برمودای «یأس»


مثلث هولناک روشنفکر- آزارگری- استبداد
آرزو رضایی مجاز

فربه‌بودن ربط آزار و سکسیسم، و آزارگری کلامی با تکیه‌گاه افتراهای جنسی، از ایگوی توپُر فرهنگ مردسالار و همدستی آن با سیستم سلطه حکایت دارد؛ از آن کلام مسلط بر امر فرهنگی و اجتماعی که در فقدان «تمرین هم‌حضوری» در قلمرو عمومی، ترک‌تاز تاریخ مانده است.

این نیروی آزارگر و نیز فحاش مردانه که در خدمت «گفتمان رسمی» است، با کاری که از فرهنگ استبدادی می‌کِشد، در همدستی با سیاست‌های تقلیل‌دهنده‌ی «فرد» به «فرودست»، طرح‌های سلطه را در تمامی فضاها ازجمله بی‌مکانی مجازی پیش می‌برد.

آپارتاید جنسی، آزارگری‌های کلامیِ جنسی‌شده، هتاکی‌های معطوف به زندگیِ خصوصیِ غیرقابل توضیح در فضای عمومی و… استراتژی کنترل‌ است، و همواره تجزیه‌کننده‌ی مطالبات عمومی جامعه‌ی زنان بوده؛ هتک حرمت‌های جنسی با تیغه‌ی تیز به سمت جامعه‌ی زنان در جهت تولید «کاشی‌های اجتماعیِ ترس‌خورده» کار می‌کند. در چنین بستری از بیماری هم هست که «توی سری‌زدن» به جنس مخالف، بقای وضع موجود را ضمانت می‌کند تا در نهایت، محصول اتمیزه‌ی این تَلاشی را انقیاد نماید.

خشونت‌های کلامی و آزارگری‌های جنسی جامعه‌ی تحصیل‌کرده- نخبه- روشنفکر نسبت به زنان، پدیداریِ قطع تاریخیِ «روشنگری»، «جریان آگاهی» و «ارتباط» از سوی این قشر به بدنه‌ی اجتماعی‌ست که مستحیل‌شدن زیر دندان‌های نهاد قدرت را به نمایش می‌گذارد؛ مشروعیت‌بخشیدن به آن دهان تک‌گویِ تنهاست که «من» و «تو» را بلعیده و در فاصله‌ی «ما» خود را مدام بازتعریف می‌کند.

این وضعیت را بایستی در چارچوب «آنومی در امکان‌های مبارزه» فهمید؛ بی‌نظمی‌سازی در جهت انهدام نیروهای مؤثر اجتماعی که زیر بازی وضع موجود بزنند. متأسفانه اتفاقات اخیر نشان می‌دهد؛ زیست تئوریک و بلعیده‌شدن با دهان فعال نظریه، بخشی از جامعه‌ی روشنفکری ما را از زندگی عملی و امکان‌های فراروی از وضع موجود تهی کرده؛ غور در کتاب‌ها بدون رویکردهای مطالعاتی جامعه‌شناختی و فرهنگی ایران، درگیری در میدان امر سیاسی را نیز بی‌اثر نموده است.

این بی‌مایگی، وقتی نقاب نظریه می‌افتد و جان فطیر از تنور کلام بیرون می‌آید، خمیره‌ی خام‌اش را نشان می‌دهد؛ همان حکایت طبل غازیِ بلندآواز و میان‌تهی‌ست که شرح‌اش را «سعدی» در «گلستان» نشانده است‌.
متأسفانه باید گفت؛ آزارگری‌های جنسی جامعه‌ی روشنفکری، اثرش از ابزارهای قهری و ضربتی سیستم سلطه نیز بیش‌تر است؛ زیرا نومیدی را قاب کرده و تصویر محزون زنان را بر دالان‌های تاریخی میخکوب می‌کند.

از همین منظر، هم‌پیمانی‌های زنان و نیز هم‌صداشدن مردان روشن نسبت به برملا کردنِ وضعیت‌های فرهنگی-تاریخی استبداد، ترانه‌های آزادی‌ست؛ آزادی «زن» از چنگال فرهنگی که همواره او را «ابزار» خواسته و با نگاه ابزاری، بدن و حریم و زندگی خصوصی‌اش را «جنس» فهمیده تا هر زمان که خواست چوب حراج را بردارد، شخصیت‌اش را حد بزند و با برچسب «آبرو»، «عرف» و «عفت» صدای او را ممهور کند.

نگذاریم روشنفکر- نویسنده- هنرمند- استاد نیز به نیروی رسمی این استبداد مبدل شوند و بازتولیدکننده‌ی فرهنگی باشند که «جنس دوم» را ساخت تا چرخ استراتژی کنترل، مادام روی غلتک باشد. دشمنان خانگی را بیرون بکشیم و از هیبت سایه‌ها نترسیم.

تمرین موازنه‌ی حقوق را باید با بال‌های شکسته‌ی قضاوت شروع کنیم. عرف و فرهنگ هرچند در تاریکنای ساختاری، ایمن و قطور شده‌اند؛ اما اگر به سِیلی که آینده را بشوید، امیدواریم؛ اکنون، قطره‌های حمایت از زنان آزار دیده باشیم.