داستان علاقهمندی آدولف هیتلر به اسلام
هرگاه سخن از استفاده ابزاری از دین اسلام به میان میآید، فوراً نمونههایی را به یاد میآوریم که در آن، حاکمان یا گروههای مسلمان برای میانبر زدن به اهداف سیاسی و ایدیولوژیک خود تلاش ورزیدهاند اسلام را نردبان ترقی بسازند و به منظور تثبیت جایگاه خود و به حاشیه بردن رقیبان، از نام و اعتبار اسلام مایه گذاشتهاند. طبعاً آنچه در نزد این قبیل افراد اهمیت دارد، رسیدن به مقاصد سیاسی و ایدیولوژیکشان است و در این راه از بردن آبروی دین و دیانت و کمارزش ساختن آن در نظر دیگران ابایی نمیورزند. با این حال، در تاریخ نمونههای دگرسانتری از برخورد ابزاری با اسلام نیز وجود دارد. گاهی، نامسلمانان و رهبران سیاسیای که احتمالاً به هیچ آموزه آسمانی اعتقادی نداشتهاند، وقتی دریافتهاند به میان آوردن نام و آبروی دین (و در اینجا اسلام) جواب میدهد و کارشان را روبهراه میکند، لحظهای درنگ و تأمل نکرده و به این ابزار متوسل شدهاند.
دیوید معتدل، تاریخنگار آلمانی ایرانیتبار، کتابی منتشر کرده به نام «در راه خدا و پیشوا (فوهرر): نازیها و اسلام در جهان جنگ دوم» و در آن به تفصیل از این سخن گفته که چهطور نازیهای آلمانی در دوران جنگ جهانی دوم، از اسلام بهعنوان ابزاری برای پروپاگندا به مقصود برآوردن اهداف سیاسی خود استفاده کرده و کوشیدهاند از آن برای مشروعیتبخشی به جنگشان در برابر دشمنان در میان مسلمانان بهرهبرداری کنند و جنگ خود را جنگی عادلانه جلوه دهند و تلاش ورزیدهاند مسلمانان را برضد دشمنان آلمان نازی تحریک و بسیج کنند.
این کتاب که بربنیاد پژوهش در ۳۰ آرشیف از ۱۴ کشور جهان تألیف شده، حجم عظیمی از مستندات را در خود گرد آورده است. از همین جهت است که این کتاب که با جزییات دقیق نوشته شده، از ارزش علمی بالایی برخوردار است. موضوعات تاریخی مربوط به اسلام و هیتلر که در پی میآید، از کتاب مزبور برگرفته شده است.
به تاریخ ۲۵ جولای سال ۱۹۴۰ و پس از افتادن فرانسه به دست نازیها و کوشش آدولف هیتلر برای اشغال بریتانیا، دیپلمات بازنشسته آلمانی، ماکس فون اپنهایم، یادداشتی هفت صفحهای به وزارت خارجه آلمان گسیل کرد و در آن از ضرورت برشوراندن مسلمانانی سخن گفت که در قلمرو دشمنان زندهگی میکنند. او از مسوولان در وزارت خارجه خواست استراتژیای جامع برای بسیج جهان اسلام علیه امپراتوری بریتانیا تدوین کنند.
براساس ادعای کتاب، کوششهای آلمان در جهت تحریک مسلمانان علیه دشمنان این کشور، محصول پلانی درازمدت نبود، بلکه این پلان در جریان جنگ و پس از آنکه نازیها در نزدیکیهای مسکو شکست خوردند و امریکا وارد معرکه شد، ریخته شد. آلمانیها در سال ۱۹۴۱ متوجه شدند که اشغال سریع مناطق مورد نظر به ناکامی مواجه شده و از این رو ضرورت احساس میشود که به جزییات نقشه جنگ بپردازند و ایتلافهای نظامی با کشورهای دیگر را پیریزی کنند. اینجا بود که مسایل ایدیولوژیک کنار رفت و مرزهای نژادی کمرنگ شد.
با وصف آنکه طرفهای اصلی درگیر جنگ، دولتهای اروپایی بودند، اما شعلههای جنگ بسیاری از قلمروهای اسلامی را نیز تحت تأثیر قرار داد. آلمانیها تا رسیدن به استالینگراد در روسیه، گاهی از دل مناطق مسلماننشین میگذشتند و با جمعیتهای مسلمان مواجه میشدند. در چنین اوضاعی، ضرورت به ایتلاف با مسلمانان احساس میشد. نازیها علاوه بر اینکه با نزدیک شدن به مسلمانان میتوانستند از آنان سربازگیری کنند، احتمال شورش مسلمانان علیه حضور نظامی خود را نیز به صفر میرساندند.
در اوایل ۱۹۳۷ میلادی، موسولینی مجلس شکوهمندی در لیبیا برگزار کرد و در آن اعلام داشت که «ایتالیا به شریعت پیامبر اسلام احترام میگذارد»، و در همین محفل شمشیر جواهرنشان «اسلام» را از سوی اهالی دریافت کرد. گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی، در یادداشتهای روزانهاش نوشت: «موسولینی به مناطق مختلف آفریقا میرود و اسلام را میستاید. این یک مانور بهشدت فریبنده است که فوراً به نگرانیهای لندن و پاریس دامن زده است.»
امین الحسینی، مفتی فلسطین
حاج امین الحسینی در آغاز قرن بیستم زاده شد، برای مدتی کوتاه در الازهر درس خواند و در جریان قیمومیت بریتانیا بر فلسطین آوازه یافت. بریتانیا وی را بهعنوان مفتی قدس گماشت و پس از یک سال ریاست شورای عالی اسلام و همچنین ریاست کمیته اوقاف عامه را در فلسطین عهدهدار شد. بریتانیاییها شاید هیچوقت فکر نمیکردند الحسینی که کینه یهودیان را در دل داشت، روزی مخالف حکومت بریتانیا شود. الحسینی تصمیم گرفت با آلمان همپیمان شود، چون این را یگانه راه برای ضربه زدن به بریتانیا میدانست؛ بریتانیایی که از یهودیان در فلسطین پشتیبانی میکرد.
حسینی وقتی به برلین رسید، هیتلر به پیشوازش آمد و در ملاقاتی که صورت گرفت، ضمن تعارفهای رایج، هر دو از این سخن زدند که آنها دشمنان مشترک دارند: انگلیس، یهود و بلشویسم. حسینی از هیتلر خواست تضمینی کتبی برای استقلال ملتهای عربی و بهویژه ملت فلسطین بدهد، اما هیتلر طفره رفت. زمانی که حسینی دوباره خواستش را تکرار کرد، هیتلر اظهار داشت که تا هنوز زمان این قبیل بحثها نرسیده است. با این حال، هیتلر بر مبارزه و ستیز علیه یهودیان و از جمله یهودیان در کشورهای عربی، تأکید ورزید.
مفتی حسینی برای سالهایی در برلین باقی ماند و کوشید در این مدت بر سیاستهای آلمانیها در قبال جهان اسلام تأثیر بگذارد. از سوی دیگر، آلمانیها نیز میخواستند از حضور او در برلین بهرهبرداری کنند و در همین راستا، حاج امین الحسینی را به مناطق مسلماننشین در بالکان بردند. به گفته دیوید معتدل، نازیها با الحسینی در حد یک «پاپ مسلمان» که سخنانش در میان میلیونها تن شنونده دارد، برخورد میکردند.
حسینی نتوانست به اهدافش در زمینه دریافت تضمینهای لازم برای استقلال عربها و مسلمانان برسد، اما آلمانیها قادر شدند بارها از او بهعنوان وسیلهای برای تبلیغات خود استفاده کنند. الحسینی در برابر خدماتی که ارایه میکرد، مستمری گزافی در حدود ۹۰ هزار مارک میگرفت، افزون بر اینکه آلمانیها برای وی و همراهانش جای بودوباش تهیه میکردند. الحسینی پس از شکست آلمان هم وقتی بعدها خاطراتش را مینوشت، از هیتلر به نیکی یاد میکرد.
نازیها در مناطق مسلماننشین
مسلمانان در مناطق جنوبی اتحاد جماهیر شوروی آزادی دینی نداشتند و اجازه نمییافتند مراسم دینی برگزار کنند و شدیداً از این بابت زیر فشار قرار داشتند. با رسیدن جنگجویان نازی به این مناطق، آلمانیها مسلمانان را در برگزاری مراسم دینیشان آزاد گذاشتند و مسجدهایشان را که بسته شده بود، بازگشایی کردند و حتا مساجد تازهای برای مسلمانان ساختند. ارتش آلمان با آموزش دینی مسلمانان موافقت کرد و روزهای جمعه را در ساحات مسلماننشین روز تعطیل قرار داد. همچنان در بروشورهایی که آلمانیها چاپ و توزیع میکردند، خود را دوست اسلام نشان میدادند.
در سرزمینهای جنوبی شوروی که حالا به دست نازیها افتاده بود، تبلیغات گستردهای راه افتاد تا اینگونه تلقین شود که رایش سوم مسلمانان را از اسارت بلشویکها نجات داده است. از آن بالاتر، هیتلر موافقت کرد هزاران اسیر مسلمان در کنار لشکر آلمان در جنگها علیه شوروی شرکت کنند. بر طبق ادعای نویسنده کتاب، از آنجایی که هیتلریها به مسلمانان اجازه میدادند شعایر دینیشان را آزادانه برگزار کنند، مسلمان از آنها استقبال میکردند و آنها را ارتش آزادیبخش میشمردند. مثلاً باری مسلمانان شبهجزیره کریمه میوه و بافتنی برای رهبر آلمان هدیه فرستادند.
طبق گزارشها، در اثنای جنگ جهانی دوم، محبوبیت هیتلر در میان مردم افغانستان فوقالعاده بوده است. احتمالاً یکی از دلایل محبوبیت هیتلر در این کشور، استفاده موثر پیشوا از پروپاگندا برای جلب افکار عمومی مسلمانان بوده است. به گفته میرمحمدصدیق فرهنگ: «در جریان جنگ جهانی دوم میلان قلبی و سمپاتی دستکم نودوپنج درصد مردم چیزفهم افغانستان با آلمان هتلری بود.» (خاطرات میرمحمدصدیق فرهنگ، ص ۱۵۰). البته ناگفته نباید گذاشت که آقای فرهنگ دلایل این محبوبیت را شیوع حس قهرمانپرستی در میان قشر متوسط میداند و همچنین پرطرفدار بودن پیشوای آلمان نازی در میان طبقه حاکمه را معلول علاقهمندی این طبقه به افکار فاشیستی و نژادپرستانه میشمارد.
در سال ۱۹۴۴، نیروهای آلمانی، مدرسهای برای ملاها در دِرِسدن آلمان افتتاح کردند تا امامانی را تربیت کنند که مأموریت داشتند مسلمانانی را که در ارتش آلمان میجنگیدند، سامان ببخشند و آماده خدمت کنند. یکی از نازیهای متهم، بعداً در جریان محاکمه در دادگاه نورنبرگ اعتراف کرد که سیاست ارتش آلمان بهتدریج به این جهت حرکت کرد که باید همه محمدیها علیه متفقین بسیج و مسلح شوند.
پس از شکست و عقبنشینی ارتش آلمان از مناطق جنوب اتحاد جماهیر شوروی، مسکو هر مسلمانی را که با آلمان همکاری کرده بود، متهم به خیانت بزرگ کرد و مورد مجازات قرار داد و بسیاری از آنها را به اردوگاههای گولاگ فرستاد. الکسندر سولژنیتسن، نویسنده روسی برنده جایز نوبل، در کتابش به نام «مجمعالجزایر گولاگ» از گسیل گروههای متعدد مسلمانان قفقار به اردوگاههای گولاگ خبر میدهد. با آنکه صلیب سرخ در برابر بریتانیا و امریکا از بابت تسلیمدهی مسلمانان به ارتش سرخ اعتراض کرد، اما این اعتراض اثری نداشت. بعدتر وقتی دانستند که این افراد به اردوگاههای کار اجباری گسیل ساخته میشوند، روند تسلیمدهی اسیران مسلمان را متوقف ساختند.
نازیها و عربها
با آنکه کشورهای عربی زیر قیمومیت متفقین به قدر کافی از آزادیهای دینی برخوردار بودند و از این جهت آلمان نازی نمیتوانست عربها را علیه متفقین تحریک کند، نازیها امیدوار بودند عربها به آنها بپیوندند. در این راستا، آلمانیها میلیونها ورق تبلیغاتی چاپ و در بخشهای گوناگون سرزمینهای عربی توزیع کردند و از دین هم در این زمینه مایه گذاشتند. مثلاً اوراقی چاپ کردند که در آن بعضی از آیههای قرآنی نوشته شده بود، از قبیل این آیه: «ای مومنان! وقتی با لشکر انبوه کافران در جنگ روبهرو میشوید، از آنها فرار نکنید» (آیه ۱۵، سوره انفال). کاغذ تبلیغاتی دیگر را با این آیه آغاز کرده بودند: «سرسختترین مردم در دشمنی با مسلمانان، یهود و مشرکان را مییابید» (آیه ۸۲، سوره مائده). گفته میشود تنها در تونس شش میلیون نسخه از این اوراق پخش شده بود. در موردی دیگر، رایش سوم کسانی را وظیفه داد تا در آیههای قرآنی جستوجو کنند و مواردی را بیابند که میتوان از آنها استفاده کرد که قرآن ظهور هیتلر را پیشبینی کرده است. بدینگونه با متون دینی بازی میشد تا وسیلهای فراهم شود برای پیشبرد جنگ. نسخههای فراوانی از قرآن چاپ و در میان لشکریان مسلمان توزیع شد. افزون بر آن، آلمانیها با اسیران مسلمان با احتیاط برخورد میکردند و رفتارهای دینیشان را مورد احترام قرار میدادند، به امید اینکه بتوانند آنها را به سود خود بسیج کنند.
نازیها حساسیتهای مسلمانان و عربها را در نظر میگرفتند. از همین جهت، اصطلاح «دشمنی با سامیها» را به «دشمنی با یهودیان» تعدیل کردند. گوبلز از روزنامههای آلمانی خواست که هرگز نقدی علیه اسلام ننویسند و باید بر این نکته تأکید ورزند که دشمن مشترک اسلام و نازیسم، یهودیان و بلشویکها هستند. در این میان، نازیها سعی ورزیدند از وجوه مشترک میان اسلام و نازیسم پرده بردارند. کسی به نام «زکی علی» مدعی شد که خلافت همان فوهرر مسلمانان است. در موردی دیگر، نازیها بر این نکته پای فشردند که میان مفهوم ملت جرمن که بر نژاد استوار است و میان مفهوم امت اسلامی که بر دین بنا شده، شباهت جدی وجود دارد و از این جهت میتوان گفت، فوهرر در آلمان همان پیامبر در میان مسلمانان است.
دیدگاه رهبران نازی در مورد اسلام
کتاب دیوید معتدل با استناد به اسناد و وثایق، از رابطه بعضی رهبران نازی با اسلام سخن میگوید. به گفته کتاب، هینریش هملر، فرمانده نیروهای ویژه آلمان، بیش از همه شیفته اسلام بود و در حضور هیتلر از نفرتش نسبت به مسیحیت سخن میزد. هملر بارها از سرشت قهرمانانه اسلام یاد کرده بود. همچنین هیتلر گاهی از این حرف زده بود که تحت تأثیر اسلام قرار گرفته است. او در کتاب «نبرد من» از پیشرفت شتابناک دین محمدی در آسیا و آفریقا با شگفتی یادآور شده بود. نکته جالب توجه برای هیتلر در دین اسلام این بود که به نظر او، اسلام دین قوی و عملی است، حال آنکه مسیحیت دین رنج کشیدن و نرمش و ضعف است. هیتلر از توقف پیشرفت اسلام در اروپا پس از شکست در جنگ بواتییه با اندوه یاد میکرد. هیتلر گفته بود: «از بخت بد، دین غلط به جرمنها رسید. دین اسلام به ما سازگارتر از مسیحیت است.» البته این را باید گفت که هیتلر عربها را از نظر نژاد پستتر از جرمنها میشمرد. با اینهمه، او ظاهراً دوست داشت جرمنها مسلمان میشدند تا دین و نژاد برتر را باهم در اختیار میداشتند.
هیتلر نسبت به غیرآلمانیها بدبین بود و نمیخواست از آنان سربازگیری کند، اما ظاهراً به مسلمانان اعتماد داشت و آنان را بدون قیدوشرط در لشکرش میپذیرفت. او میگفت: «محمدیانِ سچه فقط افرادیاند که میتوان بر آنها اعتماد کرد، چون آنها دشمن خونی بلشویکها هستند.» در ماههای اخیر جنگ و پس از آنکه شکست آلمان محرز شده بود، هیتلر در مخفیگاهش در برلین با تأسف از این یاد کرده بود که تلاشهای رایش سوم برای بسیج جهان اسلام به قدر کفایت نیرومند و منسجم نبود. باری هیتلر در گفتوگو با رییس حزب نازی، مارتن بورمان، گفته بود: «اسلام از شنیدن خبرهای پیروزی ما دچار هیجان شد. مسلمانان آماده شورش بودند.»
پرسش این است که انگیزه هیتلر از علاقهمندیاش به اسلام چه بود؟ آیا واقعاً از اسلام خوشش آمده بود یا اینکه از مسیحیت نفرت داشت و میخواست با اظهار علاقه به اسلام، مسیحیت را نفی کند؟ یا اینکه اساساً میخواست از ابزارهای دمدستش برای برآوردن اهداف سیاسی و استراتژیکش بهره ببرد و اصلاً علاقهمندی یا نفرت از دینی خاص برایش موضوعیت نداشت؟
جدای از اینکه هیتلر روی چه انگیزهای به مسلمانان روی خوش نشان میداد، نکتهای که مسلم است، این است که رهبران سیاسی در دنیای مدرن، بیشتر از هر چیزی به عملی کردن آرمانها و ایدههای خود میاندیشند و در این راه از هیچ جد و جهدی مضایقه نمیکنند و هیچ ابزاری را نادیده نمیگیرند. کشورهای مخالف هیتلر نیز – از قبیل بریتانیا، امریکا و جاپان- در جنگ جهانی دوم از اسلام برای تحریک مسلمانان به «جهاد» و ضربه زدن به خصم بهرهبرداری کردند که پرداختن به آن، مجال دیگری میطلبد.
توجه به رابطه دین و سیاست، در فهم روابط بینالملل از اهمیت ویژهای برخوردار است. گاهی با رفتارهایی متناقض برمیخوریم که در وهله اول برای ما سوالبرانگیز است، ولی چون این رفتارها را در چارچوب عملگرایی سیاسی تحلیل کنیم، ابهامات رفع خواهد شد. در دوران جنگ سردِ شوروی و امریکا، امریکا بهخوبی از اسلام برای اهداف سیاسی و نظامیاش کار گرفت. لیکن این نکته را با مطالعه کتاب دیوید معتدل درمییابیم که حتا پیش از آنکه جریانهای اسلام سیاسی به صحنه بیایند، اسلام در بعضی کشمکشهای خونین حضور داشت و از نام آن سوءاستفاده میشد. در جنگ جهانی دوم، حضور اسلام ملموستر و محسوستر از جنگ جهانی اول بود.