برای تغییرکردن باید شخصیتتان را تغییر دهید، نه رفتار روزمرهتان را
نگاهی نو به عادتها و اینکه چطور باید زیست
احتمال دارد وقتی غرق مشکلات هرروزهات هستی گذرت به قفسۀ پرُتنوع کتابهای «خودیاری» بیفتد. شروع به خواندن میکنی؛ تازه میفهمی چقدر در بند عادتهای ریز و درشتی بودهای که مانع اصلیِ تغییر و کامیابی تو بودهاند. کتابهای خودیاری میگویند عادتها را باید عوض کرد، کار سختی نیست، دهبیست دستورالعمل طلایی و بالاخره نتیجه را خواهی دید. اما کاش آدمیزاد به این راحتی عوض میشد؛ ارسطو عادتها را برآمده از شخصیت ما میدانست و دیوید هیوم آنها را خمیرمایۀ تلقی ما از جهان. پس برای تغییر عادتها باید نگاهی نو، و نیز کهن، به آنها بیندازیم.
الیاس انتیلا، ایان — ما هر روز، مکرر و یکروند، صدها کار انجام میدهیم: بیدار میشویم؛ گوشی را نگاه میکنیم؛ غذا میخوریم؛ مسواک میزنیم؛ شغلمان را انجام دهیم؛ اعتیادهایمان را ارضا میکنیم. در سالهای اخیر، این قبیل کارهای عادتگونه به عرصهای برای خودبهسازی۱ تبدیل شدهاند: قفسۀ کتابخانهها پُر است از کتابهای پرفروش دربارۀ «ترفندهای زندگی»، «طراحی زندگی» و اینکه چطور پروژههای بلندمدتمان را «بازیوار»۲ کنیم، کتابهایی که انواع نویدها را میدهند، از بالا بردن بهرهوری گرفته تا رژیم غذایی سالمتر و درآمدهای عظیم. دقت علمی این راهنماها یکسان نیست، اما معمولاً عادتها را بهعنوان روالهایی یکنواخت به تصویر میکشند که محصول زنجیرهای تکراری از رفتارها هستند و ما میتوانیم، با مداخله در این زنجیره، خودمان را در مسیر مطلوبتری قرار دهیم.
مشکل اینجاست که در این روایت بخش بزرگی از غنای تاریخی ماجرا پاک شده است. کتابهای خودیاریِ۳ امروزی در واقع صرفاً یکی از معانی مفهوم عادت۴ را به ارث بردهاند، بهویژه آن معنایی که در آثار روانشناسان ابتدای قرن بیستم ظهور کرد، کسانی چون بی. اف. اسکینر، کلارک هال، جان بی. واتسون و ایوان پاولف. این اندیشمندان را به «رفتارگرایی»۵ میشناسند، رویکردی در روانشناسی که اولویت را به واکنشهای مشاهدهپذیر و محرکـپاسخ میدهد، نه به نقش احساسات یا اندیشههای درونی. رفتارگرایان عادت را در معنایی محدود و فردگرایانه تعریف میکردند؛ آنان معتقد بودند که افراد شرطی میشوند و به برخی از نشانهها بهنحو خودکار پاسخ میدهند، که این یک چرخۀ تکرارشوندۀ کنش و پاداش را تولید میکند.
از آن زمان تا کنون، تصویر رفتارگرایانه از عادت در پرتو علوم اعصابِ معاصر روزآمد شده است. برای مثال، [معلوم شده] این واقعیت که مغز شکلپذیر و تغییرپذیر است به عادات اجازه میدهد تا در طول زمان بین مناطق مغز اتصالات ترجیحی ایجاد کنند و از این طریق خودشان را روی سیمکشی عصبی مغز ما حک کنند. نفوذ رفتارگرایی به پژوهشگران امکان داده تا عادات را به نحو کمّی و دقیق مطالعه کنند، اما همچنین برداشتی ساده از مفهوم عادت را نیز به ارث گذاشته است که پیامدهای فلسفیِ گستردهتر این مفهوم را نادیده میگیرد.
فیلسوفان معمولاً عادتها را دریچههایی میبینند برای تأملکردن دربارۀ اینکه ما که هستیم، معنای مذهبیبودن چیست، و چرا روالهای روزمرۀ ما چیزی دربارۀ جهان به طور کلی را آشکار میکنند. ارسطو، در اخلاق نیکوماخوسی، برای مطالعۀ خصلتهای باثباتِ افراد و چیزها، بهویژه از حیث اخلاق و عقل ایشان، از اصطلاحات هِکسیس [hexis] و اِتوس [ethos] استفاده میکند -که هر دو امروزه به «عادت» ترجمه میشوند. هکسیس بر ویژگیهای پایدار یک فرد یا یک چیز دلالت دارد، مثلاً صافبودن برای میز یا مهربانی برای دوست، که میتواند کنشها و عواطف ما را راهنمایی کند. هکسیس عبارت است از یک ویژگی، ظرفیت یا گرایش که کسی آن را «دارد»؛ ریشۀ آن در یونانی واژۀ اِخِئین [ekhein] است، که برای داشتن و مالکیت به کار میرود.۶ از نظر ارسطو، شخصیت یک فرد نهایتاً عبارت است از مجموعهای از هکسیسهای او.
از سوی دیگر، اتوس چیزی است که به فرد اجازه میدهد هکسیس را پرورش دهد. اتوس هم یک شیوۀ زندگی است و هم کیفیتِ مبناییِ شخصیت فرد.۷ اتوس سرچشمۀ اصول اساسیای است که کمک میکنند تا رشد اخلاقی و عقلی فرد هدایت شود. بنابراین، رسیدن به هکسیس از دلِ اتوس نیازمند تمرینکردن و صرف وقت است. این برداشت از «عادت» با فحوای فلسفۀ یونان باستان همخوان است، که اغلب بر پرورش فضیلت بهعنوان مسیری بهسوی زندگی اخلاقی تأکید میکرد.
یک هزاره بعد، در اروپای دورۀ میانه، هکسیسِ ارسطو به هَبیتوسِ [habitus] لاتینی تبدیل شد.۸ این ترجمه کوچیدن از اخلاق فضیلتِ باستانیان به اخلاق مسیحی را نشان میداد، که در آن عادت معانی ضمنیِ مشخصاً اُلوهی پیدا کرد. در قرون وسطی، اخلاق مسیحی از این ایده که صرفاً به گرایشهای اخلاقی فرد شکل بدهد دور شد و، به جای آن، کار خود را از این باور شروع کرد که شخصیت اخلاقی را خداوند به آدم میدهد. به این ترتیب، هبیتوسِ مطلوب باید به ممارست در راه فضیلت مسیحی گره میخورد.
توماس آکویناس، الهیدان بزرگ، عادت را مؤلفهای حیاتی در زندگی روحانی میدانست. چنانکه در جامع الهیات نوشته است، هبیتوسْ متضمن گزینشی عقلانی است و مؤمن واقعی را به معنایی از آزادی مؤمنانه رهنمون میشود. در مقابل، آکویناس برای اشاره به عادات اکتسابیای که مانع رسیدن به این آزادی میشدند از کلمۀ کُنسوئِتودو [consuetudo] استفاده میکرد۹: آن روالهای غیردینی و یومیهای که بهنحو فعال دخلی به مذهب نداشتند. کنسوئتودو صرفاً بر همآیندی۱۰ و قاعدهمندی۱۱ دلالت دارد، درحالیکه هبیتوس گویای تعمق و آگاهی خالصانه نسبت به خداوند است. کنسوئتودو همچنین ریشۀ اصطلاحات custom [رسم و عرف] و costume [جامه و لباس] است -و این ریشهشناسی نشان میدهد که انسانهای دورۀ میانه عادت را فراتر از امور فردی میفهمیدند.
از نظر فیلسوفِ عصر روشنگری، دیوید هیوم، این تفسیرهای باستانی و میانهای از عادت بیش از اندازه محدودکننده بودند. هیوم عادت را از این حیث میفهمید که به ما، بهعنوان انسان، قدرت و امکان انجامدادن چه کارهایی را میدهد. او به این جمعبندی رسید که عادت «ملاط جهان» است، که همۀ «عملکردهای ذهن … به آن وابسته است». برای نمونه، میتوانیم توپی را به هوا بیندازیم و نگاه کنیم که بالا میرود و به زمین برمیگردد. به وسیلۀ عادت، به این میرسیم که این کنشها و ادراکات، یعنی حرکت دستمان و حرکت توپ، را همآیند ببینیم و این به نحوی است که ما را قادر به دریافت رابطۀ بین علت و معلول میکند. علیت از نظر هیوم چندان بیشتر از همین همآیندی عادتگونه نیست؛ زبان، موسیقی و رابطهها نیز همینطور است -او باور داشت هر مهارتی که از آن برای تبدیل تجربهها به چیزی مفید استفاده میکنیم از روی عادت ساخته میشود. بنابراین عادتها ابزارهای حیاتیای هستند که به ما امکان میدهند جهان را هدایت کنیم و اصول عملکرد جهان را بفهمیم. از نظر هیوم، عادت همانا «راهنمای بزرگ زندگی بشری» است.
روشن است که باید عادتها را چیزی بیشتر از روالهای روزمره و گرایشها و تیکها ببینیم. هویت و اخلاق ما احاطهشده در میان عادتها است؛ عادتها به ما یاد میدهند که چطور به مذهب خود عمل کنیم؛ اگر حرف هیوم را قبول کنیم، این عادتها هستند که جهان را سر هم نگه میدارند. برای اینکه بتوانیم عادتها را به این شیوۀ جدید و در عین حال قدیمی ببینیم، باید یک عقبگرد تاریخی و مفهومی انجام دهیم، اما چیزی که با این دوربرگردان به ما میرسد بسیار فراتر از خودیاریِ سطحی و کمعمق است. این نگاه به ما نشان میدهد کارهایی که هر روز انجام میدهیم صرفاً روالهایی نیستند که باید ترفندی سر آنها پیاده کنیم، بلکه دریچههایی هستند که از آنها میتوانیم به نحو اجمالی ببینیم واقعاً که هستیم.