طبقاتی‌شدن فهم

 ✍️محمدزمان سیرت

۱۱ میزان/مهر ۱۴۰۲

شهرهای سابق نسبت به امروز از پیچیده‌گی و جمعیت کم‌تری برخوردار بودند؛ اما با توجه به تحولات ایجادشده در ساختار و کارکرد آن‌ها، رشد جمعیت در شهرها به‌صورت بی‌پیشینه‌ و چشم‌گیری افزایش یافته که به میزان افزایش جمعیت، پیچیده‌گی بیش‌تر در شهرها حاکم شده است. ساختارهای مغلق با عمل‌کرد‌های مختلف در جامعه جا افتادند. مثلاً، شهر کابل که در دهه‌های قبل جمعیتش حدود هفت‌صدهزار نفر تخمین زده شده بود، اکنون نزدیک به هفت میلیون نفر جمعیت دارد. با افزایش نفوس، روابط مغلق‌تر می‌شوند و فهم ساختارها و ارزش‌های حاکم در جامعه مشکل‌تر.

دلیل افزایش جمعیت در شهر، میل به پیچیده زیستن است. حضور فرهنگ‌های مختلف داخلی و ورود فرهنگ‌های خارجی و وارداتی که در زمان‌های مختلف و مکان‌های مختلف به‌صورت اجباری بر ساکنان شهر تحمیل می‌شوند، نوعی میل توأم با تحمیل در زیستن مغلق است.

حضور طیف‌های مختلف مردم در کنار هم در محیط‌های آموزشی و تحصیلی نوعی تقابل دو فرهنگ، دو ارزش و دو دیدگاه را فراهم می‌کنند. شرط‌ بقا و تکامل در فرهنگ‌ها وجود تضاد است؛ اما تضاد بانی تقابلی که منتهی به طبقاتی‌شدن فهم شود، هم است. این طبقاتی‌شدن فهم زمانی شکل می‌گیرد که از درک فرهنگ، ارزش و زبان طرف مقابل ناتوان باشیم و یا با پیش‌فرض ارزش‌گرایانه فرهنگ، ارزش و زبان خود به فهم دیگران بپردازیم، که این فهم واقعی را منحرف می‌کند. به عبارت دیگر، تقابل فرهنگی خود زمینه‌‌ساز طبقاتی‌شدن فهم در حوزه سیاسی، معرفتی، فرهنگی و مذهبی می‌باشد و به همین دلیل است که ستیز فرهنگ‌ها پایان‌ناپذیراست؛ چون فهم مشترک شکل نمی‌گیرد و بیش‌تر فهم‌ها فهم نیست، بلکه توهم فهمیدن است. مصادق عینی طبقاتی‌شدن فهم در جوامعی دیده می‌شوند که گروه‌های مافیایی از مصادق بارز آن باشند. شکل‌گیری گروه‌های مافیایی یکی از نتایج طبقاتی‌شدن فهم است که براساس  میل به قدرت، میل به ثروت، میل به بر حق بودن می‌باشد، که جهل بر گلوگاه فهمش فشار وارد می‌کند تا به انحراف کشانیده شود. من فکر می‌کنم، جوان و یا دانشجویی که به یک گروه مافیایی محلق می‌شود، قربانی طبقاتی‌شدن فهم است.

در دهه‌های قبل، طبقاتی‌شدن فهم کم‌تر از امروز بود، ولی حالا فعالیت «جنایت‌‌کاران» به‌ویژه گروه‌های مافیایی در شهرها، مستقیم و غیرمستقیم در مراکز آموزشی فضا را بازتر ساخته است تا فهم درست شکل نگیرد. حتا تلویزیون‌ها و رادیوها بلندگوی آن‌ها می‌شوند و چیزهایی به خورد مردم می‌دهند که فهم درست را می‌رُباید و آنان را به پرتگاه طبقات می‌کشاند.

پس از این که شهرها با جمعیت‌های زیاد و فرهنگ‌های متضاد آراسته شدند، افزایش جمعیت با افزایش زمینه‌های فهم درست توأم نبود و در حصه زمینه‌سازی برای فهم درست پیشرفت صورت نگرفت. برخی شهروندان با توجه به سرمایه‌های مادی ‌خود، فهم را بر معیار مادیات تعریف کردند، اما در مقابل آنان کسانی بودند که سعی کردند خارج از همه ممیزات راهی برای فهم درست ترسیم کنند و آن را روش‌مند بسازند تا فهم در گرو طبقات نباشد.

این روند طی دهه‌ها ادامه داشت، تا این که  زمینه‌ساز زنده‌گی‌های متفاوت مردم در یک شهر شد. بدون شک، زنده‌گی‌های متفاوت روی افکار عمومی به‌‌ویژه جوانان و نوجوانان تأثیر مستقیم از خود برجا می‌گذارد و به همین دلیل بود که جوانان با فهم بدوی از خانواده‌های فقیر در تلاش برای افزایش فهم خود شدند که در گیرودار فهم و فهمیدن به راه‌های نادرست که منتج به جهل بود، گیر کردند. راهی برای رسیدن به آسایش در زنده‌گی نیافتند و به این دلیل، دست به ارتکاب اعمال جاهلانه زدند تا وضع فهم خود را مطلوب سازند که در نتیجه آن، طبقاتی‌شدن فهم افزایش یافت.

باید اذعان داشت که حضور مراجع فهم خارجی و پیوستن برخی از افراد به آنان، که سبب افزایش فهم قالبی شد که این فهم فاصله طبقاتی فهم را به‌میان آورد و فاصله طبقاتی فهم افزایش‌دهنده برتری‌خواهی میان‌تهی است و به این صورت می‌توان مدعی شد که حضور مراجع فهم خارجی‌ نیز سبب طبقاتی‌شدن فهم در جامعه شده است.

متخصصان روان‌شناسی شناخت، بی‌درنگ به ما یادآور می‌شوند که بیش‌تر اوقات لازم نیست پردازش اطلاعات‌مان کامل باشد. برای نمونه، مفهوم میز را در نظر بگیرید. ما می‌‌دانیم میز چیست، چه‌گونه از آن استفاده می‌شود و وقتی کسی به ما اشاره می‌کند می‌دانیم چیست و چه کاربرد دارد. اما اگر کسی بخواهد میز مورد اشاره‌اش را به شکل کامل تشریح کند به بی‌نهایت زمان نیاز خواهد داشت؛ اندازه، شکل، رنگ، جنس، نوع چوپ، نوع ساخت، تاریخچه، خراشیده‌گی‌ها و پاره‌گی‌هایش و غیره. حتا اگر تا سطح مالیکول هم پیش رود، بازهم توصیفش کامل و بی‌نقص نخواهد بود. مسلماً برای این که درعمل به کسی بگوییم کجا بنشیند، چنین توصیف کاملی لازم یا حتا کارگشا نیست. ما در مقام انسان از روی غریزه می‌دانیم که نمی‌توانیم همه جزییات را بدانیم و در واقع نیازی به دانستن همه جزییات نداریم. متخصصان روان‌شناسی شناخت، انسان‌ها را موجودات دچار «خساست ‌شناختی» می‌خوانند: چون نگران محدودیت‌های شناختی‌مان هستیم پیوسته جز‌ییات را از صافی می‌گذرانیم یعنی آنچه را با توجه به محدودیت‌های‌مان فکر می‌کنیم و لازم داریم برمی‌گیریم و بقیه ناشناخته‌ها یا اطلاعات پردازش‌شده را رها می‌کنیم. گرچه خساست ‌شناختی ضروری و مفید است، ولی گاه منجر به خطاهای بزرگی در داوری و دریافت می‌شود. گاهی صافی‌ها و میان‌‌بُرهای شناختی که انسان‌ها به‌کار می‌برند، بدکارکرد می‌شوند و این در بین افراد می‌تواند خطرناک باشد. یکی از میان‌بُرهای شناختی رایجی که اشخاص به‌کار می‌برند، تصور است. تصور، باور یا نظریه‌ای درباره فرد دیگر است.

میان‌بُر شناختی دیگری که انسان‌ها مورد استفاده قرار می‌دهند قیاس یا همانندانگاری است. «وقتی افراد با وضعیت‌های دشوار در روابط بین‌‌الملل روبه‌رو می‌شوند، اغلب برای یافتن راهنما به درس‌های تاریخ رجوع می‌کنند. به یقین، تاریخ هرگز به شکل کامل تکرار نمی‌شود و گرچه درس گرفتن از تاریخ معقول به نظر می‌رسد، گاه میزان ناهمخوانی وضعیت جدید با تاریخ مهم‌تر از میزان همخوانی آن‌هاست.»

با طبقاتی‌شدن فهم، معیار فهمیدن تغییر می‌کند؛ معیارهای پوچ و میان‌تهی جای معیارهای علمی شناخت را می‌گیرند. مثلاً، در افغانستان معیار فهم ریش دراز، شکم بزرگ، پول و سرمایه، مقام و سن است، که مصادق عینی طبقاتی‌شدن فهم است. حتا در این اواخر، فهم را جنسیتی کرده‌اند.