کودکانی که راهی نور می شوند

A multi-ethnic group of elementary age children are in a school bus and have their heads out the window - they are smiling and looking at the camera.

آن ها میمیرند .هر روز ,هر ماه, هرسال .  داخل اتوبوس هایی که از لای پنجره هایش صدای آواز می آید .  آن اتوبوس های زنگ زده اما بانمک و زرد .با راننده ی کلافه ای که گاهی خواب آلود میشود . آن ها میمیرند برای اینکه رفتند یادواره کسانی که روزی مرده اند .کسانی که روزی شاید در فکرشون برای آرامش این بچه ها احتمالا شهید شده اند  آن ها کودک اند بیشتر اوقات . میان آن بیابان های یخ زده گاهی دست های هم را میگیرند و تنها دلخوشی شان باهم بودنشان است . وقتی که کم سن و سال باشی  دوس داری همه چیز را ببینی جستجو کنی پیدا کنی ابفهمی .پر از شوق و امید میشوی . اما کنار آن کسی که بهترین دوست تو می شود . (اصلا بخاطر همین باهم بودنتان می روید .) کنار آن ها که شده لحظه ای در آن اتوبوس آواز بخوانند و شادی کنند .

من مادر و پدر شما کودکان هستم . تو مادر و پدر آن کودکان هستی . از این همه مردن در راه نور خسته نشدی؟ از اینکه این همه میمیرند و تو این را برای کودک خود مقدر نمیدانی خسته نشدی؟؟ گناه آن کودکان قد و نیم قد چیست؟ آن ها اصلا میدانند که جنگ چیست؟ چه اصراری دارید لطافت و شادابی آن ها را با بیابان های جنگ زده آلوده کنید ؟ چه اصراری هست که در این سن کم آن ها بفهمند مردن چه شکلیست؟ بفهمند که هر کجای این جهان که پا بگذارند ممکن است مینی زیر پای آن ها منفجر شود ؟ چه اصراریست آن ها را از همین الان آماده کنید برای شهادت ؟ برای ترسیدن ؟ چرا این همه کودک باید میان صندلی ها وقتی رقص و پایکوبی می کنند و با هم میخندند یا روی شانه های هم آرام لم داده اند ,میان صندلی ها و آهن ها و سنگ و خون زخمی شوند یا بمیرند؟ چرا عادت کردیم از کودکی در جنگ و خون و زخم خفه شویم ؟ بیایید بگذاریم کودکان ما کودکی کنند . بگذاریم بچه هایمان با اسباب بازی هایشان بازی کنند . به پارک بروند و در شهربازی وقت بگذرانند . بگذاریم این فضای مسموم تا آنجا که می شود از آن ها دور بماند . اگر آینده ای متفاوت برای کشورت میخواهی , کودکی کودکانت را تغییر بده .