افغانستان و فقدان حافظه تاریخی
تاریخ بشر آکنده از رویدادهای خوب و بد، گوارا و ناگوار و تلخ و شیرین است. فلسفه نگارش تاریخ و ثبت رویدادها این است که از تکرار لغزشها خودداری شود و تجارب سودمند گذشته تداوم پیدا کند. حافظه تاریخی از طریق ثبت و نگارش رویدادهای تاریخی شکل میگیرد و آگاهی همهگانی را به پختهگی و شکوفایی میرساند. از این جهت است که آثار باستانی، مدارک تاریخی و شواهد عینی رویدادها اهمیتی ویژه در جهان دارد و کشورها به حفظ و نگهداشت آنها توجه خاص نشان میدهند. از این گذشته، در کشورهای رشدیافته کوشش میشود که آن بخشهایی از تاریخ که با زندهگی امروزشان پیوند مستقیم دارد، در قالب تندیسها، نمادها، سنگنوشتهها، داستانها، فلمها، شعرها، نمایشنامهها و مانند اینها به نمایش گذاشته شود تا حافظه تاریخی دچار فراموشی نشود و به تکرار خطا و بروز فاجعه بیشتر از یک بار اجازه ندهد.
در افغانستان حافظه تاریخی وجود ندارد؛ زیرا آثار فراوانی از گذشته در اختیار نداریم. این را هنگامی میتوانیم دریابیم که به موزیمهای جهان سری بزنیم و ببینیم که چگونه و با چه دقتی از تاج شاهان تا شمشیر جنگاوران تا آثار قلمی نویسندهگان تا فراوردههای هنری هنرمندان نگهداری میشود. چنین آثاری است که مرز واقعیت و افسانه را برجسته میکند و اجازه نمیدهد روایتهای ساختهگی از گذشته به جای واقعیتهای تاریخی بنشیند. در افغانستان، در مقایسه با سایر کشورها آثار بسیار اندک و ناچیزی از گذشته داریم و از آنچه وجود دارد، هیچ استفادهای در بازخوانی گذشته صورت نمیگیرد، هرچند که این آثار اندک برای بازخوانی گذشته کفایت هم نمیکند. طبیعی است که در فقدان مدارک تاریخی، گذشته به تخته سفیدی میماند که هر کس میتواند نقش دلخواه خود را بر آن ترسیم کند و مثلا از تمدن پنجهزارساله و مانند اینها بسراید، اما واقعیت تلخ این است که ما حتا از همین دیروز و پریروز خود اسناد کافی در اختیار نداریم، از همین ۱۵۰ سال اخیر، از سند مرز دیورند گرفته تا اسناد مربوط به جنبش مشروطیت، جنبش اسلام سیاسی، جنبش چپ، جهاد در برابر شوروی، ظهور طالبان، سقوط جمهوریت و نحوه تصمیمگیریهای طالبان.
در غیاب آثار معتبر و قابل آزمایش، هر کس میتواند روایت خاص خود را مطابق با خیالات و تمنیات خویش بسازد و به عوض تاریخ عرضه کند؛ کاری که شماری از قلمبهدستان سیاسی برخی از جنبشها کردهاند؛ کاری که هرچند در جای خود سودمند است، اما نمیتواند بازتابدهنده وقایع عینی تاریخی باشد. هنگامی که آثار و مدارک تاریخی کافی وجود ندارد و تلاش برای بازخوانی گذشته بهصورت روشمند و پذیرفتهشده انجام نمیشود، حافظه تاریخی نیز دچار گسستها و آشفتهگیهای فراوانی میشود؛ البته اگر چیزی به نام حافظه تاریخی اساسا وجود داشته باشد. فقدان حافظه تاریخی است که زمینه تکرار لغزشها و فاجعهها را فراهم میآورد و در نتیجه آن، دولتها در این خطه بهصورت پیهم سقوط میکنند، جنگها بهصورت دورانی شعلهور میشوند، چیزهایی به نام ثبات، توسعه، ترقی و بالندهگی در این جامعه پدیدار نمیگردد و زندهگی یک ملت از چنگ بحرانها و توفانهای بیپایان رهایی ندارد. اگر ما حافظه تاریخی میداشتیم و از آنچه در سالهای ۹۰ میلادی گذشته رخ داد درس میگرفتیم، جمهوریت به فساد و تباهی درنمیغلتید، طالبان دوباره به قدرت برنمیگشتند، کشور به این بنبست و بیسرانجامی نمیرسید و مردم به این درماندهگی گرفتار نمیشدند.