نفسانی سخن گفته است. به این معنا که هوا‌ی نفسانی به شدت بر عقل انسانی تأثیرگذار است: «کم من عقلٍ أسیرٍ تحت هوا أمیر».[۵] چه بسا عقلی که اسیر فرمان‌روایی هوای نفس است. در این‌جا سخن از دو نوع عقل است: «عقل امیر» و «عقل اسیر». بر این ‌اساس، عقل اگر در اسارت هوای نفس باشد، عقل اسیر است؛ عقل اما اگر بر هوای نفس امارت و فرمان‌روایی داشته باشد، عقل امیر است. براساس آنچه گفتیم، عقل طالبانی از نوعی عقل اسیر است و عقل اسیر پتانسیل تشکیل یا تأسیس امارت اسلامی راستین را ندارد. بنابراین، لاجرم تنها عقل امیر است که ظرفیت تأسیس امارت اسلامی را دارد که البته طالبان از این نوع عقل بهره‌ای نبرده‌اند. عقل اسیر، چون در بند هوای نفس است، لازمه‌اش اسارت و برده‌گی اتباع حکومت است. نکته پایانی این‌که، نخبه‌گان و جریان‌های سیاسی – قومی افغانستان باید بدانند که گفت‌وگو با طالبان تنها زمانی به نتیجه می‌رسد که در پیش‌فرض‌های بنیادین عقلانیت طالبانی تغییر ایجاد شود و آن‌ها براساس عقلانیت سیاسی متعارف بین‌المللی وارد گفت‌وگو شوند. در غیر این صورت، مذاکره با آن‌ها سودی ندارد.

جمع‌بندی؛ امارت طالبان یا حاکمیت مدینه تغلبیه‌ جاهله

از مجموع آنچه گفتیم به این نتیجه می‌رسیم که برایند قطعی استراتژی ترور و کشتار طالبان که به هدف دست‌یابی به قدرت و تشکیل امارت اسلامی صورت می‌گیرد، حاکمیت جامعه (مدینه) تغلبیه‌ جاهله و فاسقه است و فارابی سیاست مدینه تغلبیه را بدترین سیاست انواع مدینه جاهله[۶]برمی‌شمارد؛ زیرا مدینه تغلب، هدفش کسب قدرت و امپراتوری و به برده‌گی ‌گرفتن ‌مردم است. بنابراین، نظام سیاسی که بر مبنا و روش تغلب و نظریه «الحق لمن غلب» تأسیس گردد، فاقد مشروعیت سیاسی است و پذیرش آن از سوی مردم، هیچ توجیه شرعی و عقلی ندارد.

پیوست‌ها:

[۱]– هانا آرنت، خشونت و اندیشه‌هایی درباره سیاست و انقلاب، ترجمه عزت‌الله فولادوند، ص ۱۱۸٫

[۲]-Cogito ergo sum  (می‌اندیشم، پس هستم).

[۳]– نظریه‌ «تغلب»، عبارت از دیدگاه فقهی – کلامی است که اسلحه و زور را منبع مشروعیت سیاسی و قدرت را مترادف حقانیت می‌داند. فقهای مسلمان این نظریه را در این جمله خلاصه کرده‌اند: «الحق لمن غلب»، (حق با کسی است که پیروز باشد). این نظریه در میان برخی از فقهای اهل سنت مطرح است. به عنوان نمونه، امام محمد غزالی در احیاءالعلوم می‌گوید: «الحقُّ لمن غلب و الحُکم لمن غلب، نحن مع من غلب»، یعنی (حق با کسی است که غلبه کند و حکومت هم از آن او است و ما هم با حاکم غالب هستیم).

[۴]– نهج‌البلاغه، حکمت ۲۱۹٫

[۵]– نهج‌البلاغه، حکمت ۲۱۱٫

[۶]– مدینه جاهله، نامی برای هر جامعه‌ای است که از عقل نظری و عملی در آن اثری نیست.