از مادرید تا ورشو

✍️ احمد زیدآبادی
 نگاه نو-   در ورشو بسیاری از وزیران خارجۀ کشورهای عرب در کنار بنیامین نتانیاهو می‌نشینند تا تحت رهبری و زعامت آمریکا، سیاست خود را علیه فعالیت‌های ایران در خاورمیانه همراه و هماهنگ کنند.
این همراهی به خودی خود نشانگر تفاوتی است که خاورمیانه از سال ۱۹۹۱تا کنون به خود دیده است. در سال ۱۹۹۱ دولت جرج بوشِ پدر، مسئولان کشورهای عرب و اسرائیل را در مادرید گردهم آورد تا برای دستیابی به صلح با یکدیگر مذاکره کنند. هدف از آن مذاکرات، دستیابی به توافق صلح و یافتن راه حلی برای مسئلۀ فلسطین از طریق توقف ساخت شهرک‎های یهودی‌نشین در کرانۀ باختری رود اردن بود. اسحاق شامیر نخست وزیر افراطی وقت اسرائیل، سرسختانه با برگزاری کنفرانس مادرید مخالف بود، اما با فشار بوش و وزیر خارجه‌اش جیمز بیکر مجبور به حضور در آن شد.
کنفرانس مادرید البته راه به جایی نبرد چرا که سازمان آزادیبخش فلسطین و حزب کارگر اسرائیل به موازات آن، در اسلو مذاکرات محرمانه‌ای را آغاز کردند که به توافق بی‌سابقه‌ای منجر شد. با علنی شدن این توافق در پی به قدرت رسیدن حزب کارگر به رهبری اسحاق رابین در اسرائیل، کنفرانس مادرید فلسفۀ وجودی خود را از دست داد و چراغ آن خاموش شد.
ایران با کنفرانس صلح مادرید به شدت به مخالفت برخاست و تبلیغات دامنه‌داری را علیه آن آغاز کرد. این در حالی بود که اولاً دولت سوریه به رهبری حافظ اسد به عنوان متحد ایران در آن شرکت داشت و ثانیاً دولت اسرائیل به رغم میل خود و با فشار بوش و بیکر حاضر به حضور در کنفرانس شده بود. مخالفت ایران باکنفرانس صلح مادرید و سپس پیمان اسلو سبب شد که برنامۀ دولت اکبر هاشمی رفسنجانی برای تشنج‎زدایی با غرب وارد مسیری پرسنگلاخ شود و بخصوص رابطه با آمریکا به چنان صخره‌ای بر بخورد که برغم برخی تلاش‌های دوجانبۀ بعدی هرگز قابل نفوذ نباشد.
در هر صورت، پیمان صلح اسلو به دلیل چندین عملیات انتحاری نیروهای حماس، کارشکنی‌های حزب لیکود، فریبکاری و طمع ورزی حزب کارگر و سردرگمی و عدم انسجام یاسر عرفات، با موانع متعددی روبرو شد و عملاً در میانۀ راه متوقف ماند.
ظاهراً مقام‌های ایران توقف اجرای پیمان اسلو و به بن‌بست رسیدن روند صلح را نتیجۀ موفقیت استراتژی خود می‌دانند و آن را نوعی پیروزی قلمداد می‌کنند. مقایسۀ شرایط امروز منطقه با سال ۱۹۹۱ اما نشان می‌دهد که مصیبتی بزرگ در این منطقه رخ داده است.
در حال حاضر جنبش ملی فلسطین به عنوان محرکی برای چانه‌زنی مؤثر با اسرائیل از توان افتاده، دولت محمود عباس در بخش‌های پراکندۀ کرانۀ باختری زمین‌گیر و مستأصل شده، حماس با جدا کردن نوار غزه از کرانۀ باختری، به دوپارگی سیاسی سرزمین فلسطین رسمیت بخشیده و به حکمرانی بر مردمی گرسنه و تحت فشار دل خوش کرده، احزاب راستگرای حاکم بر اسرائیل به صراحت از مقابله با هر گونه شکل‌گیری دولت مستقل فلسطینی در کرانۀ باختری سخن می‌گویند، احزاب میانه برای جلب آراء عمومی از حمایت از تشکیل کشور فلسطینی طفره می‌روند و حزب کارگر نیز تا حد احزاب حاشیه‌ای و بی‌اهمیت سقوط کرده است.
در این میان، کشورهای عرب نیز با فراموش کردن و به حاشیه راندن مسئلۀ فلسطین همکاری پنهان و آشکار با اسرائیل را در دستور کار خود قرار داده‌اند و بنیامین نتانیاهو با غرور و تبختر به ورشو پرواز کرده است تا با وزیران خارجۀ کشورهای مؤثر عرب در کنفرانسی بین‌المللی شرکت کند، آن هم نه به منظور قول و وعده‌ای برای تخلیۀ کرانۀ باختری و بیت‌القدس شرقی و توقف شهرک‌سازی بلکه برای همپیمانی آنها علیه ایران!
این روند نشان از کدام پیروزی دارد؟ در واقع وضعیت به گونه‌ای نومید کننده است که حتی نیروهای صلح طلب محدود اما صادق و اصیل اسرائیلی چشم به طرح صلح ترامپ موسوم به “معاملۀ قرن” دوخته‌اند تا بلکه از طریق آن برخی زیاده خواهی‌ها و توسعه‌طلبی های احزاب راستگرای افراطی در برابر کرانۀ باختری کنترل شود.