آیا نسل قبل مرگخواه بود و نسل تازه زندگیطلب شده است؟
در واقع دو نوع زندگی داریم: یک نوع زندگی همان زندگانی است یعنی زندگی شاد و برخوردار از مواهب با امکان رشد و شکوفایی.نوع دوم اما بیش از آن که زندگانی باشد زندهمانی است و «آگامبن» از آن به عنوان زندگی برهنه یا عریان یاد میکند
زندگی؛ زندگانی یا زندهمانی؟
تأکید صریح بر «زندگی» بدون هیچ آرایه و پیرایه در مطالبات اخیر نسل جوان و بی مرگخواهی یا ضمیمۀ ایدیولوژیک، زمینۀ تحلیلهای مختلف را فراهم ساخته و در این میان خانم دکتر سوسن شریعتی به درستی یادآور شده زندگی را بایدتعریف کنند همان گونه که این کار را دکتر علی شریعتی در زمان خود انجام داده و گفته بود: «زندگی یعنی نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن.»
این یادآوری از این حیث اهمیت دارد که برخی گمان میبرند مطالبۀ زندگی امری تازه است و پیشینیان ما مرگخواه یا از اصالت و اهمیت زندگی غافل بودهاند یا مرگ را بر زندگی ترجیح میدادند. حال آنکه اگر هم از ترجیح مرگ میگفتند در جستو جوی زندگی بود و این که این زندگی ما را نمیبرازد و شایسته و لایق بهتر از آن ایم و به این دنیا نیامده ایم که دیگران زندگی را برای ما توصیف کنند بلکه باید خود آن را بچشیم و تعریف خود را هم به زبانهای مختلف ارایه دادهاند: شاد و برخوردار و شکوفا زیستن.
حتی دربارۀ صادق هدایت که با مرگ خودخواسته از این دنیا رفت هم گفته شده چون کیفیت زندگی خود را مطلوب نمیدانست و در فرنگ هم نجُست یا از تغییر ناامید شد دست از جان شست به عبارت دیگر چون برای زندگی اعتبار و منزلت قایل بود، به زندگی پایینتر از استانداردهای مطلوب، نمیتوانست رضایت دهد نه این که با زندگی نامهربان باشد. به بیان پارادوکسیکال چون زندگی را دوست داشت به آن زندگی پایان داد.
بله، نحلهای از آدمیان زندگی را خوار دانسته و برای زندگی جاوید دست از زندگی این جهانی میشستند اما تفکر داعشی امروز چندان در سرزمین ما ریشه ندارد چرا که شیعه دربارۀ امام حسین هم معتقد است در پاسداشت گوهر زندگی و تنندادن به اقرار علیه خود (بیعت اجباری) راضی به انتخاب مرگ شد چون اگر برای مرگ رفته بود روز قبل مذاکره نمیکرد و زن و فرزند را با خود نمیبرد.
به عبارت دیگر زندگی حتی نزد کسی که به زندگی خود پایان میدهد نیز ارزشی والا دارد و چنین نیست که تا پیش از این از ارزش زندگی غفلت میشده و حالا کشف شده باشد. منتها اتفاقی که حالا رخ داده و تفاوت نسل جدید با اسلاف خود در این است که زندگی را برای زندگی و اصطلاحا زندگی بماهو زندگی را میخواهد و «زندهمانی» را همان «زندگانی» نمیداند و اگرچه در فضای مجازی سیر میکند اما به دنبال مصداقهای عینی است. تفاوت جدی و جدید در این است که زندگی را کشف کرده و مطالبه میکند. خودِ خودِ زندگی را و از این منظر البته تازه و نوست.
در تعریف دکتر شریعتی جای «شادی» خالی است اما گناه و کاستی او نیست چون در آن زمان شادی به خوشباشی و بیخیالی تعبیر میشد حال آن که شادی در زمانۀ ما معیار و سنجۀ رضایت است و مطالبهای جدی است.
وقتی دختری به خانۀ بخت میرود از او میپرسیم “در زندگی تازه شاد هستی” یا از همسر او و این به معنی رضایت از وضعیت جدید است نه الزاما در میهمانیها به سر کردن و از بام تا شام قهقهه سردادن.
یکی از ایدئولوژیکترین شاعران ما سیاوش کسرایی است اما هم او در شعر ستایندۀ زندگی در حد اعلای آن است و شعر او ضربالمثل شده است:
آری آری!
زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده* پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعلهاش
در هر کران پیداست
ورنه خاموش است
و خاموشی گناه ماست!…
از این زیباتر در ستایش زندگی مگر میشود گفت؟ پس نباید تصور کرد ارزش زندگی تازه کشف شده و پیشینیان یک سر مرگ میخواستند و باشندگان امروز در جستوجوی زندگیاند.
تفاوت مطالبۀ امروز «زندگی» با قبل اما در این است که نسل تازه زندگی را بی هیچ صفت دیگر و به مثابه خود زندگی میخواهد. حال آنکه در سخن شریعتی توصیفاتی دربارۀ زندگی آمده یا شاملو مرگ را بر زندگی پَست ترجیح میدهد و میگوید اگر قرار بر پست زندگی کردن است مرگ ترجیح دارد اما اگر بتوان پاک زندگی کرد باید زیست.
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچۀ بُنبست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکام اگر ننشانم از
ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر ترازِ بیبقای خاک!
به بیان روشنتر نسل قبل هم زندگی را میستود کما اینکه ادبیات ایران نیز مالامال از ستایش زندگی است منتها برای زندگی صفاتی برمیشمردند که اگر فراهم نبود مرگ ترجیح داده می شد و البته آن هم در حد حرف و سخن بود و انگشت شمارند کسانی مانند صادق هدایت که به مرگ خودخواسته با زندگی وداع کردند اما نوعی زندگی آرمانی را دنبال میکردند حال آن که خود زندگی امروز آرمان است. تفاوت در این است نه آن که قبلتر کسی قدر زندگی را نمیدانسته و به دنبال مرگ بوده و حالا زندگیخواه شده باشیم.
زندگی آرمانی برای بامداد شاعر در چنین روزی محقق میشود:
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود/ بوسه است
و هر انسان/ برای هر انسان/ برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمیبندند
قفل/ افسانهای ست
و قلب/ برای زندگی بس است.
در نگاه مذهبی آخرالزمانی هم زندگی دوستداشتنی با برقراری عدالت جهانی محقق میشود.
نسل امروز اما اگر از «زندگی» میگوید تحت تأثیر سبکهای متنوع زندگی و این باور است که تنها یک بار زندگی میکنیم و مرادشان از زندگی برخورداری از مواهب زندگی است و از این حیث صریحتر است.
اگر خسرو گلسرخی در دادگاه شاه دست از جان شیرین می شوید به آن خاطر نبود که زندگی را دوست نداشت. به این دلیل بود که به تعریف دیگری از زندگی باور داشت و اگرچه به صراحت اعلام کرد مارکسیست – لنینیست است و رژیم شاه برای اثبات انتساب مخالفان به اردوگاه کمونیسم محاکمۀ او را پخش کرد اما این سخن منسوب به امام حسین را بازگفت: ان الحیوه، عقیده و جهاد. یعنی زندگی چیزی نیست جز باور و مبارزه برای آن حال آن که این سخن از سیدالشهدا نیست و مصراعی است از شعر شاعر عرب (احمد شوقی) چون رهبر دینی بر هر عقیدهای صحه نمیگذارد.
نسل تازه یا بخشی که سبک متنوع زندگی را میپسندد اما یک تعریف بیشتر ندارد: زندگی به مثابه شادی. البته شادی به معنی اعم آن نه خوشگذرانی که امکان شکوفایی و رضایت.
شاید کلمۀ «زندگانی» در مقابل «زندهمانی» منظور را بهتر برساند. در واقع دو نوع زندگی داریم: یک نوع زندگی همان زندگانی است یعنی زندگی شاد و برخوردار از مواهب با امکان رشد و شکوفایی و این که برای ابراز هنر یا فعالیت سیاسی قانونی یا استخدام با انواع سدها روبه رونشوی.
نوع دوم اما بیش از آن که زندگانی باشد زندهمانی است و «جورجو آگامبن»** از آن به عنوان زندگی برهنه یا عریان یاد می کند و «هوموساکر»ها در یونان باستان را مثال میآورد که ذیل قانون زندگی میکردند اما قانون عملا از آنان حمایت نمیکرد و به همین خاطر اصطلاح «ادغام حذفی» را به کار برد. ادغام حذفی یعنی تو هستی ولی در واقع نیستی چون مواهب از آن دیگران است.
زندگی با معیارهای امروز را با کلمۀ زندگانی در مقابل زندهمانی بهتر می توان توضیح داد و شاید راز این که استادی چون محمد رضا شفیعی کدکنی در 80 سالگی هم این قدر نزد جوانان محبوب است همین باشد که از زندگانی گفته و سروده است:
بسی دور رفتم، بسی دیر کردم
من آن بذر بیحاصلام
کاین جهان را
نه تغییر دادم، نه تفسیر کردم
عوض می کنم، هستی خویش را با
هر آن چیزِ از زمرۀ زندگانی
هر آن چیزِ با مرگ، دشمن
هر آن چیز روشن، هر آن چیزِ جز «من»***
———————————————————–