لطفاً منطقی نباش، مسئله خیلی جدی است.

سخت‌ترین دوراهی‌هایی که در زندگی با آن‌ها رو‌به‌رو می‌شویم، تصمیم‌هایی هستند که علاوه بر سود و ضررهای مادی، عواطف و احساسات ما را نیز در خود درگیر می‌کنند. مثلاً آیا کاری را قبول کنیم که درآمد بیشتری دارد، اما ما را از شهری که دوستش داریم جدا می‌کند؟ در این مواقع است که احساس می‌کنیم محاسباتمان درست از آب درنمی‌آیند. یک فیلسوف استرالیایی در کتاب جدیدش، برای فهمِ سازوکارِ عقلانیت، سراغ آدم‌هایی رفته است که مجبور شده‌اند در زندگی‌شان دست به انتخاب‌هایی دشوار بزنند.

جانی ولف، گاردین — پرسی دیاکنیس، استاد آمار، در جستاری در سال ۲۰۰۳ با عنوان «مسئلۀ بیش‌ازحد فکرکردن» وضعیتی را تعریف می‌کند که نمی‌توانست دربارۀ انتقال از دا‌نشگاه استنفورد به دانشگاه هاروارد تصمیم بگیرد. پس از بحث و بررسی زیاد، یکی از همکارانش به او می‌گوید: «تو یکی از نظریه‌پردازان پیشروی ما در موضوع «تصمیم‌گیری» هستی؛ شاید بهتر است فهرستی از هزینه‌ها و مزیت‌های این کار تهیه کنی و مطلوبیت مورد نظرت را محاسبه کنی». دیاکنیس در پاسخ گفت: «بس کن سندی! این مسئله جدی است». حتی نظریه‌پردازان تصمیم‌گیری آماری نیز در موضوعات جدی، طبق دستورالعمل و با تکیه بر مشاوره‌های عاری از احساس تصمیم نمی‌گیرند. آن‌ها هم مثل بقیۀ آدم‌ها، به ترکیب پیچیده‌ای از تأملات، احساسات غریزی و امیدهای کور متوسل می‌شوند. مثلِ عقایدی که در مواجهه با شواهد و مدارک پس و پیش می‌شوند، انتخاب‌ها هم در فرایندی به همان اندازه اسرارآمیز بالا و پایین می‌شوند.

نخستین کتاب فیلسوف استرالیایی، النور گوردون-‌‌اسمیت، منطقی بودن را کنار بگذارید، به بررسی این موضوع می‌پردازد که ما واقعاً چگونه نظرمان را تغییر می‌دهیم. رویکرد گوردون-‌اسمیت این است که شش داستان از زندگی واقعی آدم‌هایی را کندوکاو کند که مجبور بودند در موقعیت‌هایی بسیار حساس به تغییری بزرگ فکر کنند. مثلاً دیلن بر اثر تأملی ناگهانی، فهمید فرقۀ آخرالزمانی‌ای که او در آن به دنیا آمده بود، فرقه‌ای حقه‌باز است. یا الکس که عضو طبقۀ اعیان و اشراف بود، و با حضور در یک نمایش واقع‌نمای تلویزیونی، مجبور بود تظاهر کند یک بزن‌بهادرِ لندنی است و نهایتاً هم می‌بایست برنامه را با هویت جدید و تشخیص‌ناپذیری تمام کند. هر یک از این داستان‌ها «ماکتی از یک وضع آشفتۀ بسیار پیچیده‌تر» هستند، و در مجموع، برداشتی از گوناگونی و شگفت‌آور بودن عقل بشر به دست می‌دهند.

 

کتاب از یکی از بخش‌های برنامۀ رادیویی «این زندگی آمریکایی» آغاز شد که گوردون‌‌-اسمیت تهیه‌کنندۀ آن بود. ایدۀ او این بود که دور و بر یکی از مناطقِ سیدنی که حیات شبانه دارد پرسه بزند و منتظر بماند که متلک‌پران‌های آن منطقه کارشان را شروع کنند، بعد او بکوشد آن‌ها را از تکرار چنین رفتاری منصرف کند. اما به رغم استدلال‌های نظام‌مند او، آن‌ها بحث را ناتمام ول می‌کردند، یا همچنان عقیده داشتند که «عیبی ندارد که از زن‌ها خوشمان بیاید، برایشان سوت بزنیم یا دنبالشان راه بیفتیم». برداشت گوردون‌‌-اسمیت از این تجربه، این بود که انگیزۀ عمل انسان‌ها غالباً منطق فارغ از احساس، پژوهش‌های دارای داوریِ همتا و مطالعات آماری نیست، بلکه در واقع، مردم تحت تأثیر خودپسندی، احساسات، نفع شخصی و هویت خود عمل می‌کنند. به نظر گوردون-‌اسمیت اگر بخواهیم گفتمان عمومی ما در تغییر نگرش‌ها موفق شود، باید تصور ایدئال و بی‌حاصل خودمان از قانع‌سازی دیگران را کنار بگذاریم و به چگونگی رفتار آدم‌ها در زندگی واقعی حساسیت بیش‌تری نشان دهیم.

 

نظریه‌های سخت‌کیشانۀ عقلانیت، تصویری خشک را ترسیم می‌کنند که قرار است الگویی برای تعاملِ درست باشد؛ چیزی مانند تصویری که آماردانی مثل دیاکنیس روی آن کار می‌کند. اما گوردون‌‌-اسمیت رویکردی نامتعارف در پیش می‌گیرد و می‌گوید ما وقتی می‌توانیم اسرار عقلانیت را کشف کنیم که تعقل را با احساسات پرشور و نامنظم موجود در جهان واقعی بیامیزیم؛ ایدۀ او این است که شاید شیوۀ تصمیم‌گیری‌ای که دیاکنیس، در عمل، در پیش می‌گیرد، دستاوردهای بیشتری برای ما داشته باشد. داستان‌های شش‌گانۀ او از دیلن، الکس و دیگران، هم به‌منزلۀ نوعی روان‌شناسی جدید و حاشیه‌ای و هم به‌مثابۀ نمونه‌هایی فرعی برای نظریه‌ای در باب عقلانیت به کار می‌آیند.

معرفت‌شناسی معاصر -شاخه‌ای از فلسفه که با این حوزه‌ها سروکار دارد- موضوعات جالب و بنیادینی را طرح می‌کند؛ موضوعاتی همچون رابطۀ عقل و احساس، یا نقش اخلاق در پی‌جویی حقیقت. این شاخه می‌تواند تا حدودی از زندگی واقعی جدا شود: یکی از زیرشاخه‌های این حوزه، مفهوم شناخت را با ابداع آزمایش‌هایی ذهنی مثلاً آزمایش قاطر به جای گورخر (پارادکس گورخر)تحلیل می‌کند. گوردون-‌‌اسمیت این استعداد را دارد که نکات برجستۀ این حوزۀ دانشگاهی دشوار را تشخیص دهد و جایگاه آن‌ها را معین و دسترس‌پذیر کند (همان پدیداری که «بی‌عدالتی درمواجهه با شواهد» نامیده شده است: همان «وضع مزخرفی که در آن، افراد نظر دیگری را بدون هیچ دلیل موجهی رد می‌کنند»