مغالطه و قدرت
به نظر من، موضوع مغالطه نه تنها در سیاست بلکه در تجارت یا حتی در زمینه معرفت و نظام آموزش هم اهمیت زیادی دارد. متأسفانه بیشتر کسانی که جهان امروز را اداره میکنند از ابزار مغالطه استفاده میکنند. مغالطه ابزار نشستن بر قدرت در همه این زمینهها است. این تخت قدرت می تواند یک کرسی در دپارتمان خاورمیانهشناسی در یک دانشگاه آمریکایی باشد یا مقام وزارت، صدارت یا ریاست جمهوری یک کشور.
سؤالی که پیش میآید این است که مغالطه برای چه پیش میآید و ریشه در چه دارد؟ همانطور که گفتم مسألهی کسب قدرت مطرح است. این چیزی است که سقراط از همان اول با آن برخورد میکند و در مقابل سوفسطائیان میایستد. بنا به نظر او زندگی سیاسی برای کسب قدرت نیست بلکه مسأله فضیلت و آموزش است.
کسانی که برای کسب قدرت میکوشند و به هر مغالطهای دست میزنند به قول هگل «صفحات سفید تاریخ» هستند. یعنی اصلا مهم نیست که شما شهردار تورنتو یا نخست وزیر کانادا بشوید، چون فردا کسی شما را نخواهد شناخت. الان بیشتر مردم کانادا نمیتوانند پنج نخست وزیر قبلی را نام ببرند اما در مقابل، کسی آبراهام لینکلن را فراموش نمیکند. نه فقط به خاطر اینکه رئیس جمهوری آمریکا بوده که بردهداری را لغو کرده بلکه به خاطر اندیشه و میراثی که از خود به یادگار گذاشته است. به همین ترتیب میشود از لوترکینگ و ماندلا نام برد. نه فقط به خاطر سیاستمدار سیاهپوست بودنشان بلکه به واسطه اندیشهای که پشت اعمالشان بود. وگرنه چرا کالین پاول یا کاندولیزا رایس چنین جایگاهی ندارند؟
برای ماندگاری باید جهان شمول باشیم و این جهانشمولیت را در بطن کارهای خود به کار بگیریم. وقتی من در مورد گاندی کار میکنم با این نگاه او را درک میکنم که گاندی فقط برای هند نیست بلکه به درد ایران هم میخورد. یا این فکری که در مورد عدم خشونت دارم را میتوانم با یک غربی یا شرقی در میان بگذارم و محدود به یک جمع یا فرهنگ خاص نمانم. این موجب میشود که این روشنگریِ فکری، نتیجهبخش باشد. همانطور که متفکران دوره روشنگری اروپا خود را در جهانشمولیت قرار میدادند و به بشریت فکر میکردند نه به جغرافیای فرانسه یا آلمان. ما چه بخواهیم در مورد سیاست فکر کنیم چه درباره هنر یا فلسفه یا آموزش، باید همیشه این جهانشمولیت را در مرکز کارها، تعاملات و گفتگوهایمان قرار دهیم تا اینکه بتوانیم از آنها نتیجه بگیریم.
استاد رامین جهانبگلو