رفاقت با تناقض
سیستم بسیار درهم نشر و چاپ کشور گاهی چنان چرخ دنده ای می سازد که استخوان های نحیف روح نویسندگانی از جنس بوچانی را به هوای تازه از کشور می گریزاند و در جایی شش سال گیر می کند.
✍️ روح الله صالحی
نگاه نو- بهروز بوچانی سی و پنج ساله و اهل ایلام جایزه ۲۵ هزار دلاری ویکتوریا و جایزه صد هزار دلاری که گران ترین جایزه ادبی استرالیا را گرفته است. پناهجوی گرفتار در اردوگاه مانوس در نزدیکی پاپوآ گینه نو و استرالیا شکنجه زیستن در اردوگاه را با گوشی همراهش نوشته است و در رأس اخبار ادبی جهان نشسته است.
هیأت داوران در توصیف رمان «دوستی به جز کوه ها ندارم» نوشته اند: «که او اشکال مختلف ادبی سراسر جهان را درهم آمیخته و به ویژه در سنت های ادبی کردی ریشه دارد.»
بوچانی این کتابش را از طریق واتساپ و خرد خرد برای دوستش نوشته است چرا که امکان دسترسی به کاغذ نداشته است. و امید توفیقیان این متن را ترجمه کرده است و چاپ کرده و به قول دوستی که می گفت اگر ما بودیم آن نوشته ها را به اسم خودمان چاپ می کردیم وسط طعم برنده شدن یک هم وطن باید یاد پشت پا زدن های مکرر و بی انصافی ها بیفتیم.
در برخورد با چنین پدیده هایی با دو واکنش طبیعی را روبرو هستیم. گروهی که سعی می کند این گونه گریختن از کشور را ندید بگیرد و با یک سری لغات ثابت و مشترک این اتفاق مبارک ادبی را بکوبد و براند. دسته دوم اما شبیه جریان مریم میرزا خانی بهانه ای یافته است تا ژست فغان و بیداد به خود بگیرد که کم کاری مدیران باعث شده برای تجربه زندگی بهتر از کشور بروند.
می شود در هرکدام از این دسته ها ایستاد و به شکل مقتضی ژست حسرت مندی گرفت و باد به غبغب پیروزی او بست اما همه ماجرا آیا همین است؟ این که بوچانی چه چیز را بهانه رفتنش کرد نسبی است و به اصل ماجرای برگزیده شدنش ربطی ندارد.این گونه رفتن ها به بهانه های دم دستی برای خیلی ها هضم نشدنی است.
بوچانی اولین مورد در جهان نیست که فغان برآوریم یا به دلیل پیش پا افتاده بودن موضوع ، خود را به ندیدن بزنیم. اسکار وایلد نزدیک به سه سال در دارالتادیب در بدترین شکل ممکن سر کرد و «نامه هایی در وضعیت زندان های انگلستان» را در همان وضعیت نوشت. برنو آپیتس در اردوگاه بوخن والد رمان مشهور «برهنه در میان گرگ ها» را نوشت و ناظم حکمت ۲۸ سال در ترکیه زندانی بود. به این لیست می توان ریتسوس و پل ورلن و…را اضافه کرد.
میشل فوکو جایی می نویسد: «نوشتن ممکن نیست مگر در گونه ای از تبعید» این گونه تبعید را چه کسی در سیستم فرهنگی کشور رقم زده است که بسیاری ترجیح می دهند عطایش را به لقایش ببخشند تا وارد بازی پیچیده نشر و توزیع کتب نشوند. کتبی که بعضا با صد نسخه چاپ می شود و به چاپ چندم می رسد تا بُرد و برند تبلیغاتی بسازند.
این شاهکار راندن فرهیختگان ادبی تنها از آن ما نیست. اما ما صرفا به دلایل خیلی ساده معیشتی بسیاری از آن ها را می تارانیم. بهروز بوچانی می توانست به بلوط های ایلام تکیه بدهد شال گلونی به گردن بیاویزد و «رفیقی به جز کوهستان ندارم» را بنویسد؛ به همین سادگی، اما سیستم بسیار درهم نشر و چاپ کشور گاهی چنان چرخ دنده ای می سازد که استخوان های نحیف روح نویسندگانی از جنس بوچانی را به هوای تازه از کشور می گریزاند و در جایی شش سال گیر می کند. به قول خودش: « هدفم این بود تا مردم واقعا بفهمند این سیستم چه طور در شش سال گذشته افراد بیگناه را در جزیزه های مانوس و نائورا شکنجه کرده است.»