سندروم غرور یا خود‌محوری بلای جان مدیران

«سندروم غرور» یا خودمحوری یعنی
«وقتی شخصی به موفقیتی قریب‌الوقوع می‌رسد، جنون قدرت می‌گیرد.
بنده‌ی ثروت و نفوذ می‌شود و فکر به قدرت و نفوذ بیشتر تا مدت‌ها از سرش نمی‌افتد.»

هر کدام از ما در فضای کاریمان، هر چقدر مهم‌تر می‌شویم، قدرتمان هم زیادتر می‌شود.
قدرت بیشتر ما، بادمجان دورقاب‌چین‌های اطرافمان را هم بیشتر می‌کند.
آن‌ها گاهی الکی از ما تعریف می‌کنند، به جوک‌های بی‌مزه‌ ما می‌خندند، سلیقه‌ی مزخرفمان در لباس پوشیدن را تحسین می‌کنند، عیب‌هایمان را می‌پوشانند و تمام این‌ها باعث می‌شود ما فکر کنیم لابد خبری شده است و همین باعث می‌شود هوا برمان دارد و خودمان را بزرگتر از چیزی که هستیم، ببینیم.
اگر انسان میل زیاده‌خواهی‌اش را کنترل نکند، کار به جاهای باریک کشیده می‌شود.
متوهم می‌شود و خودش را زیادی جدی می‌گیرد.
به گفته جنیفر وو (Jennifer Woo) ، مدیرعامل و سرپرست گروه Lane Crawford Joyce «هر مدیری باید در درجه‌ی اول میل به ثروت، قدرت و نفوذش را مدیریت کند.»
اگر نفس پرغرور ما، کنترلمان را در دست بگیرد باعث می‌شود افق دیدمان محدود شود، رفتارمان عوض شود و اغلب علیه ارزش‌هایمان رفتار کنیم.
خود‌محوری ما بمب ساعتی‌مان است. بمبی که منفجرشدنش باعث می‌شود دیگران از ما سوءاستفاده کنند.
درون هر یک از ما میل به توجه وجود دارد و این میل اگر بیش از حد باشد ممکن است از بینمان ببرد.
وقتی زیاده‌از‌حد تحت‌تاثیر خود‌محوری خود باشیم و از مورد‌توجه قرار‌گرفتن لذت ببریم، قابل پیش‌بینی می‌شویم.
?همین مسئله باعث می‌شود دیگران بتوانند به ما آسیب بزنند و زمانی که قربانی نفس و میل به دیده‌شدن‌مان می‌شویم ممکن است تصمیمی بگیریم که برای خود، کارمندان و سازمان‌مان زیان‌آور باشد.
از طرف دیگر وقتی خیلی خودمان را بزرگ می‌بینم، رفتارمان هم عوض می شود.
فکر می‌کنیم فقط ما بلدیم، فقط ما درست می‌گوییم و همه اشتباه می‌کنند.
دوست داریم هیچکس غیر از ما موفق نشود و کسی حق ندارد از ما انتقاد کند.
از اشتباهاتمان درس نمی‌گیریم و در برابر هر حرف انتقادی، دیوار دفاعی تشکیل می‌دهیم.
در نهایت این گلوی پرباد، این حس «من برترم» کار دستمان می‌دهد.
واقع بینی‌مان را از دست می‌دهیم زیرا که انسان خود‌محور همیشه چیزی را باور می‌کند که دلش می‌خواهد نه چیزی که واقعیت دارد و باعث می‌شود تعصب کورکورانه داشته‌باشیم. گستره‌ی دیدمان کم می‌شود، دم‌دستی می‌شویم و در یک حباب مدیریتی به سر می‌بریم که در آن فقط چیزهایی که دوست داریم را می‌بینیم و می‌شنویم.
در نتیجه ارتباطمان با کارمندان، فرهنگی که بخشی از آن هستیم، مشتریان و سهامداران را از دست می‌دهیم!
رها‌شدن از خود‌محوری، خود برتربینی و ترکاندن حباب «هیچکس به اندازه‌ی من عالی نیست» کار آسانی نبوده و شجاعت، فکر و جسارت زیادی می‌خواهد.

در اینجا چند راه وجود دارد که می تواند شما را در مسیر رسیدن به فروتنی کمک کند:

امتیازات و داشته‌هایتان را در نظر بگیرید. کدامشان باعث می‌شود شما عملکرد بهتری داشته باشید؟ 

آن‌ها حرف ندارند. اما بعضی از آن‌ها باعث می‌شوند علاوه بر پیشرفت در کار، خود‌محوری‌تان هم بیشتر شود.
حالا دیگر ریش‌وقیچی دست شماست!

افراد متملق را کنار بگذارید.
استخدام آنها باعث پیشرفتی نمی‌شود.
افراد باهوش و با اعتماد‌به‌نفس را استخدام کنید.

قدردانی، سنگ بنای فروتنی است.
در پایان روز از همکارانتان بابت تلاششان تشکرکنید.
این به شما کمک می‌کند تا فروتنی را تمرین کنید و بدانید تنها دلیل موفقیت شما نیستید. به صورت مداوم برای همکارانتان پیام تشکر بفرستید.

خود‌محوری پشت ‌سر موفقیت از راه می‌رسد. حقوق و دستمزد بیشتر، محل کار بهتر پارکینگ اختصاصی و احساس بامزه بودن بیشتر اغلب باعث می‌شود که ما دوست داشته ‌باشیم تا ابد مدیر بمانیم.
اما واقعیت این است که چنین چیزی ممکن نیست.
مدیریت با مردم مرتبط است و مردم هر روز تغییر می‌کنند.
اگر فکر کنیم که می‌توانیم برای همیشه مدیر باشیم کلاهمان پس معرکه است.
اگر ما به خودمحوری خود اجازه دهیم که چه چیزی را ببینیم، بشنویم و باور کنیم، موفقیت‌های گذشته‌مان، احتمال موفقیت شدنمان در آینده را از بین خواهند برد.