زنان روستایی درباره سیاست چه فکر می‌کنند؟

✍️ آوینا خراسانی

وقتی می‌گوییم «زنان افغانستان» منظور ما از کدام زنان است؟ در جامعه متکثر افغانستان پرواضح است که زنان نیز مثل اقشار و گروه‌های دیگر جامعه یک‌دست و با ویژه‌گی‌ها، انگاره‌ها و خواست‌های یک‌سان نیستند. چندی پیش صحبت از این بود که آن‌چه به‌عنوان «خواست زنان افغانستان» مطرح می‌شود، در واقع مطالبه همه زنان نه، بل تعداد معدودی از زنان شهرنشین – عمدتا مرکزنشین -است و گویا زنان روستانشین – دور از شهرها – واکنشی در مقابل تبعیض و ستم سیستماتیک علیه‌شان ندارند. به این معنا که به باور عده‌‌ای، زنانی که در روستاها زنده‌گی می‌کنند، در مورد رخدادهای سیاسی چون صدایی ندارند، پس حساسیتی هم ندارند و سکوت آن‌ها را حمل بر پذیرش سیاست‌های حاکم در حال حاضر و گذشته می‌دانند. شاید در وهله نخست، پرسش از نگرش زن روستایی به سیاست درخور توجه به نظر نرسد. اولا، به دلیل همان نگاه جنسیتی به سیاست که سیاست امر مردانه دانسته می‌شود و دوم، شرایط حاضر که میان زن و حوزه عمومی در کل و سیاست به‌گونه‌ خاص خط درشت کشیده شده ‌است. بنابر‌این، در چنین فضایی به میان آوردن پای زن روستانشین که مجال بروز خویشتن را به‌‌عنوان سوژه سیاسی در هیچ دوره‌ای نداشته‌ است، شاید بسیار جالب نباشد.

 با این حال، از آن‌جایی که ۷۰ درصد نفوس افغانستان در مناطق روستایی زنده‌گی می‌کنند (اداره آمار، ۲۰۲۲) از سویی هم، همواره یک نوع جدال و تقابل روستا با شهر در افغانستان وجود داشته و ما شاهد غلبه روستا بر شهر بوده‌ایم،  پرداختن به زن روستانشین و نگرش او اهمیت می‌یابد. متاسفانه آن‌چه در هاله‌ای از پیش‌داوری‌ها و نگاه‌ اغلب از بیرون – اگر نگوییم از بالا به پایین – پوشیده مانده‌، نگرش زن روستایی است. بناءً، پرسشی که طرح می‌شود، این است: برداشت زن روستایی از سیاست چیست؟ کنش‌ سیاسی او را چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟ زنان روستایی در مورد سیاست چه فکر می‌کنند؟ در آخر این‌که نگاه آن‌ها به کنش سیاسی زنان شهرنشین افغانستان چگونه است؟

پیش از پرداختن به پرسش‌های فوق دو نکته لازم به ذکر است: با آن‌که در افغانستان شهر به معنا و مفهوم جامعه‌شناختی آن وجود ندارد و عده‌ای از پژوهشگران ترجیحا مفهوم «کلان‌‌روستا» را به شهرهای افغانستان اطلاق می‌کنند، اما نگارنده این متن، این را فرض گرفته است که طی چند دهه اخیر به‌طور کل و دو دهه گذشته به‌گونه خاص، روند شهرسازی در افغانستان رونق گرفته و تفاوت‌های چشم‌گیری به لحاظ اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان روستا و شهر پدید آمده است. این تفاوت در نتیجه منجر به تاثیر و تمایز زن روستانشین – حاشیه‌نشین و زن شهری – مرکزنشین شده‌ است. نکته دوم این‌که نوشته ادعای بازتاب نگاه تمام زنان روستانشین افغانستان را ندارد؛ چون همان‌طور که «زنان افغانستان» یک‌دست نیستند، زنان روستایی نیز الزاما یک‌رنگ و با نگرش یک‌سان نیستند. با توجه به این، برای نگارش متن حاضر، از چندین روستای یک ولایت با در‌نظر‌داشت موازنه عنصر زبان و قومیت در روستا، دیدن شده و با مشاهده و مصاحبه به دنبال پاسخ به پرسش‌های بالا بوده‌ایم.

وضعیت زنان شهر و زنان روستا از هم متفاوت است. این تفاوت در شکل‌گیری هویت زن روستا و کنش او مهم است. به دلایلی چون نداشتن فضا و نبود زمینه مساعد زن روستایی تا این‌جایی که ما شاهد بوده‌ایم، هنوز از خود کنشگری سیاسی نشان نداده ‌است؛ اما عمل سیاسی نکردن لزوما به معنای فاقد نگرش سیاسی بودن یا علاقه‌مند نبودن به سیاست و کنشگری سیاسی نیست. با آن‌که زنان روستانشین فاقد سوژه‌گی سیاسی‌اند و کنشگری سیاسی آنان محدود به کنش‌های ابزاری سیاسی مثل شرکت در انتخابات و رای دادن (البته در صورت امن بودن‌) و فاقد پشتوانه تحلیلی دقیق و به‌گونه‌ توده‌وار بوده‌‌، اما این زنان نسبت به رویدادهای سیاسی کنجکاوند و نظریات خود را دارند.

 نظام سلسله‌مراتبی جامعه است. تبعیض در سیستم جامعه، نحوه جامعه‌پذیری و تجربه زیسته زنان سبب شده است که زنان روستانشین فضای سیاسی را به‌طور کلی مردانه قلمداد کرده و راه یافتن و قدم نهادن به آن ساحت را مستلزم خلقیات خشن مردانه بدانند. نگاه آنان به سیاست تابع مردان است و در گذشته اگر مجالی برای مشارکت سیاسی داشته‌اند (رای دادن) تابع کنش پیرو سیاسی بوده است. به این معنا که مرد خانواده به زنان عکس و نشان انتخاباتی شخص مورد نظر را نشان داده و گفته ‌است که به همین آدم رای دهند و زنان خانواده نیز بدون چون‌و‌چرایی انگشت خود را با رای دادن به کاندیدای مورد نظر مرد خانواده آبی کرده‌اند.

پیش‌تر اشاره شد که زنان روستایی در‌باره موضوعات سیاسی سخن می‌گویند، با وجود این به ‌نظر می‌رسد که برای آنان نظر خودشان چندان مهم و درست تلقی نمی‌شود. آن‌ها فکر می‌کنند که حرف درست و آخر مال مردان‌شان است. آن‌ها فکر می‌کنند که حرف زدن‌شان از سیاست بیهوده است و نظردهی‌شان نیز «جایی را نمی‌گیرد.» سیستمی که به‌گونه‌ مدام زنان روستایی را به فضای اندرونی رانده و تابع آن ساخته، در نتیجه آن‌ها را در خود استحاله کرده و زنان مبدل به عمال سیستم شده‌اند.

یکی از زنان روستانشین در صحبت‌هایش چنین می‌گوید: «حکومت‌داری کار ما نیست؛ مردها می‌فهمند و کارشان.» این زن با توجه به موقعیتی که من‌حیث یک زن کشاورز در جامعه دارد و مجبور است جور رژیم حاکم و حرف مردان قبیله را تحمل کند، دغدغه سیاسی دارد و در مورد «چه باید کرد» و «چه چیزی باید شود» در روستای‌شان حرف برای گفتن دارد، اما در آخر کار را می‌گذارد برعهده مردان.

زنده‌گی زنان شهری ایده‌آل زنان جوان روستایی است؛ اما  زنان روستایی مسن‌تر که گاهی رفت‌و‌آمدی به شهر داشته و اطلاعاتی راجع به زنده‌گی زنان در شهر دارند، کار سیاسی زن را به «عفت» زن پیوند می‌زنند. آن‌ها امر سیاسی را با مفاهیم الیناسیون جنسیتی در امر سیاسی و بد بودن ذاتی سیاست تفسیر می‌کنند. آن‌ها فکر می‌کنند زنانی که خود را «سیاست‌مدار» می‌دانسته‌اند و کاردار دولت بوده‌اند، در واقع «عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی» بیش نبوده‌اند. آن‌ها فکر می‌کنند که با قدم نهادن زن به میدان سیاست، در واقع زنانه‌گی‌اش را طرد می‌کند. این زنان که گاه‌ شاهد تخطی دختران از قانون سفت‌و‌سخت جامعه بوده‌ و پاداشی را که جامعه به زن «گنه‌کار» داده به تماشا نشسته‌اند، برای دختران‌ جوان توصیه فرمان‌بری و «سرگرم کار خود بودن» را می‌کنند. منظور آن‌ها از «کار خود» کارهایی که در فرهنگ حاکم زنانه شناختانده شده ‌است. به‌ نظر می‌رسد همین برداشت‌ها و هاله‌های ذهنی است که سد محکمی در برابر تغییر موقعیت و نگرش زنان روستانشین شده‌ است.

حساسیت جنسیتی زنان روستانشین

حساسیت جنسیتی و کنشگری سیاسی زنان امری‌ است این‌همانی و به‌ هم گره خورده. یک زن نمی‌تواند بدون حساسیت جنسیتی تبدیل به سوژه سیاسی خودآگاه و یک کنشگر سیاسی شود. زنان روستانشین سکوت را وظیفه خود می‌دانند و فکر می‌کنند هر آن‌چه بر جنس آن‌ها از سوی مردان/حکومت تطبیق می‌شود «حق‌»شان است و وظیفه آنان است که «باید» سکوت کنند؛ چون «مردها بهتر می‌فهمند». آن‌ها هویت خویش را از دریچه نگاه مردان به آن‌ها و فرهنگ حاکم تعریف می‌کنند. به همین علت زنان زبان می‌بندند. این در حالی است که تمام امور زنده‌گی آنان در سایه سلطه و ستم قرار دارد، از زنده‌گی زناشویی گرفته تا کار بی‌مزد در خانه و زمین زراعتی. زنان روستایی با آن‌که در ضمیر خویش در مورد ظلمی که حق‌شان نیست می‌دانند و گاه این نکته که آن‌ها نیز مانند یک انسان حق دارند مزد کارشان را بخواهند، با فردی که دوستش می‌دارند ازدواج کنند و یا بتوانند درس بخوانند، اما آشکارا به آن اعتراف نمی‌کنند.

اما آن‌چه پس از تسلط امارت اسلامی بر افغانستان در زنده‌گی و نگرش روستانشینان جالب توجه است، حساسیت آن‌ها به قوانین تازه از سوی حکومت سرپرست است. ممنوعیت آموزش دختران سبب شده است که زنگ مطالبه‌گری و حق‌خواهی در روستاها به صدا در‌آید؛

حتا در روستاهایی که در آن طالبان مسکن‌گزین‌ هستند. یکی از زنان در این مورد می‌گوید: «ما خودمان به خاطر جنگ و در‌به‌دری عمرمان هدر رفت و نتوانستیم درس بخوانیم. مکتب/مدرسه بود، اموزگار نداشت؛ سنگر جنگ بود. فکر می‌کردیم حال آرامی شد (با آمدن امارت اسلامی) و مکاتب باز می‌شود و حد‌اقل دختران ما می‌توانند درس بخوانند، اما وضعیت ما بدتر شد.» این اوج محرومت و بی‌کسی یک زن روستایی را نشان می‌دهد و در عین ‌حال آرمان و مطالبه او را نشان می دهد.

دیدگاه زنان روستایی در رابطه به اعتراضات زنان در مقابل حکومت سرپرست، گاه خنثا و گاهی نهی‌گرانه و زمانی هم همدلانه است. یک عده زنان فکر می‌کنند که زنان شهری امتیازاتی داشتند که از دست داده‌اند و «خواه‌مخواه» سخت است که بدون آن زنده‌گی کنند. تعدادی هم به این باورند که در چنین شرایطی مقابله در برابر حکومت سرپرست و مواجهه اعتراضی با آن حاصلی ندارد و «بهتر است آرام بنشینند». اما یک عده دیگر به این باورند که چون زنان شهری «فهمیده‌تر» هستند و درس و دانشگاه خوانده‌اند، نسبت به زنان روستانشین که «جز زمین و گله و جنگ چیزی ندیده‌اند»، آگاه‌تر‌ند، بر‌حقند و ممکن اعتراض‌شان «به ‌جایی برسد». این‌ها هرچند در رابطه به اعتراضات مدنی و بدون خشونت چیزی نمی‌دانند و فکر می‌کنند این چیزها نخواهد نتیجه داد، با آن‌ هم فکر می‌کنند زنانی که اعتراض می‌کنند، صدای خفته در گلوی آن‌هاست و قدردان‌شان هستند.

فاکتور زبان و قومیت و نگاه زنان روستانشین

 با توجه به فاکتور قومیت و زبان، نگاه زنان به سیاست متفاوت است. تفاوت میان زنان امر طبیعی است. زنان مانند گروه‌های اجتماعی دیگر، برحسب موقعیت و هویت‌های غیر‌‌جنسیتی مثل هویت قومی، زبانی، فرهنگی، جغرافیایی و سن متفاوت هستند. بر این اساس، خلاف آن‌چه تصور می‌شود، زنان در مجموع و زنان روستانشنین به‌گونه خاص نسبت به قومیت و زبان‌شان نگاه‌ متفاوتی دارند. این نگاه شاید در مورد زنی که در شهر زیسته‌ است و سواد خواندن و نوشتن دارد، مطالعه کرده ‌است و در مواجهه با مردم و دَمی در میان دیگران بوده ‌است، معلول علت‌های دیگری باشد، اما در مورد زن روستایی بیش‌تر همان تبعی بودن نگاه آنان است که تحت تاثیر شوهر/پدر یا جو حاکم بر روستا شکل گرفته است. همچنان، در روستاهای مختلف درک واحد از آگاهی زن، درس خواندن و اشتراک زن در سیاست و نیز نگرش واحد به موضوعات و رخدادهای سیاسی وجود ندارد.

در پایان می‌توان گفت که زنان روستانشین برحسب شرایط و موقعیتی که می‌زیند و هویت قومی-زبانی که دارند، نگاه متفاوتی به سیاست دارند. هر چند آنان کنشگری سیاسی ندارند و این عمل را در حال حاضر بی‌نتیجه می‌دانند و قدم نهادن در راه آن را بلد نیستند، اما نگاه‌ها و نظرهایی درباره رویدادهای سیاسی دارند. بیش‌تر کنجکاوی و حساسیت آن‌ها نسبت به رخدادهای سیاسی این اواخر متاثر از سیاست‌های جنسیتی رژیم حاکم است. هر چند برای روستانشینان، خصوصا مسن‌ترها، تحصیلات عالی دختران‌شان در اولویت قرار ندارد، اما آن‌ها نگران محروم ماندن دختران‌شان از «سواد خواندن و نوشتن» هستند. زنان روستانشین که پیش از این با زنان شهرنشین احساس بیگانه‌گی مفرط می‌کردند و در مواردی حتا نگاه بدبینانه داشتند، امروزه یک نوع همدلی دارند. گو این‌که وقتی زنی در شهر برای حق آموزش صدا بلند کرده و مبارزه می‌کند، به این معناست که برای زن روستایی نیز مطالبه حق آموزش دارد. بناءً، زنان روستانشین نسبت به رخدادهای سیاسی که بر زنده‌گی‌شان تاثیر می‌گذارد حساس‌ هستند و با هم در مورد آن تبصره می‌کنند. پس، این زمان که سیاست در زنده‌گی ما تبدیل به «همه‌چیز» شده‌، فرصت خوبی برای خلق روایتی واحد است که حداکثر جامعه را جذب کند.