یوال نوح هراری
وقتی به تاريخ نگاه میکنیم پی میبریم که امپراطوری های بزرگ، از دوران آشور و سلسله قین گرفته تا بریتانیا و ژاپن و آمریکا در قرن نوزدهم بر پایه تسخیر های خشونت آمیز برپا شده اند. این استراتژی زمانی شکست خورده تلقی شد که بزرگترین پیروزی آمریکا در اذهان زنده در برابر شوروی سابق آنهم بدون هیچ درگیری نظامی بدست آمد، بطوریکه بازگشت این کشور به شیوه قدیمی حمله نظامی، شکستی مفتضحانه برای این کشور در افغانستان و عراق به ارمغان آورد. چین نیز پس از تسخير ناموفق ويتنام در ١٩٧٩ محتاطانه از هر درگیری نظامی خودداری کرد و به تلاشهای اقتصادی بسنده کرد. این دولتها در سال ٢٠١٨ پی بردند که پیگیری استراتژی جنگی دوره ١٩۴۵ میتواند به بهای نابودی خود تمام شود. امری که کشورهای حاضر در کانون جنگ زده دنیا یعنی خاورمیانه نیز در نهایت به آن رسیدند؛ جنگهای منطقه ای ایران هیچ ثمری برای این کشور نداشت، در عوض آنچه ایران را در برهه ای به حاکم منطقه تبدیل کرد نه پیروزی درخشان در میدان جنگ، بلکه حاصل جنگی بود که میان آمریکا و عراق اتفاق افتاد؛ آمریکا و عراق در جنگی درگیر شدند و در آن عراق ویران و آمریکا در یک باتلاق گرفتار شد و به این شکل ایران را برای بهره مند شدن از غنيمت باقی مانده تنها گذاشت. اینها در مورد اسرائیل هم صدق می کند؛ آنچه باعث شده تا اسرائیل پس از آخرین جنگ موفقیت آمیز این کشور در ١٩۶٧ موقعیت جغرافیایی – سیاسی اش را بهتر کرد، نه به دلیل جنگهای موفقیت آمیز، بلکه با دوری از ماجراجویی های نظامی بوده است. این کشور میتوانست در جریان جنگ داخلی سوریه دمشق را ظرف یک هفته تسخير کند، اما از این کار چیزی نصیبش نمیشد. این کشور حتی از تصرف غزه و سرنگونی حماس نیز اجتناب کرده است، زیرا از این اقدام چیز زیادی عایدش نمیشد. بنظر می رسد کشورهای مختلف در نهایت این درس را یاد گرفته اند که موفق ترین استراتژی در قرن بیست و یکم اینست که کنار بنشینند و بگذارند تا دیگران برایش بجنگند.
٢١ درس برای قرن بیست و یکم