همسایه دردسرساز؛ چرا پاکستان در امور افغانستان مداخله می‌کند؟

افغانستان و پاکستان دو کشور همسایه مسلمان در جنوب آسیا هستند. این دو کشور دارای مشترکات تاریخی، فرهنگی، نژادی، زبانی و دینی‌اند و ۲۴۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارند. با وجود داشتن این مشترکات، روابط میان این دو کشور همیشه تیره‌وتار بوده است. یکی از عوامل تنش میان این دو همسایه، منازعه بر سر خط دیورند است. این خط در سال ۱۸۹۳ بین عبدالرحمان خان و مورتیمر دیورند، نماینده سیاسی هند بریتانوی، به عنوان مرز مشترک بین امپراتوری هند بریتانوی و افغانستان تعیین شد. پس از تجزیه شبه‌قاره هند به دو کشور هند و پاکستان، حاکمیت این مناطق از سوی بریتانیا به پاکستان واگذار شد؛ اما افغانستان آن را بخشی از خاک خود می‌دانست که بریتانیا پس از ترک شبه‌قاره باید آن را برمی‌گرداند. در مقابل، انگلیس‌ها به خواست افغانستان اعتنا نکردند. به این ترتیب، ادعای ارضی افغانستان بر مناطق آن‌سوی خط دیورند بر روابط این دو کشور برای همیشه سایه انداخت. به خصوص در دوره صدارت محمدداوود خان به دلیل حمایت وی از جدایی‌طلبان پشتون و بلوچ، روابط این دو کشور به‌ حدی آشفته شد که پاکستان تمام مرزهای خود با افغانستان را بست، کنسولگری افغانستان در پشاور را تعطیل و نیروهای نظامی خود را در مرز بین دو کشور مستقر کرد. تیره شدن روابط باعث شد، محمدظاهرشاه، داوود خان را وادار به استعفا و برای عادی‌سازی روابط تلاش کند. سرانجام با میانجی‌گری شاه ایران، هر دو کشور روابط خود را عادی کردند؛ اما پس از کودتای سال ۱۹۷۳ و روی کار آمدن داوود خان، دیورند یک‌بار دیگر محور اصلی سیاست خارجی کابل شد. در مقابل، ذوالفقارعلی بوتو، نخست‌وزیر پاکستان، برای رییس استخبارات آن کشور (آی‌اس‌آی) وظیفه داد تا عوامل ضد محمدداوود را در افغانستان شناسایی و با آنان روابط برقرار کند. به همین ترتیب، آی‌اس‌آی از طریق علمای دینی پاکستان با اسلام‌گریان افغانستان ارتباط برقرار کرد. تا این‌که اسلام‌گرایان با طرح کودتای ناکام علیه داوود و ترس از دست‌گیر شدن و به زندان افتادن، به پاکستان پناه بردند. ارتش و استخبارات پاکستان آن‌ها را آموزش دادند، تجهیز کردند و دوباره به افغانستان فرستادند تا علیه حکومت داوود شورش کنند. پاکستان به این ترتیب توانست بر علیه محمدداوود در افغانستان، دست بالا پیدا و او را وادار به عقب‌نشینی از سیاست پشتونستان‌خواهی کند. کودتای کمونیستی و تجاوز اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان که باعث بی‌ثباتی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی در این کشور شد، زمینه بیش‌تر نفوذ پاکستان در افغانستان را مهیا کرد. از آن زمان تاکنون پاکستان بازی‌گر اصلی جنگ و صلح افغانستان است.

سیاست پاکستان

معماران سیاست خارجی پاکستان از زمان تأسیس این کشور تاکنون، دو نوع سیاست را در مقابل افغانستان اتخاذ کرده‌اند. یک، سیاست آشتی‌جویانه (Conciliatory) و دو، سیاست نفوذگذاری (Infiltration) یا سیاست تهاجمی (Aggressive policy). سیاست آشتی‌جویانه پاکستان با افغانستان از زمان تأسیس این کشور در سال ۱۹۴۷ الی تجاوز قشون سرخ به افغانستان (۱۹۷۹) ادامه داشت. در این دوره، سیاست‌مداران پاکستانی بیش‌تر طرف‌دار حل اختلافات مرزی به شکل مسالمت‌آمیز از مجراهای دیپلماتیک با افغانستان بودند. چون در سرحدات شرقی با هند بر سر کشمیر اختلاف داشتند. آنان نمی‌خواستند به طور دوام‌دار در مرزهای غربی خود با افغانستان درگیر باشند. اما پس از تجاوز شوروی به افغانستان و آغاز جهاد علیه نیروهای شوروی که پاکستان را به بزرگ‌ترین تسهیل‌کننده کمک‌های جهان به نیروهای ضد شوروی در افغانستان مبدل کرده بود، سیاست این کشور نیز تغییر خورد. تحولات پیش‌آمده، سیاست‌مداران پاکستان را مصمم کرد تا از سیاست آشتی‌جویانه به سیاست تهاجمی تغییر راهبرد دهند. این دوره از سال ۱۹۷۹ تاکنون ادامه دارد. پاکستان با استفاده از این راهبرد، تلاش می‌کند تا نفوذ خود را در افغانستان تا حد توان گسترش دهد و یک حکومت هم‌سو با خود را در کابل روی کار آورد. کاری که ارتش پاکستان با حمایت از طالبان در سال‌های ۱۹۹۶ الی ۲۰۰۱ انجام داد. با وجودی که سیاست تهاجمی پاکستان پس از حادثه یازدهم سپتامبر بر اثر فشار امریکا عقب‌گرد داشت؛ اما هیچ‌گاهی پایان نداشت. پاکستان به دلیل فشارهای جامعه جهانی و ترس از ایالات متحده، از حمایت طالبان دست کشید؛ اما با گذاشت زمان و توجه بیش‌تر امریکا به عراق، فرصت خوبی برای ارتش و استخبارات این کشور مهیا شد تا طالبان را دوباره سازمان‌دهی و انسجام دهند و به افغانستان بفرستند.

منافع پاکستان در افعانستان

پاکستان در افغانستان سیاست هندمحور را تعقیب می‌کند. از آن‌جایی که هند و پاکستان بر سر کشمیر منازعه تاریخی – ایدئولوژیک دارند، گسترش نفوذ یک‌دیگر را در افغانستان به ضرر خود می‌بینند. پس از سقوط حاکمیت طالبان توسط نیروهای جبهه مقاومت با همکاری نیروهای ائتلاف بین‌المللی، هند با سرمایه‌گذاری سه میلیارد دالری در بخش‌های توسعه‌ای و زیربنایی افغانستان، نفوذ خود را به طور گسترده افزایش‌ داد. نفوذ روزافزون هند در افغانستان، نگرانی نظامیان پاکستانی را بیش‌تر ساخت. چون پاکستانی‌ها حضور و نفوذ هند در افغانستان را تهدیدی برای امنیت ملی خود می‌پندارند. نظامیان پاکستانی گمان می‌کنند که هند در صدد محاصره سیاسی پاکستان است تا نقش این کشور را در معادلات جهانی و منطقه‌ای تضعیف کند. بنابراین، پاکستان تمام تلاش خود را می‌کند تا از حضور و نفوذ هند در افغانستان جلوگیری کند. به همین دلیل، این کشور به حمایت خود از گروه طالبان ادامه می‌دهد. قابل ذکر است که به حاشیه راندن هند تنها هدف نهایی پاکستان نیست، پایان دادن به ادعای ارضی افغانستان نسبت به سرزمین‌های آن‌سوی دیورند و دست‌رسی به بازارهای اقتصادی آسیای مرکزی و منابع طبیعی این کشورها، از اهداف دیگر پاکستان در افغانستان است. به صورت مشخص، اهدافی را که پاکستان در افغانستان تعقیب می‌کند، قرار ذیل است:

۱- جلوگیری از گسترش نفوذ هند در افغانستان: پاکستان حضور هند در افغانستان را یک تهدید کلان برای تمامیت ارضی خود می‌پندارد. پاکستان هند را مقصر اصلی جدایی بنگلادش در سال ۱۹۷۱ می‌داند. بنابراین، اسلام‌آباد حضور هند در افغانستان را به دیده شک می‌نگرد و نظامیان پاکستانی گمان می‌کنند که هند از طریق کنسولگری‌های خود در جلال‌آباد و قندهار، به جدایی‌طلبان بلوچ و تحریک طالبان پاکستان تسهیلات فراهم می‌کند و در پی‌ بی‌ثباتی و تجزیه پاکستان است. به تکرار نظامیان پاکستانی شاخه برون‌مرزی استخبارات هند را به همکاری با امنیت ملی افغانستان متهم کرده‌اند که در پی بی‌ثباتی و گسترش فعالیت‌های دهشت‌افگنی در خاک پاکستان است. ادعایی که تاهنوز هیچ‌نوع سند موثق برای آن ارایه نکرده‌اند. حتا چندی قبل وزیر خارجه پاکستان در مصاحبه‌ای با شبکه طلوع‌نیوز گفت: «ما فکر می‌کنیم که هند در هم‌چون فعالیت‌هایی دخیل است». بنابراین، پاکستان تمام تلاش خود را می‌کند تا منافغ هند را هر زمان و در هر مکانی که ممکن باشد، ضربه بزند. حتا پاکستان فعالیت‌های اقتصادی، انکشافی و بشردوستانه هند در افغانستان را به ضرر منافع خود می‌بیند.

۲- سیاست عمق استراتژیک: یکی از عناصر رفتار پاکستان در قبال افغانستان، سیاست عمق استراتژیک است. پژوهش‌گران امنیتی جاافتادن این اصطلاح در گفتمان امنیت ملی پاکستان را جدایی بنگلادش (پاکستان شرقی) از پاکستان می‌دانند. چون قبل از استقلال، نظامیان پاکستانی به این باور بودند که پاکستان شرقی و پاکستان غربی دو بال جدا اما از دید امنیتی – دفاعی وابسته به یک‌دیگر هستند. پس از آن‌که پاکستان شرقی به حمایت ارتش هند به استقلال رسید، پاکستان این امتیاز دفاعی را از دست داد. نظامیان پاکستانی با درنظرداشت موقعیت برتر ارتش هند، به نبال ایجاد عمق استراتژیک در همسایه‌گی خود در افغانستان برآمدند. بنابراین، پاکستان تا سال‌های ۱۹۹۰ موفق به ایجاد آن نشد؛ اما خروج شوروی و بی‌ثباتی‌های پس از آن، این زمینه را مساعد کرد. قدرت گرفتن طالبان در افغانستان این رویا را به واقعیت تبدیل کرد. اما تعدادی از پژوهش‌گران امنیتی در حال حاضر به این باور هستند که در عصر بمب اتم، داشتن عمق استراتژیک اهمیت خود را از دست داده ‌است. از آن‌جایی که پاکستان یک قدرت اتمی و در ضمن مجهز به سلاح‌های تاکتیکی و استراتژیک است، نیازی به عمق استراتژیک ندارد. در حقیقت عمق استراتژیک فرصت انسجام و حمله دوباره را برای طرف مقابل می‌دهد. اما دکترین هسته‌ای پاکستان اجازه استفاده از سلاح هسته‌ای را به ارتش در صورت هر نوع حمله هند به خاک پاکستان داده است. بنابراین، هند با درنظرداشت این موضوع هیچ‌گاهی حماقت لشکرکشی به پاکستان را مرتکب نمی‌شود. داشتن توانایی هسته‌ای در عصر حاضر، اهمیت عمق استراتژیک را از بین برده؛ اما در دکترین نظامی پاکستان این استراتژی هنوز زنده است و کاربرد دارد.

۳- پایان دادن به ادعای ارضی افغانستان: پس از جدایی پاکستان از شبه‌قاره‌ هند، افغانستان حاکمیت پاکستان بر مناطق آن‌سوی دیورند را به رسمیت نشناخت و معاهده دیورند که بین عبدالرحمان خان و مورتیمر دیورند امضا شده بود را یک معاهده تحمیلی بالای امیر خواند و از انگلستان تقاضا کرد که این مناطق را دوباره به افغانستان بسپارد؛ اما انگلستان آن را رد کرد. بین سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، پشتونستان‌خواهی از داغ‌ترین موضوعات سیاست خارجی افغانستان بود. افغانستان در این دوره، با تمام قوت از جدایی‌طلبان و شورشیان پشتون و بلوچ پاکستانی حمایت می‌کرد. اما تحولات پیش‌آمده و بی‌ثباتی دوام‌دار در افغانستان، ورق را به نفع پاکستان رقم زد. پاکستان با حمایت از مجاهدین و بعد طالبان، کوشش کرد تا به مسأله دیورند پایان دهد و حس ملی‌گرایی در بین پشتون‌ها را از بین ببرد. برای پایان بخشیدن به چالش پشتون‌ها، استخبارات پاکستان راهبرد اسلامی‌سازی مناطق پشتون‌نشین بین افغانستان و پاکستان و جذب هزاران مهاجر در مدارس را طرح و تطبیق کرد تا با پرورش اندیشه پان‌اسلامیسم، حس ناسیونالیستی در بین پشتون‌ها را از بین ببرد. زمانی که طالبان در کابل بودند، هیچ‌گاهی موضوع دیورند مطرح نشد. آنان همیشه می‌گفتند که بین مسلمانان مرز وجود ندارد.

۴- داشتن پایگاه برای آموزش جهادیست‌های کشمیری: پاکستان هفتاد و چهار سال می‌شود که بر سر مسأله کشمیر با هند منازعه دارد. نظر به تیوری دو ملت – دولت که هند و پاکستان را براساس مذهب جدا کرد، مناطق اکثریت هندو به هند و اکثریت مسلمان به پاکستان پیوستند. بنابراین، کشمیر به دلیل داشتن اکثریت مسلمان باید جزو خاک پاکستان می‌شد. اما از آن‌جایی که حاکم کشمیر در آن زمان یک هندو به نام مهارجا هری سینگ بود، ترجیج داد به جای پیوستن به پاکستان به هند بپیوندد. پیوستن کشمیر به هند باعث اولین جنگ میان این دو کشور شد. در نتیجه این جنگ، کشمیر تقسیم شد؛ بخشی از این منطقه زیر اداره هند و بخشی دیگر آن زیر اداره پاکستان باقی ‌ماند. اما پاکستان خواهان حاکمیت بر تمام کشمیر است و آن را حق خود می‌داند و هند را متهم به نقض پیمان تجزیه می‌کند. به همین دلیل، این کشور با هند خصومت دارد و از شورشیان کشمیری که با نظامیان هندی در کشمیر درگیر هستند، حمایت می‌کند. پس از خروج شوروی از افغانستان، بیش‌تر جنگ‌جویان خارجی‌ای که در افغانستان می‌جنگیدند، رو به کشمیر کردند تا جهاد خود را آن‌جا ادامه دهند. بنابراین، پاکستان تلاش می‌کند تا در افغانستان یک حکومت هم‌سو با اسلام‌آباد روی کار آید تا بتواند در بخش‌هایی از خاک افغانستان پایگاه‌هایی را برای آموزش و تجهیز تروریستان بسازد و از آن‌ها در کشمیر زیر اداره هند استفاده کند.

۵- گسترش نفوذ به آسیای مرکزی: هند و پاکستان در جنوب آسیا دارای دو اقتصاد در حال رشد هستند و این رشد سریع ضرورت به منابع طبیعی بیش‌تر دارد تا چرخه رشد اقتصادی آن‌ها را سریع‌تر کند. بنابراین، این دو کشور برای تأمین انرژی در تلاش گسترش نفوذشان به آسیای مرکزی هستند. آسیای مرکزی پس از منطقه خلیج فارس، بیش‌ترین منابع طبیعی آسیا را در خود جا داده، به همین دلیل از اهمیت خاص ژئوپلیتیکی برخوردار است.

بحران کمبود انرژی در پاکستان نسبت به هر زمان دیگری جدی‌تر شده است. تنها در سال ۲۰۱۶، این کشور ۴۸ درصد انرژی مورد نیاز خود را از بیرون وارد کرده است. حتا وزیر انرژی این کشور هشدار داد که اگر مشکل کمبود انرژی حل نشود، پاکستان وارد فاز بحران انرژی خواهد شد. با توجه به همین مشکل، این کشور به افغانستان نگاه ترانزیتی دارد که می‌تواند پاکستان را با آسیای مرکزی وصل و مشکل انرژی این کشور را حل کند. اما به ‌دلیل سیاست هندمحور، پاکستان بیش‌تر می‌خواهد افغانستان را در چنگ خود داشته باشد و از طریق این کشور به گونه انحصاری به آسیای مرکزی وصل شود و به هند اجازه ندهد که از مسیر افغانستان به منابع آسیای مرکزی دست‌رسی داشته باشد. این سیاست در صورتی می‌تواند محقق شود که در افغانستان یک دولت مطیع پاکستان روی کار آید و سیاست‌های آن کشور را تعقیب کند. در نتیجه گفته می‌توانیم که پاکستان منافع سیاسی خود را بر منافع اقتصادی خود ترجیح داده است.

۶- کمربند اسلامی: داشتن ایده کمربند اسلامی برمی‌گردد به زمان زمام‌داری جنرال ضیاءالحق. او باور داشت که برای مقابله با هند نیاز به ساختن کمربندی از کشورهای اسلامی است که از دریای عرب تا سلسله‌ کوهای اورال امتداد دارد. شکل دادن این کمربند برای مقابله با نفوذ هند یکی از مسوولیت‌های ارتش پاکستان است. حسین حقانی، نویسنده کتاب «بین مسجد و نظامیان»، نیز به این موضوع پرداخته که چگونه ارتش پاکستان به دنبال گسترش نفوذ خود با استفاده از ایدئولوژی اسلام‌گرایی خشن به آسیای مرکزی و کشورهای دیگر اسلامی است. او یادآوری می‌کند که چگونه نظامیان پاکستانی می‌خواهند این کمربند خونین را با ریختاندن خون هزاران مسلمان بی‌گناه ایجاد کنند. بنابراین، تسلط ارتش پاکستان بر افغانستان اولین قدم برای ایجاد این کمربند است.

با درنظرداشت موارد بالا، دولت افغانستان می‌تواند سیاست خود را با پاکستان تنظیم کند. نگرانی‌های امنیتی پاکستان را درک و تلاش کند که برداشت غلط نظامیان آن کشور را که افغانستان را ابزار هند می‌داند، از راه دیپلماتیک حل کند. سیاسیون افغانستان –چه در داخل نظام و چه در بیرون نظام- با درنظرداشت منافع و شرایط کشور باید اظهار نظر کنند. پاکستان یک قدرت اتمی در همسایه‌گی ما است. اظهارات احساساتی به هر دلیلی که صورت بگیرد، بیش‌تر از پیش کشور را آسیب‌پذیر و یافتن یک راه‌حل را دشوارتر می‌کند. مهم‌تر از همه این‌که سیاست خارجی افغانستان از سیاست فردمحور به سیاست نهادمحور عبور کند. برجسته‌گی که در سیاست‌ پاکستان وجود دارد، نهادمحور بودن آن است. سیاست این کشور را نهادهای حکومتی، چون وزارت خارجه، بخش‌های اطلاعاتی/استخباراتی، اندیشکده‌ها، متخصصان حوزه روبط بین‌الملل و سایر نهادهای پژوهشی سمت‌وسو می‌دهند. اما در افغانستان برخلاف پاکستان، سیاست خارجی فردمحور است. هر کسی که در رأس هرم قدرت قرار دارد، مسیر سیاست خارجی را به میل خویش ترسیم می‌کند و نقش نهادهای پالیسی‌ساز که اهمیت حیاتی دارند را در نظر نمی‌گیرد که خود فاجعه کلان در ترسیم سیاست خارجی کشور است. به همین دلیل افغانستان هیچ‌گاهی یک پالیسی مشخص در رابطه به پاکستان نداشته است. بنابراین، سیاست‌مداران کشور به جای یک سیاست منظم، ترجیح داده‌اند که از سیاست ناسیونالیستی و استوار بر احساسات قومی سودجویی کنند که نتیجه مطلوب نداشته است. بهتر خواهد بود که سیاست خارجی کشور براساس عقلانیت و واقعیت‌های عینی طرح و تطبیق شود.