دیدن زیبایی ها و امور معنوی این جهان محتاج دقت نظر و رقّت قلب و خالی بودن درون از اغراض و امراض نفسانی است.

حافظ می گفت:
غسل در اشک زدم کاَهل طریقت گویند
پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز

و سعدی معتقد بود که مشتهیات و خواستنی ها مانع جذب حکمت و معرفت است:
اندرون از طعام خالی دار
تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پُری از طعام تا بینی

بدیهی است که خلق عالَم خواهش ها و مطلوبات یکسان ندارند؛ یکی طالب شهرت است، یکی طالب مقام، یکی خواهان دینار است، و یکی خواهان دیدار.
مولانا می گفت این جهان همچون بازار بغداد است و هر کسی جویای چیزی است که میل آن را در دلش انداخته اند. چشم بازرگان و اهل تجارت تنها در پی خرید و فروش می گردد و جز آن را نمی بیند، و چشم گاو از میان آن همه خوردنی ها فقط پوست خربزه را می بیند و لاغیر:
ای بسا کس رفته تا شام و عراق
او ندیده هیچ جز کفر و نفاق
وی بسا کس رفته تا هند و هِری
او ندیده جز مگر بیع و شِری
وی بسا کس رفته ترکستان و چین
او ندیده هیچ جز مکر و کمین
[طالب هر چیز ای یار رشید
جز همان چیزی که می‌جوید ندید]
چون ندارد مَدرَکی جز رنگ و بو
جملهٔ اقلیم ها را گو بجو
*
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد او زین سران تا آن سران
از همه عیش و خوشی ها و مزه
او نبیند جز که قِشرِ خربزه
(مثنوی چاپ استاد موحد، دفترچهارم، ص۹۱۳)