عوامل و زمینههای معرفتشناختی ناپایداری جامعه ما
✍️میرویس امین
پرسش از اینکه چرا ناپایدار هستیم، بحرانهای اجتماعی ما ناشی از کجاست و چه زمینههای فرهنگی و معرفتی به باورها و نگرشهای ما سمتوسو میدهد، قابل توجه است. سوال دیگر این است که ما چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ چه میکرديم تا اینجا نمیبودیم؟ پاسخ به این پرسشها و سایر پرسشهای جدی و مهم شاید از قد و قامت یک يادداشت بیرون باشد، اما برای طرح مساله و اندیشیدن به این پرسشها و نگرانیها، به نکاتی اشاره میشود.
تنوع و تکثر قومی، مذهبی و فرهنگی در همه جهان امری نسبتاً عام و کلی است. تعبیر دین در پيوند به این تفاوتها شناخت انسانها از یکدیگر است. این تفاوتها از دید اجتماعی و سیاسی در بسیاری از جوامع سرمایه اجتماعی محسوب میشود. در افغانستان اما این تعدد و تکثر همواره مایه اختلاف و تعارض بوده است. افغانستان معاصر از زمان ایجاد تا کنون درگیر بحران قومیت، هویت و مشروعیت بوده است. پيوند و ارتباط برقرار کردن میان تنوعات و دگرگونیها، سرمایه و امتیاز اجتماعی برای یک ملت است؛ البته اگر درست مدیریت شود.
اولین خطای معرفتی جامعه ما به لحاظ ساختاری این بود که این تنوعها را ندید و اصلا تلاش نکرد آن را ببیند. دلايل بسیاری را میتوان از وجه سیاسی و ساختار سیاسی در آن برشمرد؛ اما در این یادداشت به لایههای فکری و فرهنگی پرداخته میشود. جامعه ما چون این تفاوتها را ندید، در مدیریت و برنامهریزی نیز دچار اختلاف و مشکل شد. جریانها درست شناسایی نشده و هر چه تلاش و کوشش صورت گرفته تا از مدلها و نظريات خارجی کمک گرفته شود، نتیجه نداده است. اینهمه تعارضی که در تاریخ کوتاه افغانستان شاهد آن هستیم، معلول همین خطایی است که در به رسمیت شناسی این تفاوتها و تکثر صورت گرفته است.
خطای معرفتی و فرهنگی که ناشی از فقدان دانش و آگاهی است، در اقصا نقاط افغانستان همیشه وجود داشته است. در غیبت علم و معرفت، عقلانیت سیاسی نیز شکل نمیگیرد. پس آنچه محصول نابخردی میشود، کوتهفکری و ایدیولوژیهاست که خروجیاش رفتارهای تودهای و عوامانه است. کنشگری سیاسی که توام با آگاهی و عقلانیت شهروندی است، هیچگاه تاریخ افغانستان آن را در زیستجهان اجتماعی و سیاسی خود تجربه نکرده است. پس آنچه ما در سطح کنشگری سياسی داشتهایم، جمعی از نیروهای احساساتی است که منطقشان ناشی از قبیله و قوم خاصی است. این امر، سبب شکلگیری ایدیولوژیهای قومی و سیاسی خاصی شده است که دیگری را نمیبیند و از سوی دیگر لباس قدسی بر تن کرده است. در این قطبهای ایدیولوژیک است که هیچ جریان و نهادی تحولات تاریخی و اجتماعی جامعه را نمیداند؛ به تعبیر دیگر، منطق مواجهه با تغییرات را نمیشناسد.
به تعبیر «هگل» جامعه ما در یک ناخودآگاهی تاریخی زندهگی میکند و در این ناخودآگاهی جبر تاریخی تعیینکننده تحولات تاریخی و اجتماعی میشود. تا تاریخ خودآگاه نشود، منطق تحولات را نمیشود شناخت. چون تاریخ و تکرار تحولات ناشی از خودآگاهی نیست، ما با تکرار آن بزرگ شدهایم. در این فضای مجهول دانش و دانشگاه روش ندارد، مطالعات روش ندارد و میان علم و تحولات فرسنگها فاصله است. این فاصله سبب شده است که مطالعات ما حتا مواد خام درست در اختیار ما قرار ندهد. تاریخ ما مرده است. از همین رو است که هیچ دانش و دانشگاهی نتوانسته مساله جامعه ما را تشخیص دهد.
در دیگر کشورها میان علوم انسانی و تحولات تاریخی و اجتماعی درهمتنیدهگی بسیاری است؛ اما در افغانستان کسی به علوم انسانی توجه ندارد و چه بسا مخالف آن هستند. در کشورهای جهان اول نابغهترین انسانها علوم انسانی میخوانند، اما در کشور ما ضعيفترین افراد را وارد علوم انسانی میکنند؛ یعنی اینجا تحصیل علوم انسانی آخرین گزینه است. از این جهت است که ما با فقدان کنشگران فعال و آگاه مواجه هستیم. در این وضعیت، علوم انسانی نمیتواند به خودآگاهی جامعه کمک کند. در افغانستان علوم انسانی و اهالی آن نیرو و توان لازم را ندارند و نمیتوانند جریانساز باشند و خردمندی و آگاهی تحولات را رقم بزنند. پس تاریخ ما و جامعه ما چشم ندارد و کور است. تشخیص خوبی و بدیاش را از دست داده است. نقش و کارکرد علوم انسانی برای یک جامعه، بهمثابه عقل، ذهن و زبان است.
در افغانستان تمام تلاش و کوشش برای ساختوساز سازمان بوده است، نه نهاد. سازمانها با نگرش معطوف به قدرت و ثروت و با پروژههای خارجی هیچ سنخیتی با تحولات و دگردیسیهای اجتماعی درونی نداشته است. ما با دو نوع جامعه مواجه بودهایم؛ جامعه اولی یک جمع سازمانی است که مسالهاش قدرت و سیاست است و مساله جامعه دومی زندهگی و آسایش است. جامعه اولی زبان جامعه دوم را نمیفهمد، در برنامهریزیهایش آن را نمیبیند و فهمی از آن ندارد. بنابراین، هیچ اراده اجتماعی نیز برای حل آن نداشته است. از همینجاست که عقلانیت شکل نگرفته است. جامعه همیشه محروم از منابع و امکانات احساسی و عاطفی میشود، تضاد به وجود میآید و خشونتگرایی در کنشهای سیاسی ناشی از همین محرومیتها شکل میگیرد. ناکارایی به وجود میآید، جامعه شورشی میشود و اندکترین کنشها آشوبزا و برانداز میگردد.
محصول این وضعیت، چالشی است که یا میزان رضایت و مشارکت را کاملا پایین میآورد و یا اشتراک را برانداز میسازد. ریشه این وضعیت، نگاه ایدیولوژیک است. در نگاه ایدیولوژیک، انتظارات زیاد است، و وقتی عملی نشد، فاجعه خلق میکند و جامعه رادیکال میشود. در چنین نگاهی، به جای عقل، احساسات حاکم میشود. از همین وضعیت است که منطق تغییر و تحول به کارگزاران نظامی میافتد.
دانش اجتماعی چون تعطیل است، مسیر تاریخ و جامعه ما نیز معيوب است. امکان فهم و درک درست میسر نیست. پیشبینی و سیاستگذاری از آن حاصل نمیشود. دانش است که عقلانیت و مدنیت را شکل میدهد، اما در دیدگاه ایدیولوژیک، علم قربانی است.
عنصر معرفتی ديگری که بینش تاریخی ما بر آن شکل گرفته، عرفان و تصوف است. این عنصر شاعرانه، خیالگرا و تقریبا انتزاعی است. ما چون فلسفه نداشتهایم، فیلسوف نیز نداریم. برای یک جامعه، فلسفه و عقلانیت است که نظام معنایی میسازد. ما چون عارف و شاعر زیاد داشتهایم، نظام معنایی ما احساساتی است و از این رو نسبت به قدرت و سیاست بهعنوان عناصر پلید و منفور نگاه میکنیم و در آن مشارکت نمیکنیم. پس با آشوب مواجه هستیم و بحران عقلانيت سیاسی داریم. از دل نظام عرفانی و شاعرانه، نظم سیاسی شکل نمیگیرد. پس فقدان معنایی داریم. از این رو است که در هنگام بحران نمیدانیم چه کار کنیم. به جز سرکوب و خشونت اگر نظام معنایی ما چیز دیگری بود، این مشکلات را نیز نداشتیم. تاریخ ما حافظهای است و این یعنی بحران و ناکارایی.
از آنجایی که جامعه افغانستان همواره در حال تنش و خشونت بوده، هیجانات و احساسات را تقویت کرده و این وضعیت باعث استمرار ناآگاهی شده است. در دل این ناآگاهی، ما تا هنوز با بسیاری از مفاهیم و قواعد فرهنگی بيگانهایم. با هنر سازش نداریم، موسیقی را کفر میدانیم و با دانش و آگاهی تعامل نداریم، از همین رو جامعه ما ناپایدار است. امر فرهنگی و اجتماعی در آن وجود ندارد. اکنون جامعه ما امنیتی ـ پولیسی و پر از تعارض و تضاد است.
سخن گفتن از اینکه در این فضای مجهول و پرتعارض چه کارهایی میشود انجام داد، مشکل است. در چنین وضعیت ناروشنی، روشنفکران، نخبهگان و اهالی علوم انسانی مسوولیت خطیری برعهده دارند تا مسیری به سوی آینده روشن ترسیم و آن را تبلیغ و تشهیر کنند.