توزیع قدرت در مقابل تمرکز آن

سرزمین‌های دارای عصبیت‌های مختلف در اندیشه ابن خلدون

یکی از مهم‌ترین مفاهیم در اندیشه ابن خلدون عصبیت است. عصبیت، عامل انسجام و اتحاد گروهی از مردم است که از راه پیوند نسبی و وابسته‌گی خاندان‌ها به یک‌دیگر یا مفهوم مشابه آن حاصل می‌شود. برای ابن خلدون عصبیت از آن‌جا مهم است که به گروهی از مردم حس تعلق ایجاد می‌کند و سبب انسجام آن‌ها می‌شود و همین حس تعلق و انسجام به تشکیل کشور و دولت می‌انجامد. در اصل می‌توان آن را شالوده حس تعلق ملی دانست. ابن خلدون در «مقدمه» از دشواری دوام دولت نیرومند در سرزمین‌هایی می‌نویسد که دارای قبایل و جمعیت‌های فراوان و گوناگون است. زیرا به باور او در سرزمین‌های این ‌چنینی اختلاف عقاید و تمایلاتی که به دنبال هر یک از آن‌ها عصبیتی است، مانع عصبیت دیگر می‌شود. از این‌رو، عصبیت‌های فرودست به خروج و قیام بر علیه عصبیت فرادست برخاسته درخواست برابری می‌کنند.

این نظریه‌ ابن خلدون برای ما که در سرزمین مملو از تنوع و تفاوت زنده‌گی می‌کنیم، کارآمد است. زیرا در طول تاریخ شاهد تنش و کشمکش عصبیت‌های فرادست و فرودست بوده‌ایم و همان‌گونه که ابن خلدون می‌نویسد، همواره عصبیت‌های فرودست، عصبیت دولتمند را دارای قدرت و ارجمندی پنداشته‌اند. در نتیجه برای رفع ناخوشی این پندار به نبرد با دیگری پرداخته و خواستار برابری شده است. اما صاحبان دولت برای تضمین ابقای دولت و قدرت خویش، نیز از همین عصبیت بهره برده‌ و مردم را به جان هم انداخته‌اند. مثال روشن آن نیز سیاست‌های امیر عبدالرحمان خان بود که با به جان هم انداختن دو قوم بزرگ کشور، قدرت و دولت خویش را نگه داشت.

سیاست به جان هم انداختن مردم و نگه‌داری دولت و قدرت با عبدالرحمان آغاز شد؛ اما انجام نشد. در این روزها که پایه‌های دولت اشرف غنی می‌لرزد و غنی شدت نیاز خویش را به شیوه‌های نگه‌داری قدرت حس می‌کند، به نظر می‌رسد به کارایی این روش امید بسته است. زیرا بیش‌تر سیاست‌های وی برایندی جز افزایش تنش‌های قومی نداشته است. از فرستادن حدود هزار نیروی اردوی ملی به بهسود تا طرح اسکان کوچی‌ها در اطراف بندهای برق، همه پیامدی جز افزایش تنش‌های قومی نداشته است و ندارد.

روش حکومت کردن بر ممالک مخلوط در اندیشه ماکیاولی

پس از ابن خلدون، نیکولو ماکیاولی، فیلسوف ایتالیایی در مورد سرزمین‌های دارای تفاوت‌های اجتماعی سخن گفت. ماکیاولی در کتاب شهریار در باب حکومت بر ممالک مخلوط (ممالکی که سرزمین جدیدی بر آن ضمیه شده است)، آن‌ها را به  دو نوع تقسیم می‌کند. ممالکی که ضمیمه می‌شوند یا زبان، آداب، رسوم و قوانینش با مملکت تحت حکومت شهریار (پادشاه) همانند است و یا زبان، آداب، رسوم و قوانینش با مملکت تحت حکومتش متفاوت است. به باور او، حکومت بر مملکتی که دارای ویژه‌گی‌های همسان است، کار آسان است و تنها ریشه‌کن کردن پادشاهان پیشین ابقای حکومت جدید را تضمین می‌کند. اما فرمانروایی بر ممالکی که دارای زبان، آداب، رسوم و قوانین متفاوت‌اند، کار دشوار است. ماکیاولی برای حکومت بر این‌ چنین ممالک، دو روش پیشنهاد می‌کند. نخست اقامت شهریار در مملکت مفتوحه که تازه بر قلمروش ضمیمه شده است (همانند پادشاه عثمانی در یونان) و دوم اعزام یک عده مهاجر در چند نقطه از آن مملکت و این مهاجران در اصل حکم کلید آن مملکت را خواهند داشت و در موقع ضرورت به کار خواهند آمد. این روش از دو جهت، تقویت مرکز فرماندهی و تضعیف صاحبان سرزمین تازه فتح شده موثر است.

روش اعزام مهاجر و کوچ دادن مردم برای تضمین پایداری حکومت در طول تاریخ مورد استفاده حاکمان بوده است و تا هنوز در جای جای جهان شاهد به کارگیری آن به صورت‌های گوناگون هستیم. به گونه‌ مثال، در این سال‌ها چین از این روش به گونه‌ دیگر بهره می‌برد. دولت مرکزی چین از یک طرف اقوام چینی را به ترکستان شرقی (سین‌کیانگ) اعزام و از طرف دیگر اویغورها را به سکونت در بیرون از ترکستان شرقی تشویق می‌کند. چین با این کوچ‌دهی‌ها در تلاش زمینه‌سازی ادغام و تصفیه تدریجی آن‌ها است.

در افغانستان نیز پادشاهان و حاکمان از این روش در ادوار مختلف به صورت‌های گوناگون بهره برده‌اند. یکی از مصداق‌های بارز به کارگیری این روش، سیاست‌های عبدالرحمان خان است. عبدالرحمان از روش اعزام و کوچ دادن به دو صورت بهره برد. یکی این‌که پس از تصرف مناطق مرکزی زمین‌های زرخیز آن را میان رعیت مطیع خویش توزیع کرد و آن‌ها را به مناطق مرکزی کوچ داد و دیگر این‌که چراگاه‌ها و مرغزارهای آن‌ها را از آنان گرفت و به نوشته سراج‌التواریخ به مردم افغان کوچی داد و زمینه ورود آنان را در تمامی مناطق مرکزی مساعد ساخت.

عبدالرحمان خان در نخست با کوچ دادن یک قوم خاص به مناطق مرکزی هم پهنای سرزمین تحت سکونت آن‌ها را گسترش داد و هم زمینه ترک موطن و تضعیف مردم مناطق مرکزی را مساعد ساخت. زیرا مردم مناطق مرکزی بزرگ‌ترین تهدید بر علیه تمرکز قدرت به شمار می‌رفتند. رفع این تهدید تنها با تصرف و توزیع بخش بزرگی از سرزمین آن‌ها ممکن نبود و تهدید بالقوه آن‌ها حس می‌شد. این تهدید بالقوه را با اعزام کوچی‌ها به مناطق آنان از میان برداشت. اعزام کوچی‌ها به مناطق مرکزی هرچند به استحکام پایه‌های اقتدار او کمک کرد؛ اما همانند بیش‌تر سیاست‌های وی، بذر نفاق و نفرت را در این سرزمین کاشت. نفرتی که تا هنوز همانند یک همه‌گیر به جان این مردم افتاده است و همه‌روزه جان ده‌ها و صدها تن را در این سرزمین می‌گیرد.

بهره‌گیری از وجود کوچی‌ها برای تقویت و تمرکز قدرت در افغانستان منحصر به عبدالرحمان خان نیست. این روزها اشرف غنی نیز به حمایت از کوچی‌ها کمر همت بسته است و برای تضمین منفعت آن‌ها و تقویت تمرکز قدرت خویش هر روز گلی به آب می‌دهد. یک روز برای سرکوب مخالفان کوچی‌ها به نام مخالفان دولت به بهسود لشکر می‌فرستد و روز دیگر طرح توزیع زمین‌های اطرف بندهای برق را به کوچی‌ها پیش می‌کشد. اشرف غنی با طرح اسکان کوچی‌ها در اطراف همه بندهای برق افغانستان، نسخه به روز شده همان طرح عبدالرحمان خان را ارایه می‌کند. طرحی که نه تنها تضمین کننده منفعت یک قوم خاص است؛ بلکه به بذر نفرتی که عبدالرحمان خان کاشته بود، نیز آب می‌دهد.

اصالت ملت در مقابل اصالت دولت

اندیشه‌های ماکیاولی بر مبنای اصالت دولت شکل گرفته است و رفاه مردم در قدم بعدی قرار دارد. هرچند او بهترین نوع حکومت را جمهوری می‌داند و حکومتی را می‌ستاید که از رضایت مردم برخوردار باشد؛ اما اساس برای او قدرت است. حتا خوشنودی مردم را نیز به خاطر نقشی که در افزایش قدرت دارد، مهم می‌داند و به رای او اگر خوشنودی مردم با مدارا میسر نباشد، می‌توان از سرکوب بهره برد و رضایت و رفاه‌شان را قربانی استقرار قدرت کرد. بنابراین، برای تسهیل فرمانروایی بر ممالک مخلوط، روش اعزام یک عده مهاجر و تضعیف ساکنان سرزمین تازه فتح شده را پیشنهاد می‌کند.

از آن‌جا که اندیشه‌های ماکیاولی بر مبنای اصالت دولت شکل گرفته و هدفش افزایش و استقرار قدرت است و برای حکومت بر دولت‌های مخلوط روش اعزام یک عده مهاجر را ترجیح می‌دهد، می‌توان ادعا کرد که سیاست‌گذاری‌های غنی بر مبنای آن صورت می‌گیرد. هرچند مفهوم دولت مخلوط در اندیشه ماکیاولی با سرزمین تحت حکومت غنی تا جایی متفاوت است؛ اما اساس، هدف و روش یکی است. هدف، استقرار و افزایش قدرت است. حتا اگر قربانی این هدف مردم باشد و با به جان هم انداختن آن‌ها محقق شود.

با درنظرداشت نظریات فوق، می‌توان گفت که در کشوری مانند افغانستان، عصبیت‌های مختلف پیوسته برای اشغال جایگاه فرادست تلاش می‌کنند. جایگاه فرادست در اصل همان قدرت است که این تلاش برای کسب قدرت سبب فراموشی مردم و اصالت بخشیدن به قدرت و دولت می‌شود و اصالت قدرت و دولت منجر به کاهش اهمیت رفاه و آرامش مردم می‌گردد. در بسا موارد رفاه و آرامش مردم قربانی استقرار و پایداری دولت و قدرت می‌شود. در نتیجه مردم در خدمت دولت قرار می‌گیرند و پیوسته برای استقرار آن قربانی می‌شوند. در حالی ‌که اصل باید مردم باشد و دولت برای ایجاد آسایش و آرامش آن‌ها به وجود آید. اما آنچه ما در افغانستان شاهد هستیم، چیزی جز اصالت قدرت نیست؛ همه برای کسب جایگاه فرادست تلاش می‌کنند و بدون اندک درنگی در این راه هزینه‌های هنگفت را بر دوش مردم بار می‌کنند. مردم نیز پیوسته به امید آینده روشن به تنور تنش قدرت‌طلبان می‌روند.

راهکار برون‌رفت از این وضعیت جز طرح اصالت مردم و ملت در مقابل اصالت قدرت و دولت نیست. زیرا با اصل قرار دادن مردم، قدرت و دولت در خدمت آن‌ها قرار می‌گیرد و مبتنی بر نیازها و ویژه‌گی‌های آن‌ها شکل می‌یابد. برای استخدام دولت در خدمت مردم، بحث توزیع و تقسیم قدرت به جای استقرار و تمرکز آن مطرح می‌شود. زیرا تنها در این صورت است که همه برابر می‌شوند، مسأله فرادست و فرودست بودن از میان می‌رود و اصالت قدرت موضوعیت نمی‌یابد. برای جلوگیری از سوءتفاهم، تفکیک توزیع قدرت با تجزیه آن ضروری است. زیرا اغلب این دو مفهوم یکی پنداشته می‌شود. توزیع قدرت به معنای تقسیم آن است، مانند تقسیم کار که هدف آن سازنده‌گی است. اما تجزیه قدرت به معنای مجزاسازی و جزء جزء کردن آن است که سبب نفاق و جدایی می‌شود و هدف آن تخریب است. بنابراین، زمانی که مسأله تقسیم قدرت و تمرکززدایی آن مطرح می‌شود، هدف آن سازنده‌گی است نه تخریب.