“سانچی” از امروز صبح دیگر نیست

امروز اصلا صبح زمستانی قشنگی نیست، امروز اولین روزی است که دیگر همه مطمئن هستند افرادی که در “سانچی” بودند هیچوقت بر نمی‌گردند.

۳۲ خانواده امروز هیچ مراسم تشییع و تدفینی ندارند، اصلا پیکری ندارند که بخواهند دنبال آن راه بیفتند و با شیون و فریاد آن را به خاک بسپارند.

مراسم یادبود همه سرنشینان سانچی فقط به یک عکس با نوار مشکی در حاشیه آن که با چند شمع روی میز قرار گرفته ختم می‌شود و قهرمانان سانچی بین همان آب‌هایی که روزها و ماه‌ها در دل آن زندگی می‌کردند،آرام گرفتند.

۱۰ روز قبل همه چیز عادی بود، سانچی مثل همیشه موج دریا را می‌شکافت و می‌رفت تا بار نفت سبک خود را به مقصد برساند و برای کشورش ارزآوری کند.

کاپیتان، ملوانان و خدمه مشغول کارهای عادی خود هستند و انتظار می‌کشند این ماموریت هم به پایان برسد.

احسان شکلات‌هایشان را با ذوق نگاه می‌کند و منتظر است سه هفته مثل برق و باد بگذرد و زودتر به خانه برگردد و شکلات‌ها را با شکوفه تقسیم کند، آنقدر دلش پیش خانواده است که حتی در ماموریت هم دلش نمی‌آید بدون آنها چیزی بخورد.

ساقی و حسین برای آینده برنامه ریزی می‌کنند، اینکه سال‌های باقی مانده عمر را چطور کنار هم خوش و خرم زندگی کنند.

سجاد و پوریا از همه کوچکترند و آرزوهای بزرگ دارند، با دقت به کارهای کاپیتان و ملوانان نگاه می‌کنند تا زودتر همه چیز را یاد بگیرند و آنها هم بتوانند روزی برای خودشان کاپیتان یک کشتی بزرگ باشند.

مجید کاپیتان کشتی است، حواسش به همه جا هست و تمام فکر و ذکرش این است که این محموله چند میلیون دلاری ثروت کشورش را به مقصد برساند، می‌داند اگر تلاش‌های او نباشد دولت هم درآمد چندانی برای حقوق دادن به مردم ندارد، می‌داند زندگی مردم و میلیون‌ها ایرانی از تلاش او می‌چرخد، پس مصمم به جلو نگاه می‌کند.

… ناگهان صدایی می‌آید که هیچکس قبل از این نشنیده بود، هیچکس نمی‌داند دقیقا چه شده و آتش تا ارتفاع چند متر از چند گوشه کشتی و مخازن نفت زبانه می‌کشد، فرصت هیچ کاری نیست.

دودهای سمی نفس همه را به شماره انداخته است، دمای کشتی خیلی بالا است، هیچ کجا برای پناه گرفتن امن نیست، همه به یک سمت فرار می‌کنند.

سانچی مثل کوره در آتش می‌سوزد، هیچ ارتباطی با کشتی برقرار نمی‌شود، هیچکدام از سرنشینان کشتی دیده نمی شوند و تیتر اول همه سایت‌ها و شبکه‌های خبری دنیا این می‌شود، نفتکش ایرانی دچار حادثه شد، ۳۲ سرنشین کشتی مفقود هستند.

سانچی همچنان در آتش می‌سوزد، خانواده‌های سرنشینان کشتی مدام این در و آن در می‌زنند، چین همکاری نمی‌کند، اگر سرنشینان زنده باشند نفسشان خیلی تنگ است، خانواده‌ها هنوز امید دارند.

چند روز می‌گذرد، تعدادی از خانواده‌ها به چین رفتند تا از نزدیک پیگیری کنند، باز هم رسانه‌ها خیلی به موضوع نمی‌پردازند، خانواده سرنشینان سانچی چند شبانه روز است از جلوی شرکت ملی نفت تکان نخوردند و حتی شب را با یک پتو همانجا سر می‌کنند.

چین باز هم همکاری نمی‌کند، تلفن‌ها مدام زنگ می‌خورد و پاسخ همه این است: “فعلا هیچ خبری نیست، همه در حال تلاش و پیگیری هستند” ….

حدود یک هفته گذشته، داد و فغان خانواده‌ها بیشتر اثر کرده و رسانه‌ها هم بالاخره بعد از یک هفته موضوع را جدی گرفتند.

خانواده‌ها هنوز امید دارند، بالا و پایین می‌کنند، التماس می‌کنند، جانشان با هر یک ثانیه‌ای که می‌گذرد به تکان می‌آید، شاید عزیزشان فقط چند دقیقه دیگر نفس داشته باشد، شاید اگر کمک برسد بشود کسی را زنده بیرون آورد.

امیدها هنوز زنده است، برخی می‌گویند شاید سرنشینان در انبار محبوس شده باشند و منتظر کمک هستند، این حرف ها امید را دل در خانوادها زنده می کند.

هنوز هیچکس نمی‌داند سرنشینان سانچی کجا هستند، قایق نجات را به آب انداخته‌اند و اکنون در گوشه‌ای از اقیانوس سرگردان هستند، درون نفتکش محبوسند و هر ثانیه منتظرند کسی در را باز کند و نجاتشان دهند، شاید هم در همان روزهای اول از دودهای سمی و شدت گرما و انفجار از دست رفته باشند. ….

یکشنبه ۲۴ دی رسیده، تک آوران ارتش به چین اعزام شده‌اند و دنبال راهی هستند که وارد کشتی شوند، خانواده‌ها خیلی امیدوار شدند و منتظرند تک آوران راهی پیدا کنند و به محبوس شدگان دسترسی پیدا کنند.

در همین لحظه‌ها “سانچی” دیگر طاقت نمی‌آورد، ارتفاع آتش به بیش از ۱۰۰ متر رسیده و مدام زبانه می‌کشد، صدای انفجارهای پیاپی از گوشه و کنار کشتی بلند می‌شود و دود سیاه تمام کشتی را پوشانده است.

دمای کشتی به ۹۰۰ درجه رسیده و همه چیز دارد ذوب می‌شود.

همه جا خبر از این است که کشتی کم کم در حال پایین رفتن در عمق اقیانوس است، یک سوم سانچی پایین می‌رود، دو سوم سانچی غرق می‌شود و در نهایت همه جا می‌نویسند ” نفتکش ایرانی غرق شد” .

در همین لحظه همه امیدها ناامید می‌شود، انگار که از ارتفاع چند صد متری سقوط کرده باشی دل همه خانواده‌ها یکجا می‌ریزد و صدای شیون و گریه همه جا بلند می‌شود.

احسان دیگر به خانه بر نمی‌گردد تا شکلات‌های شکوفه را بدهد، هم دانشگاهی‌های پوریا و سجاد از امروز باید به جای همکلاس‌هایشان گل روی نیمکت بگذارند.

آخرین عکس و سلفی‌های ملوانان بین همه دست به دست می‌شود، مادرها عکس پسرانشان را محکم بغل کردند، همسران ملوانان دست بچه‌های کوچکشان را گرفته‌اند و به سمت خانه پا به زمین می‌کشند و سانچی آرام آرام بین آب و آتش در اقیانوس پایین می‌رود و هنوز می‌سوزد.

ضربه آخر هم زده می‌شود و همه جا اعلام می‌کنند “مرگ سرنشینان تایید شد” دیگر هیچ امیدی نیست، هیچ جسدی نیست و هیچ کاپیتان و ملوانی هم نیست.

…. دی ماه امسال هم رو به پایان می‌رود، پارسال داغ آتش‌نشانان و امسال داغ دریانوردان، پارسال پلاسکو ریخت و امسال سانچی غرق شد.

دیگر خبرهای کوتاهی چین و لزوم حمایت از خانواده‌‎ها به درد هیچکس نمی‌خورد، اینکه بیمه خسارت‌ها را پرداخت کند سعید، مهدی، ابوذ، یاور، میلاد و … را به خانه برنمی‌گرداند.

حالا چند روزی عکس یک کشتی سوخته در تمام فضای مجازی دست به دست می‌شود، کابران عکس‌هایشان را سیاه می‌کنند و بعد از یک ماه سانچی هممانند پلاسکو، زلزله کرمانشاه، معدن یورت و …. فراموش می‌شود.

منبع: ایسنا