نقش روحانیت در شورشهای روستایی
در تقسیمبندی اولیه، روستاهای افغانستان جزو روستاهای «ابتداییه» در جهان محسوب میشوند که فقر در آن بیداد میکند و بیسوادی و عقبماندهگی زمینههای توسعه و پیشرفت را در آن سد کرده است. افغانستان با جغرافیای کوهستانی از جمله کشورهایی در منطقه است که بیشترین باشندهگانش در روستاهای «ابتداییه» در فقر و محرومیت به سر میبرند. روستاهایی که در یک قرن گذشته همیشه در تقابل با دولتهای مرکزی و جدال با شهرها قرار داشتهاند و تضاد همیشهگی بین شهر و روستا زمینه شکنندهگی سیاسی و امنیتی را برای افغانستان به وجود آورده است. در واقع میتوان شکنندهگی امروز افغانستان را نتیجه همین تضاد و تقابل تاریخی دانست.
حبیب حمیدزاده در سلسله نوشتههایش تحت عنوان «افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی» ادعا میکند که قرن چهاردهم در افغانستان، قرن شورشهای ویرانگر، جنگهای زمانبر و زیانبار و تضاد و تقابل و خشونت بوده است. نیروهای فرودولتی در قالب شورشهای چریکی، همیشه دولتهای مرکزی افغانستان را برانداخته و پا بر شاهرگ دولتهای مرکزی گذاشتهاند. شکنندهگی و بیثباتی فعلی که بر سپهر سیاسی افغانستان دامن گسترانده است، ریشه در همین شورشهای روستایی دارد که همواره شمشیرهای آخته را برای براندازی دولتهای مرکزی از غلاف بیرون کردهاند. پرسش اساسی این است که روحانیون چه نقشی در شکلگیری این شورشها داشتهاند؟
اگرچه این شورشهای همیشهگی در تاریخ افغانستان مولفههای بیشمار داخلی و خارجی دارند و عوامل متعدد در شکلگیری، قدرتیابی و برانگیختن شورشها نقش اساسی ایفا کردهاند/میکنند؛ اما روحانیون در افغانستان که بیشتر به نامهای «ملا، مولانا، عالم دین، فقه، مولوی، آخند و طالب مدرسه» شناخته میشوند، در برانگیختن احساسات دینی علیه براندازی دولتها نقش نیرودهنده فکری و ایدیولوژیک داشتهاند/دارند. با تأکید بر این نکته که این شورشها انگیزهها و اهداف پنهان و آشکار سیاسی و اقتصادی داشته؛ ولی همیشه با روپوش دین و احساسات دینی در افغانستان صورت گرفتهاند.
نگارنده باور دارد که تحلیل فرایند این شورشهای چندلایه و پیچیده در کانتکست روحانیت بر آفتابی کردن چیستی شورشهای دوامدار افغانستان نارسا است؛ اما این نوشته در پی آن است که تنها نقش روحانیت به عنوان یک قشر اجتماعی قدرتمند را در شورشهای روستایی سنجیده و رابطه روحانیت در برافروختن شورشهای روستایی را تبیین کند. اگرچه روحانیون افغانستان نامنسجم، چندپارچه و بدون یک ساختار سلسهمراتبیاند؛ اما همواره این نیروهای پراکنده و نامنسجم در لحظههای حساس دست به دست هم داده و زمینههای شورشهای روستایی و براندازی دولتهای مرکزگرا توسط تودههای روستایی مرکزگریز را مساعد کردهاند/میکنند.
روستا به مثابه پایگاه روحانیت
جغرافیای کوهستانی، زندهگی قبیلهای و فقر روزافزون همراه با اقتصاد زراعتی معیشتی «بخور نمیر»، روستانشینهای افغانستان را از تعلیم و معرفت به دور مانده و زمینههای نیرومند نفوذ روحانیت ستیزهجو را مساعد کرده است؛ به گونهای که روستاهای افغانستان را میشود پایگاههای محکم روحانیون دانست که در آن حکومتهای موازی خلق کردهاند و بر تودههای عوام حکومت میکنند. به تعبیر دیگر، جهانبینی روستانشینهای افغانستان از اندیشه این قشر اجتماعی مایه میگیرد که بسی در بین روستاهای افغانستان قیمومیت دارد.
تمام رهبران قشر روحانیت که در شورشهای روستایی موثر بوده، پایگاه روستایی داشته و از این قلمرو علیه نظامهای مرکزی، تغییرات سیاسی و اجتماعی و روند نوگرایی ایستادهاند. پژوهشگران حوزه توسعه روستایی باور دارند که ایستادهگی در برابر تغییر و دگرگونیها یکی از مولفههای بارز روستاها است. در افغانستان انگیزه ایستادهگی برای تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از آستین روحانیت آب میخورد و این گروه تغییرات ژرف اجتماعی را به نفع خود نمیداند و از این لحاظ همیشه در برابر این تغییرات از تکت احساسات دینی روستانشینهای بیسواد استفاده ابزاری میکند و زمینههای تغییر و تحول را در جا خفه کرده است/میکند.
مولفه دیگری که روستاها را به پایگاه استوار روحانیت بدل کرده و در تحولات سیاسی و شورشهای داخلی نقش داشته، روحیه بلند احساسات مذهبی در بین اقشار بیسواد روستایی است. فقر و مذهب به عنوان دو مولفه برجسته در روستاها، رابطه همافزایی دارند. با نگاه گذرا به وضعیت فقر و احساسات بلند مذهبی در روستاهای افغانستان، این نکته آفتابی میشود که مذهب در روستاها رونق مضاعف دارد و احساسات مذهبی در مناطق فقیرنشین برجستهتر به نظر میرسد. این حرف تنها در مورد روستاهای افغانستان مصداق ندارد؛ بلکه سازمان پژوهشی پیو (Pew Research Center) که پژوهشهای نظاممند در خصوص وضعیت مذهب و دینداری در سطح جهان انجام میدهد، در آخرین پژوهش خود گفته است که فقیر بودن با مذهبی بودن رابطه همافزایی دارد.
در واقع، فقر روحیه مذهبی و احساسات مذهبی را برمیانگیزد و به تعقیب خود نقش روحانیت را جهیدهتر میکند. این نیز معلول فقر و بیسوادی است که زمینههای تحصیلات عالی، معرفت و آگاهی را از میان روستاها برمیچیند و اینطور وضعیت را پیچیدهتر میکند. از همین جهت است که روحانیون افغانستان در زمان تأسیس نخستین مکتب در زمان حبیبالله خان شمشیر مخالفت را از نیام برکشیدند و مخالفت خود را با آن اعلام کردند. در اندیشه عمومی روحانیت روستایی در افغانستان خواندن مکتب و درسهای اکادمیک نه تنها جرم، بلکه بیایمانی و در مواردی کفر تلقی میشود.
نگاه تاریخی به شورشهای روستایی
اگرچه با نگاه ژرف به تاریخ معاصر افغانستان، نیروهای فرودولتی حضور همیشهگی در تاریخ این کشور دارند؛ اما شورشهای روستایی تا پیش از قرن بیستم موثریت کمتری در تحولات سیاسی افغانستان داشتهاند. در واقع تا پیش از قرن بیستم، روستاها در انزوای مطلق سیاسی – اجتماعی قرار داشتهاند و در کابل بین شهزادههای درانی بر سر تصاحب قدرت سیاسی تنش دوامدار وجود داشته است. روحانیون این برههای از تاریخ، تنها مشروعیت سنتی را برای شاهان پیروز در نبردهای خونین قدرت – سیاست افغانستان میدادند و از دخالت در امور حکومتی به گونه آشکار دست میکشیدند.
به عنوان نمونه، شورش غلجاییها بین سالهای ۱۸۸۶ – ۱۸۸۸ اتفاق افتاد که دلیل اصلی آن مالیات و مسایل اقتصادی بود؛ اما نخستین شورش روستایی که در تاریخ افغانستان نقش اساسی دارد و در واقع این شورش نگرش روحانیون به سیاست و دخالت در امور شاهان را به گونه کلی دچار دگرگونی کرد؛ شورشی است که جرقههای آن در قبایل منگل بلند شد که در تاریخ به «شورش خوست» مشهور است. اگرچه این شورش نُه ماه داوم کرد و امانالله خان با استفاده از نفوذ قبیلههای رقیب و نیروهای هوایی روسی و آلمانی آن را خاموش کرد؛ اما تأثیرات آن تا هنوز در افغانستان قابل دید است.
وارتان گریگوریان، تاریخپژوه و افغانستانشناس باور دارد که امانالله خان در خاموشسازی شورش خوست از تدبیر سیاسی استفاده نکرد و اینطور به روحانیت و ملاهای سنتی که این شورش را سامان داده بودند، جرأت بیشتر داد تا در برابر نظامهای آینده در افغانستان ایستاد شوند. ملاهای سنتی و روحانیت ستیزهجو بعد از شورش خوست پایگاههای خود را در روستاها نیرو بخشیدند و در مقاطع دیگر تاریخ افغانستان دست به شورشهای زیانبار زدند. حبیبالله کلکانی که به کمک بنگاههای مذهبی و قبایل مالیاتگریز به قدرت رسید، نیز متأثر از نفوذ روحانیت در روستاها بود.
قبایل مالیاتگریز که زندهگی روستایی و ایلی داشتند، همراه با بنگاههای مذهبی، امانالله را مانع منافع خود میدانستند و زمینههای براندازی نظام امانی و شکلگیری حکومت مصاحبان و خانواده یحیا را مساعد کردند. مصاحبان زمینههای قدرتگیری روحانیت در روستاها را استحکام بخشیدند و در واقع روستاهای افغانستان را به ملاهای سنتی واگذار کردند. مصاحبان اگرچه در شهرها اصلاحاتی را رونما کردند؛ اما نگرش آنها به روستاها که بخش بزرگ نفوس افغانستان در آن زیست داشتند؛ واگذاری به ملاها و انزوای اجتماعی – سیاسی بوده است. حکومت مصاحبان در افغانستان بیشترین میدان را برای تداوم قدرت خود به روحانیت داد و اینطور شکنندهگی سیاسی و نظامی در افغانستان را مساعد کرد.
استیفن هاپری، نخستوزیر کانادا در سال ۲۰۰۹ بیان کرد که «ما نمیتوانیم شورش را از بین ببریم. با توجه به آنچه من از تاریخ افغانستان میدانم، این کشور همیشه با نوع شورش ابدی دست به گریبان بوده است و خواهد بود»؛ شورشهایی که همیشه پایگاه روستایی و قبایلی داشتهاند و به نظر میرسد که مولفه همیشه موجود در تاریخ سیاسی – اجتماعی افغانستان بوده است. چنین به نظر میرسد که افغانستان از چرخه شورشهای روستایی رهایی نیافته است و پیوسته با این مولفه دست به گریبان خواهد ماند. شورشهایی که بعدها در برابر نظامهای حاکم در افغانستان در دل روستاها نضج گرفتند، همواره از پشتیبانی قوی روحانیت قدرتطلب متأثر بودهاند.
گروههای ضد شوروی و رژیم کمونیستی به دست رهبرانی کنترل و سازمان داده شدند که خاستگاه روستایی داشتند. گروه طالبان که اکنون به عنوان یک جریان شورشی بزرگ شناخته شده است و نفوذ و پایگاه گسترده در روستاهای افغانستان دارد، نیز از این همین خاستگاه به وجود آمده و یا یکی از دلایل شکلگیری این گروه شورشی، رابطه فقر، روستا و نفوذ روحانیت در بین تودههای روستایی بوده است. از همین جهت است که روستانشینها در افغانستان نگرش بسیار ارتجاعی به شهر و شهرنشینی داشتند و شهر را نمادی از فساد و نابودی میدانستند که باید علیه آن قیام مسلحانه انجام داد. به عبارت دیگر، این روند را میشود خشم روستا نسبت به شهر دانست که روحانیون در تقویت و انسجام این خشم نقش اساسی داشتهاند.
تمام شورشها در افغانستان که به منظور براندازی نظامها سازمان یافته، در لباس مذهبی شکل گرفتهاند که روحانیت و ملاهای سنتی در آن نقش بارز داشتند. همانطوری که در بالا ذکر شد، شورشهای روستایی انگیزهها و اهداف متفاوت داشتهاند/دارند؛ اما ملاهای سنتی و روحانیت بازوی نیرومند شورشهای روستایی بودهاند. نگارنده در تلاش است که در نوشته بعدی به رهیافتهای رهایی از شورشهای روستایی بپردازد و راهحلهای کاهش تضاد روستا و شهر در افغانستان را از روزنه ادبیات جامعهشناسی تبیین کند. هرچند به نظر میرسد که شورشها، براندازیها و بنبست و گسست در تاریخ افغانستان به یک رسم غالب و برجسته تبدیل شدهاند که نمیخواهند افغانستان به توسعه و آرامش و پیشرفت برسد.