فرجام یک جنگ؛ آیا صلح مصنوعی در راه است؟
«…ایالات متحده هرگز قول ندارد که افغانستان را به یک دموکراسی نمونه تبدیل خواهد کرد. برعکس، هدف این بود که میراث این کشور را به عنوان پناهگاه تروریستها پایان و ثبات معتدل را برای جمعیتش به ارمغان بیاورد.»
نگاه نو_ آیا ثبات معتدل در افغانستان به ارمغان آمده است؟ یقیناً که جواب منفی است. آیا میراث این کشور به عنوان پناهگاه تروریستها پایان خواهد یافت؟ چرا و چگونه ایالات متحده با دشمنی که سالها با آن جنگید، مذاکره و حتا خوشمشربی میکند؟ جواب این است که در نظام بینالملل هیچ دوست یا دشمن دایمی وجود ندارد، اما مهمتر از همه اینکه برایند این فرایند صلح چه خواهد بود؟ در سطور آتی به این سوالها، با تحلیل از سه سطح نظام بینالملل، نظام منطقهای و سطح تحلیل خرد پرداخته خواهد شد.
فروپاشی شوروی، پارادایم نظام بینالملل را تغییر داد. نظام بینالملل به تکقطبی گرایید، ایالات متحده نقش پولیس جهانی را برعهده گرفت و در چندین کشور اروپایی، آسیایی، آفریقایی و امریکای لاتین مداخلات نظامی کرد. با این وجود، تقریباً دو دهه پیش ایالات متحده جنگ جهانی علیه تروریسم را شروع کرد. با حملات ۱۱ سپتامبر علاوه بر اینکه این کشور از مزیت تفوق داشتن در نظام بینالملل سود میبرد، همدلی و همدردی جهانی را نیز به خود جلب و به افغانستان حمله کرد. فضای بینالمللی طوری بود که کشورهای متعددی در این امر از امریکا حمایت کرده و وارد ائتلاف با این کشور شد. کشورهای منطقهای، حتا ایران نیز همدلی خود را با این کشور ابراز کرده و بعضاً پایگاههای نظامی در اختیار این کشور قرار داد. البته نقش پاکستان از همه بارزتر بود. در سطح کشوری (هم ملت امریکا و هم مردم افغانستان) نیز از اقدامات ایالات متحده اکثراً حمایت شد. با این حال با گذشت نزدیک به دو دهه، اوضاع تغییر کرده است.
کلانترین تغییر در نظام بینالملل متبلور شد. بعد از نزدیک به ۲۰ سال از قدرت ایالات متحده زدوده شده، جهان به سوی چندقطبی شدن گذر کرده و از پویایی و قوام ایالات متحده کاسته شده است. در سطح منطقهای، ایالات متحده اولویتهای دیگری پیدا کرده است؛ رقابت با چین و روسیه از یک سو و جلوگیری از قدرت گرفتن ایران از دیگر سو. در سطح داخلی نیز ایالات متحده دیگر خواهان ایفای نقش پولیسی نیست. به نظر میرسد مالیهدهندهگان امریکایی مایل نیستند که هزینههای سرسامآور این مساعی را متقبل شوند. در همین رهگذر، ایالات متحده از مأموریتهای بسیط خارجی خود به طور تدریجی عزم رفتن دارد. افغانستان در همین زمره قرار دارد. مذاکرات طالبان-امریکا شروع شد و پایان یافت و حالا توپ در زمین «افغانها» قرار دارد تا زمینهی برونرفت امریکا از معرکه فراهم آید.
از پروسه صلح افغانستان حمایت بینالمللی میشود. نمایندهگان چندین کشور از پروسه صلح افغانستان حمایتشان را اعلام کردند. در مورد اینکه افغانستان نباید به گذشته برگردد، نیز اجماع کلی وجود دارد. با این حال، مایک پمپئو به نمایندهگی از ایالات متحده از هرگونه ابراز نظر در این مورد امتناع کرد و تمام بارهای تصمیمگیری را به دوش افغانها انداخت. امریکا ـ با عطف توجه به انتخابات آتی این کشور ـ میخواهد هرچه زودتر این پروسه به نتیجه برسد. البته اینکه ایالات متحده به صورت کلی از کشور خارج شود، امری است محتمل (هنوز توافقهای طالبان ـ امریکا معمایی مانده است). امریکا اگرچه به زعم بعضیها خواهان برگشت به انزواگرایی است، ولی اگر بالفرض هم چنین باشد ـ که مخالفان این فرضیه خیلی زیاد اند ـ بنا بر منافعش به نظر نمیرسد که به این زودیها بخواهد تمامی پایگاههایش را برچیند؛ چراکه با تخلیهی ارتش ایالات متحده، قدرتهای منطقهای سعی در پرکردن خلای آن خواهند کرد و ممکن است افغانستان جرقهی دومینووار زوال امریکا در عرصه بینالملل را رقم بزند. باز ممکن است چرخهی ناهنجاریها به چرخیدن ادامه دهد. یحتمل ایالات متحده معدودی از سربازانش را در میانمدت در افغانستان حفظ کرده و با طالبان کنار خواهد آمد. اینکه طالبان خواهان استمرار کمکهای خارجی، بعد از خروج نیروهای خارجی شدند، میتواند مؤید همین فرضیه باشد.
بازیگران منطقهای مهمترین پهلوی صلح افغانی هستند. شاید گزافه نباشد اگر بگوییم که ختم جنگ به بازیگران منطقهای بستهگی دارد. هریک از بازیگران در این خطه منافع خاص خود را دارد ـ که بررسی آن در این مختصر سطور نمیگنجد ـ و بعضاً این منافع در تعارض با رقبایشان است که اگر این منافع تأمین نشود، ممکن است به خرابکاری در این پروسه رجحان قایل شوند. یکی از کشورهایی که در این پروسه صادقانه عمل نمیکند، پاکستان است. اگرچه این کشور نفوذ قبلیاش را کماکان و به نحوی نزد طالبان و ایالات متحده از دست داده است (مثلاً برگزیدن دوحه به عنوان محل مذاکرات به جای اسلامآباد، قرار گرفتن این کشور در لیست خاکستری اف.اِی.تی.اف، تغییرات گسترده در هیات مذاکرهکننده طالبان بدون در نظر گرفتن پاکستان و صد البته روابط در حال تزاید این کشور با چین) اما هنوز هم حایز اهمیت است و بدون شک قدرت تخریب پروسه را دارد. اینکه پاکستان چگونه توسط امریکا اقناع میشود، سوال باز باقی مانده است و اگر به آن پرداخته نشود، ممکن صلح (اگر اصلاً چنین چیزی اتفاق بیفتد) صلح مصنوعی باشد. شایان ذکر است که در بدترین سناریو، اگر ایالات متحده افغانستان را ترک کند، نقش ایران، عربستان سعودی و در کل کشورهای منطقه در کشور شاید چیزی شبیه به سوریه و عراقِ بعد از ۲۰۰۶ و یا افغانستان بعد از شوروی شود ـ یک وضعیت هابزی تمامعیار.
بازیگران داخلی، اعم از طالبان و حکومت افغانستان، مؤثرترین مؤلفه در معادلات صلح خواهند بود. اینها نقش تعیینکنندهای خواهند داشت. با اینهمه، طالبان برای بُرد آمدهاند. تغییر در ریاست هیات مذاکرهکنندهگان و در سطوح مذاکرهکنندهگان و جایگزینی آنان با افراد غیرمنعطف، نواهایی را طنینانداز میکند: اعادۀ امارت و یا در خوشبینانهترین حالت جوهرههایی از امارت. به نظر من ممکن است این گروه در همین راستا از دیپلماسی قطرهچکانی استمداد بجوید که در پرتو آن مطالباتشان را تدریجی، اندکاندک و سربسته ابراز کنند. با این وجود، دور از انتظار نخواهد بود اگر چنین دیپلماسی را با حملات گسترده عجین کنند تا اهرم فشار بیشتری در اختیار بگیرند و وضعیت مذاکرهکنندهگان مقابل را هرچه بیشتر مختنق بسازند ـ مذاکرهکنندهگان حکومت باید عزم راسخ داشته باشند تا مرعوب آنان نشوند.
تشتت در تیم حکومت، جام شوکران است. اگر نقش دوژورهی رییس هیات حکومتی سلب و نقش دفاکتویی برای سایران تفویض شود، مطمیناً چشمانداز نامطلوبی در انتظار خواهد بود: رسوخ در جبهه دشمن از ازمنهی دیرین تاکتیکی بوده برای فلج کردن دشمن. طالبان بر سر دعواهای عربعجمی و ایضاً فساد و منافع شخصی مذاکرهکنندهگان در درون تیم مقابل حساب باز کردهاند. خرابکاران داخلی و منطقهای نیز این معضلات را دامن خواهند زد. مذاکرهکنندهگان باید از فساد، نیرنگ و منافع شخصی دوری، یکپارچهگی و همنوایی پیشه کنند و در مورد خطوط سرخ مقاومت و مداومت به خرج بدهند ـ حتا اگر شده، لااقل به مدت محدود، تبحر به خرج داده یکپارچهگی و حمایت بینالمللی را نقطه قوتشان بسازند. با این حال، از آنجا که کشور در شرایطی نیست که خودیاری کند، رییس جمهور، داکتر غنی، باید خودی نشان بدهد، فضیلت بنماید و ایالات متحده را با ظرافت تحت فشار قرار بدهد تا به آسانی از زیر بار شانه خالی نکند و طرف حکومت را بگیرد تا موضع حکومت تحکیم شود. در غیر آن این صلح، صلح شکننده، صلح اضطراری و صلح تحمیلی خواهد بود و ممکن است ناصوابهای گذشته بازهم تکرار شود، این بار به صورت دیگر.
مایلم در اینجا آنتیتزِ هگلی را وارد کنم: ممکن است اگر صلحی با ویژهگیهایی که در فوق مرقوم افتاد، متولد شود، گروههای دیگر افغانی منزجر شوند. نواهایی از همین اکنون به گوش میرسد. ممکن است دوستان قدیم نارضاییهایشان را ماتریالیزه کنند و در قالب یک مخالف دیگر متبلور شوند. از همین رو باریکبینی در این روند از اهمیت فوقالعاده برخوردار است.