اگر نقاشی اینست پس ما هم نقاش بودیم و نمیدانستیم
نقاشی «آبستره» چند سال است که به ایران – یا راستترش را خواسته باشیم به تهران – حملهور شده و تأثیر آن حتی در کار نقاشان در و دیوار هم ظاهر گشته است؛ بهطوری که اکنون اگر کسی چیزی را بدان صورت که چشم طبیعی میبیند بر پردهای نقش کند، یا حتی اگر برای گرفتن الهام به عالم واقع نگاهی بیندازد، عقبمانده و پرت از مرحله شناخته میشود؛ و اینست که نقاشان جوان از ترس بدنامی هم شده کمتر جرأت میکنند به کشیدن پردههای «فیگوراتیف» بپردازند. […]اما در میان مردمی که به تماشای این پردهها میآیند دو گروه را میتوان تشخیص داد. کسانی هستند که این پردهها را تحسین میکنند و درباره قوت و گویائی و فلان و بهمان آنها سخن میگویند؛ و کسانی هستند که از دیدن این آثار متحیر میشوند و توی دلشان بر نادانی و نافهمی خود تاسف میخورند، یا، اگر جراتشان بیشتر باشد، آن حرف پیشپا افتاده معروف را تکرار میکنند که «اگر نقاشی اینست پس ما هم نقاش بودیم و نمیدانستیم.»
| نجف دریابندری، دربارهی رونق ملالانگیز نقاشی مدرن، مجلهی کتاب هفته، شماره ۹۴، ۱۳۴۲|