برای تحصیل جنگیدم

✍️فاطمه موسوی

روایت «مسعوده» مامای تحسین شده سازمان جهانی بهداشت از تحصیل در ایران و بازگشت به افغانستان.

کم نیستند مهاجرینی که یا در ایران متولد و چشم در همین سرزمین گشوده‌اند، یا از همان دوران نوزادی در آغوش مادر و پدرشان بودند که به ایران مهاجرت کردند، درس خواندند و ازدواج کردند و خانواده‌ی خودشان را تشکیل دادند. مسعوده هم یکی از همان افراد است؛ اما مسیری که پدرو مادرش آمده را برگشته. آن هم این روزها که همه در تکاپوی مهاجرت از افغانستان به کشورهای دیگرند تا خطری زندگی‌شان را تهدید نکند. مسعوده در ایران بزرگ شده، در رشته مامایی/نسایی ولادی درس خوانده و ازدواج کرده، اما یک سالی است به افغانستان بازگشته و در یکی از پروژه‌های WHO مشارکت می‌کند. این نوشته، روایتی کوتاه از زندگی مسعوده است در سال‌هایی که در ایران بوده و این روزها که در هراتِ تحت سلطه‌ی طالبان، ساکن است:

بار اولی است که با فردی در افغانستان قرار گفتگو گذاشته‌ام؛ نگرانم و در عین‎حال شوق دارم. مسعوده را دو سالی هست که می‌شناسم؛ از پشت عکس‌ها و پست‌های صفحه‌اش در فضای مجازی. از همان روزها که بدو بدوهایش در دانشگاه را دنبال می‌کردم تا وقتی که گفت من این روزها در افغانستانم و خوشحال!

قرار گفتگو را در گوگل‌میت گذاشتیم، مسعوده در محل کارش بود و هرلحظه ممکن بود زنی با باری سنگین و دردی غیر قابل‌تحمل سر بزند و مسعوده برود تا کمک کند به آمدن موجودی چند سانتی‌متری به سرزمینی که دیگر هیچ متر و معیاری قانعت نمی‌کند برای زندگی در آن! ولی مسعوده بعد از 22 سال زندگی در ایران و طی کردن مسیر پرفراز و نشیب مدرسه و تحصیل در دوره‌های کارشناسی و ارشد، بازگشت به افغانستان را ترجیح می‌دهد و این روزها در شفاخانه پروفسور سکینه یعقوبی مشغول به کار است.

مسعوده جمشیدی متولد هرات در آذر/قوس 1374 است. پدربزرگش در سال‌های حمله شوروی از مبارزین بوده و مهاجرت برای خانواده‌ امری عادی بوده است. پدر و مادر مسعوده در افغانستان ازدواج می‌کنند اما به دلیل جنگ و شرایط بد افغانستان ایران را برای مهاجرت انتخاب می‌کنند. فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشته‌ی مامایی از دانشگاه تربیت مدرس ایران است و تا زمستان 1401 در تهران سکونت داشته و الآن در هرات افغانستان زندگی می‌کند. حالا او یکی از بهترین ماماهای هرات است و از طرف سازمان بهداشت جهانی هم تقدیر شده است.

 بهانه‌ی گفتگو هم دوران تحصیلش در ایران بود؛ می‌خواستم از دوران مدرسه و کنکور و دانشگاه بگوید.

شروع تحصیل از مدارس خودگردان

مسعوده از دوران ابتدایی‌اش شروع می‌کند و می‌گوید: ما چون مدرک اقامتی نداشتیم، اجازه تحصیل هم نمی‌دادند اون سال‌ها و برای همین هیچ‌وقت خاطره‌ای با عنوان «حس‌وحال اولین روز مدرسه» نداشتم.

 اوایل کلاس قرآن و تا پنجم ابتدایی هم با زنان بزرگسالی که هم‌سن مادرش بوده، به نهضت سوادآموزی رفته است. کلاس اول راهنمایی را که آن موقع اسم خاصی نداشته و به آن می‌گفتند «مدرسه افغانی‌ها» پیدا می‌کنند و آن‌جا درس می‌خوانند:

 یکی دو تا خانم ایرانی و افغانستانی دور هم جمع شده بودند تو یه زیرزمین و چندتا دانش‌آموز تو هر مقطعی که بودند رو درس می‌دادند. مدرسه هم مجوز نداشت و مثل مدارس خودگردان الآن نبود.

سال‌هایی که ممنوعیت تحصیل مهاجرین افغانستانی در ایران به‌صورت گسترده وجود داشت، جمعی از زنان و مردان در خانه‌هایشان و اماکن اجاره‌ای و … به شکل خودجوش به دانش‌آموزان درس می‌دادند تا کودکان، محروم از سواد نمانند. به تدریج تعداد این مدارس بیشتر شد اما برای اعطای مجوز به این مدارس، هنوز روال مشخصی وجود ندارد و از نظر اعتبار قانونی زیر سوال است.

جنگیدن برای درس خواندن

سال 87، مسعوده بالآخره موفق می‌شود اقامت قانونی‌ (کارت آمایش) بگیرد و به مدرسه دولتی برود. آزمون تعیین سطح در آموزش‌و پرورش را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و دقیقاً همان مقطعی که بوده را قبول می‌شود؛ دوم راهنمایی.

 او از تجربه‌ی حضورش در مدرسه می‌گوید:« آن موقع در محله چهاردانگه زندگی می‌کردیم، مدرسه حبیبیه عدل ثبت‌نام کردم. وسط سال تحصیلی بود که رفتم مدرسه. یک ماه به امتحانات ترم اول مونده بود. راستش روی نیمکت نشستن سخت بود برام. تا اون روز روی زمین می‌نشستیم و دفتر کتاب‌مون رو می‌ذاشتیم روی زمین. ساعت‌هایی که باید تو مدرسه می‌موندیم برام طولانی بود، چون تا قبل از اون روزی دو سه ساعت هم نمی‌شد درس دادن معلما. اون موقع یادمه یه مبلغی رو به عنوان شهریه ازمون می‌گرفتند؛ ما هم سه تا دانش آموز بودیم و برای خانواده‌م تامین کردنش خیلی سخت بود. یادمه مامانم میومد با مدیر مدرسه صحبت می‌کرد که مبلغ شهریه رو کمتر کنند یا یه تخفیفی بهمون بدند.

مسعوده از سخت‌گیری پدرش می‌گوید که مخالف صد درصد دانشگاه رفتنش بوده و از همان سوم راهنمایی بهانه می‌گرفته:

 خیلی جنگیدم برای ادامه تحصیلم. پدرم مخالف دانشگاه بود. ولی بالاخره با هزار سختی و زحمتی هم که بود راضیش کردم. من اولین کسی بودم که تو خانواده می‌رفتم دانشگاه.

 به اینجای گفتگو که رسیدیم مادر بارداری آمد برای معاینه و شاید هم وضع حمل! چند دقیقه‌ای گوگل‌میت را ترک می‌کند و بر که می‌گردد، کنجکاوانه از وضعیت مراجعه‌کننده‌اش پرسیدم. گفت برای زایمان اول آمده بوده و معاینه‌‌ش کردم تا برود و سه چهار ساعت دیگر که دردش گرفت بیاد.

 بهانه‌ای می‌شود تا از کیفیت محل کارش و وضعیت مامایی در افغانستان بپرسم، می‌گوید:« اینجایی که من هستم چون زیر نظر WHO هست، پروتکل‌های سازمان جهانی بهداشت اجرا می‌شه و مشکل زیادی نداریم. اما به صورت کلی وضعیت رشته‌ی مامایی اصلا خوب نیست. افغانستان فقط کاردانی داریم و دکترای اینجا همه تحصیل‌کرده‌های ایرانند. توی هرات که اصلا دانشگاه دولتی که مامایی داشته باشه، نداریم. کسایی که الآن دارند تلاش می‌کنند رشته مامایی رو بیارند و کارشناسی و ارشد رو اضافه کنند، خیلی روی ظرفیت اساتیدی که تو ایران تحصیل کردند، حساب می‌کنند.»

تا در فضای افغانستان هستیم از او درمورد روزهای اول بازگشتش می‌پرسم، روزهایی که دیگر خبری از آزادی‌های طبیعی نبوده و زندگی برای زنان بیشتر از هر زمان دیگری ممنوع بوده:

«منی که عادت به تفریح داشتم؛ دیگه خبری از سینما و کافه و … نبود. خیلی اذیت می‌شدم. هر بار که تو خیابون اسلحه و کلاشینکف می‌دیدم، تپش قلب می‌گرفتم. همیشه فکر می‌کردم بالاخره از یه جایی یه تیر به قلبم می‌خوره. ولی انگار هر چی بزرگتر میشی، راحت‌تر برات عادی میشه. ولی خیلی وحشتناک بود، هنوزم هست.»

 برمی‌گردیم به گفتگو؛ رسیده بودیم به دوران انتخاب رشته و کنکور. از این می‌گوید که با نمره‌هایی که داشتم همه می‌گفتند برو ریاضی فیزیک. اما مادرم اصرار داشت که تجربی بخوانم و پزشک یا ماما شوم. خودش هم انگار علاقه داشته؛ به وضعیت امروزش اشاره می‌کند و اینکه انگار شانس آورده که به حرف اطرافیانش گوش نکرده و رفته تجربی.

 حاصل همه درس خواندن‌ها و رتبه کنکورش می‌شود دانشگاه علوم پزشکی ایران، رشته مامایی.

مسعوده می‌گوید: محدودیتی برای رشته‌هایی که من می‌خواستم وجود نداشت. تنها نگرانی ما شهریه‌ای بود که می‌گرفتند. خانواده شرط کرده بود اگه شهریه‌ت زیاد باشه، نمی‌تونی بری دانشگاه. می‌پرسم پس شهریه‌ت کم بوده که تونستی بری درسته؟ با لبخند می‌گوید: راستش اینجا شانس آوردم و اون روزی که رفتیم برای ثبت‌نام، خانمی که کارشناس ثبت‌نام بود، نمی‌دونست شهریه چقدره. از روی حدس و گمان گفت ترمی ۹۰ هزار تومان. من و مامان هم خدارو شکر کردیم و ثبت‌نام انجام شد. آخر ترم اول بودم، بخشنامه اومد که شهریه‌ها رو واریز کنید. رفتیم برای پرداخت و گفتن سالی ۴ میلیون و دویست. درسته الآن چند برابر شده شهریه‌ها، ولی اون موقع خیلی زیاد بود برای خانواده‌ی ما. حرصم از این بود؛ من که درس خوندم و دولتی قبول شدم شهریه‌م از دوستم که رتبه‌اش اصلاً قابل مقایسه نبود و دانشگاه آزاد درس می‌خوند، بیشتر بود. راستش نمی‌تونستم بعد این همه قماری که کردم، ول کنم ادامه مسیر رو.

 با دانشگاه نامه‌نگاری می‌کند و به مدارک پزشکی خواهرش و هزینه‌های زیادی که برای‌شان داشته، اشاره می‌کند. مسعوده جواب تلاش‌هایش را می‌بیند و دانشگاه ایران همکاری زیادی با او کرده است؛ دادن ۱۵ درصد تخفیف و اجازه تحصیل تا آخر دوره و پرداخت کل شهریه بعد از پایان کارشناسی.

 مسعوده از خاطرات خوب و خوش دانشگاه ایران می‌گوید؛ از کارمندانش تا مدیریت و استادها:

 من تا عمر دارم مدیون استادهایی‌ام که داشتم. اسم تک‌تکشون رو یادمه. فوق‌العاده بودن. بخشی از شخصیت من قطعاً تاثیر پذیرفته از اون‌هاست. با وجود همه‌‌ی محدودیت‌ها و هزینه‌ها که موانع قانونی بودند بیشتر، آدمایی که تو دانشگاه بودن همه‌جوره حمایت می‌کردند.

 برای تأمین شهریه باید سرکار می‌رفته.  از ترم ۴ در مرکز بهداشت آفرینش در شهرک بروجردی شروع به کار کرده؛ دوره‌ای را هم در دانشگاه تهران گذرانده و یک سالی در همان مرکز بهداشت کار کرده؛ بعدش بخشنامه آمده که افغان‌ها اجازه ندارند در مراکز بهداشتی و درمانگاه کار کنند. مسعوده می‌گوید: یادمه اونجا خانم عابری خیلی تلاش کرد منو نگه داره. همه جا رفت. من اونجا جا افتاده بودم و نیاز داشتن به نیرو. ولی نشد. بعدش رفتم درمانگاه خصوصی و اورژانس و … بدون مدرک دو سه سال کار کردم خلاصه.

به دلیل هزینه زیاد شهریه ارشد و اینکه برای داشتن یک شغل و درآمد، تفاوت چندانی بین ارشد و کارشناسی مامایی نمی‌بیند، ارشد را بلافاصله شروع نمی‌کند.

بازگشت به افغانستان

پاییز سال 99 در یک دفتر صادرات دارو کار می‌کرده، برای تاسیس شعبه‌ای در افغانستان، به هرات سفر می‌کند و این بار برخلاف سال 94 که فرهنگ و نگاه مردم برایش عجیب‌ بوده و نتوانسته بیشتر از 18 روز دوام بیاورد، شرایط رشته مامایی را بررسی می‌کند و بهتر از دفعه قبل درک می‌کند. حالا بزرگتر شده و به این فکر می‌کند که می‌تواند روزی در افغانستان کار و زندگی داشته باشد. ولی باید سطح بالاتری داشته باشد و ارشد را در ایران بخواند:

« آن سال دانشگاه تربیت مدرس به خاطر کرونا و مجازی بودن ۳۰ درصد تخفیف روی شهریه گذاشته بود و من از فرصت استفاده کردم. ثبت نام کردم و همزمان سر کار رفتم. اون موقع شهریه دلاری/دالری بود. بدون کنکور حدوداً کل ارشد ۶۰ میلیونی می‌شد.

 سال ۹۹ ارشد را شروع کرده، زمستان ۱۴۰۱ از پایان‌نامه‌اش دفاع کرده و این روزها مشغول چاپ پایان‌نامه‌اش به عنوان مقاله در نشریه‌ای معتبر است.

 از او در مورد محدودیت‌هایی که داشته می‌پرسم. می‌گوید: خوب من به خاطر نداشتن مدرک قانونی  ۷ سال از سال‌های تحصیلم رو یه جورایی از دست دادم. مدرسه غیررسمی و نامعتبر اذیت‌کننده بود برام. بعدشم هزینه شهریه برای ما زیاد بود. مسابقات تیزهوشان و المپیاد شرکت می‌کردم، ولی از یه جایی به بعد می‌گفتند اجازه ادامه دادن ندارید. تحقیر و اینجور چیزهام بود، اصلاً نمی‌شه مهاجر و افغانستانی باشی و مواجهه تحقیرآمیزی رو تجربه نکرده باشی. به خصوص من که اهل سنت هم بودم. یادمه یه‌بار معلم دینی راهنمایی داشت قانعم می‌کرد که مذهبم رو عوض کنم؛ من اصلاً متوجه نمی‌شدم؛ اصلاً نمی‌دونستم باید چی بگم و چه ربطی به معلمم داره؟

مسعوده از روزهای خوبی که در ایران داشته گفت؛ اینکه اگر محدودیتی هم بوده محدودیت‌های قانونی بوده. اما حمایت و درک خیلی از افراد مدرسه و دانشگاه باعث شده الآن در موقعیت کنونی‌اش باشد: خیلی‌ها کمک می‌کردند؛ اگه یک نفر روبروم وایمیستاد، 20 نفر دیگه حمایتم می‌کردند.

از او می‌پرسم آیا این محدودیت‌های قانونی در دلایل بازگشتش به افغانستان موثر بوده یا نه؟! 

می‌گوید: درسته که من قبل از تصمیم نهاییم برای برگشتن، به فکر کار کردن تو افغانستان بودم. اما  تابستون 1401 بود که تو یه بیمارستانی کار می‌کردم. خیلی فشار سنگینی روم بود و فهمیدم کار کردن تو ایران رو دوست ندارم. یک سال بعد از  ازدواجم تو ایران بودیم و تو این مدت همسرم که تو افغانستان مدیر بود، مجبور بود اونجا کارگری کنه. اون یک سال بعد ازدواج که خیلی سال سختی بود. با پیشنهاد پدرشوهرم امتحانی رفتیم هرات تا ببینیم اونجا شرایط چطور پیش میره. چندماهی اونجا بودم، اول تو انستیتوت علوم صحی تدریس کردم. هرچند از اونجا به خاطر سطح پایین علمیش اومدم بیرون، ولی با بالا پایین کردن مزیت‌ها و مضرات و…. فهمیدم کارایی و فایده بیشتری تو افغانستان دارم. اینطوری نبود که یه شبه تصمیم بگیرم برای برگشتن.

زنان در افغانستان پس از طالبان

 از مسعوده در مورد وضعیت دختران و زنان در افغانستان می‌پرسم، او در ایران تحصیل کرده و حالا جزو معدود زنانی است که اجازه خروج از خانه و شاغل بودن را دارد: «راستش متاسفانه نمی‌تونم دختران و زنانی که الآن اینجان رو اون‌طور که شایسته است درک کنم. من تو ایران زندگی کردم و حاضر بودم هر شرطی رو بپذیرم ولی دانشگاه برم و درس بخونم. این دیوانه‌کننده است که ۲ ساله دخترای ما از تحصیل منع شدند. خیلی از دخترا اینجا یا ترم آخر بودند یا تازه می‌خواستند برن دانشگاه یا آماده می‌شدند برن کلاس اول ابتدایی. من تو کابوس‌هام هم نمی‌تونستم تصور کنم چیزایی که مادرم از دوره قبلی طالبان می‌گفت رو خودم بتونم به چشم ببینم»

مسعوده از مشاهدات خودش می‌گوید؛ اینکه این روزها جو وحشتناکی از افسردگی میان دختران حاکم است و آمار ازدواج میان دختران کم سن و سال روز به روز در حال افزایش است. اینکه حتی اگر همین امروز هم مدارس و دانشگاه‌ها باز شود خسارت‌های جبران ناپذیری بر دختران و زنان افغانستان وارد شده است.

 از مسعوده می‌پرسم به نظرش چقدر از مهاجرت‌ها به دلیل همین ممنوعیت تحصیل برای دختران است؟ می‌گوید:« توی این دو سال هر کسی توانایی مالی داشته جمع کرده و رفته. حالا یا ایران یا پاکستان یا کشورهای دیگه. خیلی‌ها تو اقوام و اطرافیان خودم بودند که فقط با هدف تحصیل دخترشون همه زندگیشون‌و رها کردن و از کشور رفتند. فرقی نمی‌کرد پدر و مادرشون تحصیل کرده بودند یا نه! نمی‌خواستند دخترشون بی‌سواد بزرگ بشه و اتفاقی که برای خودشون افتاده، سر بچه‌هاشون بیاد. وضعیت الآن با وضعیت دوره‌ی قبل طالبان یکیه، اون موقع مادر و خاله‌هام همه مدرسه می‌رفتند ولی امارت اسلامی که اومد ازدواج کردن و دیگه نتونستن مدرسه برن و درس بخونند.

 از وضعیت ثبت‌نام و شرایط مدارس در  این روزهای ایران را برایش می‌گویم، مسعوده هم به‌عنوان کسی که کل دوران تحصیلش را در ایران طی کرده و خودش را مدیون اساتید در دانشگاه‌های ایران می‌داند، می‌گوید:« خیلی از کشورها، این روزها روی اتباع کشورهای دیگه سرمایه‌گذاری می‌کنن تا بهشون آموزش بدن و فرهنگ و زبانشون رو منتقل کنند. تا بعداً اون‌ها به عنوان سفیرهای فرهنگی براشون منفعتی بیاره. حتی اگه این هدف وجود نداشته باشه، مردم تو هرکشوری، باید باسواد باشن. هرجور توقف و منع تحصیل ضررش چند برابره. مسعوده حتی از علاقه‌ی اساتیدش به همکاری مشترک ایران و افغانستان می‌گوید و تحصیل مهاجرین در ایران را مقدمه‌ای برای همکاری‌های علمی و فرهنگی دو کشور می‌داند.

در دهه‌های گذشته تاکید زیادی بر بازگشت مهاجران افغانستانی به کشور خودشان شده است. در چند سال اخیر به طور میانگین سالانه ۱ میلیون نفر مهاجر افغانستانی رد مرز شده‌اند. اکثر این مهاجران را اقشار بی‌سواد و کم سواد تشکیل می‌دهند. کسانی که بلافاصله بعد از رد مرز شدن از طریق شبکه‌ی قاچاق مهاجر به ایران بازمی‌گردند و در مشاغل سطح پایین مشغول به کار می‌شوند. قصه‌ی مسعوده نشان می‌دهد که اگر مهاجران در ایران امکان تحصیل بیابند چرخه‌ی معیوب ورود غیرقانونی- حضور غیرقانونی و رد مرز شدن می‌تواند به شکل کاملا متفاوتی دربیاید. تاکید تک‌بعدی بر بازگشت مهاجران و ایجاد مانع و دست‌انداز در تحصیل کودکان مهاجر و دست‌یابی به حقوق اولیه‌ی شهروندی باعث بازگشت این مهاجران به کشورشان نخواهد شد.

وضعیت تحصیل دانش‌آموزان افغانستانی در ایران فراز و نشیب‌های زیادی داشته. امسال هم با ابلاغ آیین‌نامه ثبت‌نام دانش‌آموزان در سال 1402-1403 و اینترنتی شدن ثبت‌نام در سامانه سهما (سازمان ملی مهاجرت) و سایت آموزش و پرورش و مشکلات فنی مختلف آن، بسیاری از والدین دچار سردرگمی شده‌اند.  ممنوعیت ورود و ثبت‌نام دانش‌آموزان فاقد مدرک و  ابلاغ آیین‌نامه دریافت شهریه از دانش‌آموزان مهاجر و بازگشت شرایط به روند به روند پیش از فرمان رهبری، بسیاری از خانواده‌ها را تحت فشار قرار داده و  به صورت کلی به نظر می‌رسد امسال عواملی که موجب افزایش بازماندگان از تحصیل می‌شود بیشتر از سال‌های گذشته است که جای نگرانی بسیاری دارد.