خودتون میدونید و مملکتتون

✍️ علیرضاکفایی

نگاه نو-  سخن نغز آن پیرمرد دنیا دیده به وزیر پس از آن شعر منتسب به حافظ که شرحی بود بر پریشانی این روزهای مملکت، قصه ای یا حکایتی از گذشته ها نبود که مثلاً در نقل تاریخی و یا در چون گلستان آمده باشد؛ بلکه اشاره ای بود بر آذرستانی که خسروان! با نادانی و لجبازی برای مردم ساخته اند.

تاکیدی بلیغ بود بر اینکه با این سیاستها و مدیریتها و فریبها اگر بر همین منوال طی طریق شود آنچه تا کنون بدست آمده بر باد خواهد رفت و مملکت در خطر است.

او نماینده نسلی است که گذشته را دیده و در آن زندگی کرده و در قیاس امروز با آن گذشته ای که در آن جوانی داده؛ با درک واقعی و تجربه روزگار؛ وزیری را خطاب قرار می دهد که نماینده حکومت است و همه این حاکمیت را از وزیر و وکیل و قاضی و داروغه و بالاتر و پائین تر را به چالش می کشاند که دیگر امیدی به شما نیست.

این امیدی به شما نیست که در «خودتون میدونید و مملکتتون» مستتر است، علاوه بر این ناامیدی میخواهد بگوید که تا شمایان هستید از دست ما «مردم» کاری بر نمی آید، اسب خود را به هر سو که بخواهید می رانید و با مردم و مملکت کاری ندارید و نیز اگر با شجاعت می گوید؛ از ترسی هم می گوید و معنایش این است که اگر بیش از این بگوئیم، در غل و زنجیریم، پس خود دانید.

آن خدافظی آخر پیرمرد چه پر معنا بود، یعنی هر چه ساختیم هدر دادید و مردم به خاک سیاه نشستند، گوش شنوایی هم نیست، جز شعار نیست، مردم را به جان هم انداخته اید، حتی خانواده ها هم با هم درگیرند، دختر با مادر؛ پسر با پدر و شما تعمیم دهید و مشاهده کنید که برادری به یکسو نهاده شده است.

آینده را از روی تجربه، پر خطر می بیند و حاکمان هم دچار منیت هستند و با این اوضاع و احوال، مردم و مملکت را به حساب نمی آورید و با این همه فساد و بی تدبیری چه می توان گفت جز آنچه آن پیر دانا گفت:

«خودتون می دونید و مملکتتون؛ خداحافظ».