بحران پاکستان؛ چرا دموکراسی در این منطقه پا نمیگیرد؟
بحران کنونی پاکستان ابعاد و علل مختلفی دارد که یکی از آنها نبود دموکراسی استوار و نهادینهشده است. هنگامی که مردم خود در تعیین سرنوشت خویش نقشی ندارند و نهادهای دیگر برایشان پیوسته تعیین تکلیف میکنند، تنش و آشفتهگی بهصورت فزایندهای گسترش مییابد و به پیدایش بحرانهای نو میانجامد. پاکستان از بدو تاسیس خود تا امروز با سلسلهای از ایندست بحرانها دست به گریبان بوده است و هرچند هیچگاه به مرز فروپاشی نرسیده، اما از چرخه بحرانهای مکرر و متداوم نیز به سوی ثبات و توسعه پایدار عبور نکرده است. این وضعیت مخصوص پاکستان نیست، بلکه دیگر کشورهای منطقه نیز شرایطی کموبیش مشابه دارند، چنانکه در چند ماه گذشته ایران گرفتار بحرانی همانند بود. دیگر کشورهای همسایه ما نیز از این جهت آسیبپذیرند و بحرانها مانند بمب ساعتی در کمینشان است تا لحظه انفجار فرا برسد.
چرا دموکراسی در این کشورها پا نمیگیرد و به پختهگی و استواری لازم نمیرسد، و اگر گاهی مانند نسیمی ملایم بر زندهگی مردمان این منطقه شروع به وزیدن میکند، دیری نمیگذرد که گردبادها و توفانهای تند همه چیز را دستخوش نوسان و بیثباتی میسازد؟ برای پاسخ، میتوان دو دسته عوامل را در نظر گرفت؛ عوامل بیرونی و عوامل درونی. در سطح بیرونی، کشورهای قدرتمندی که در تحولات منطقه نفوذ مستقیم دارند، ترجیح میدهند به جای سروکار داشتن با ادارههای سست و لرزان، طرف تعاملشان گروه یا سازمانی باشد که هسته سخت قدرت را تشکیل میدهد و میتواند شرایط را برایشان قابل پیشبینی بسازد. از این جهت نهاد نظامی در پاکستان، ولایت فقیه در ایران و حکومتهای مشابه در منطقه نظامهای مطلوب برای قدرتهای بزرگاند. اما تقدم در این زمینه از آن عامل درونی است، نه عامل بیرونی و باید اولویت را به آن داد.
در سطح درونی، چندین عامل در این سرزمینها مانع شکلگیری دموکراسی واقعی بودهاند. نخست، نظریهپردازی کافی در این جوامع به سود دموکراسی صورت نگرفته است تا گفتمانهای ضد دموکراسی راست و چپ از میدانداری افکار عمومی کنار بروند. دوم، نیروهای متعهد به دموکراسی که خود تجسمی از منش دموکراتیک باشند، در این منطقه ظهور نکرده و اغلب مدعیان آن در زندهگی عملی خود انسانهای دموکرات نیستند. سوم، نهادینه شدن دموکراسی نیازمند آموزش است، هم در سطح نظام تعلیمی و هم در سطح نهادهای اجتماعی. دموکراسی پدیدهای مدرن است که باید آن را فراگرفت و در زندهگی تمرین کرد، اما چنین آموزشی از پهنه عمومی غایب بوده است. چهارم، دموکراسی زاده بلوغ جوامع است که خود را در فردیت انسانها نشان میدهد؛ انسانهایی که از صغارت خودخواسته رهایی یافته باشند. در جایی که هویت گلهای بر هویت فردی بچربد و استقلال انسانها در تفکر و انتخاب به رسمیت شناخته نشود، دموکراسی پا نمیگیرد. پنجم، عدم ظهور رهبران و نخبهگان سیاسیای که نهادینه ساختن دموکراسی را بر منافع سیاسی خود ترجیح دهند، بدانگونه که جواهر لعل نهرو، نلسون ماندیلا، لیکوآنیو و دیگران، با رهبری جوامعی مانند جوامع ما، مسیر جدیدی را برای مردم خود ترسیم کردند. از تجربه پاکستان میتوان آموخت که بدون دموکراسی متکی بر نهادهای قدرتمند دموکراتیک، بحرانهای سیاسی و اجتماعی دست از گریبان ملتها برنمیدارد و به آنها اجازه رسیدن به ثبات، توسعه، شکوفایی و پیشرفت پایدار را نمیدهد.