بازخوانی کارنامه جنبشهای سیاسی در افغانستان
از جنبش مشروطیت به اینسو، بیش از ۱۰۰ سال است که افغانستان شاهد شکلگیری جنبشها و جریانهای سیاسی متعدد است که در قالب احزاب و سازمانهای گوناگون پدید آمدهاند. این جنبشها به چند دسته تقسیم میشوند: از چپ تا راست، از ملیگرا تا بنیادگرا. داعیههایی که مطرح کردهاند برای شماری عدالت اجتماعی، برای شماری برتریخواهی تباری، برای شماری ملتسازی مدرن و برای شماری دیگر برپایی خلافت اسلامی بوده است. اگر چه همه تحولات سیاسی افغانستان ریشه داخلی نداشته و عامل خارجی در تمام وقت یکی از واقعیتهای درشت این صحنه بوده است، اما جنبشهای سیاسی نیز، دستکم در سطح ملی و درونکشوری، یکی از عوامل اصلی تحولات بوده است. با توجه به حجم تاثیرگذاری این جنبشها که بر زندهگی چندین نسل سایه میاندازد و امتداد آن به نسلهای آینده نیز میرسد، لازم است که کارنامه آنها مورد بازخوانی قرار بگیرد.
بازخوانی کارنامه جنبشهای سیاسی یکی از نیازهای مهم برای آسیبشناسی فرهنگ سیاسی است. در اساس، نباید هیچ جنبش و جریان سیاسی فوق چون و چرا و کارنامهاش پیچیده در هالهای از تقدس باشد. نگاه رمانتیک به جنبشهای سیاسی، روزنه تعقل و برخورد عقلانی با آنها را مسدود میکند؛ در حالیکه نگاه انتقادی به این پدیده میتواند به پختهگی و بهبود آنها کمک کند. نگاه انتقادی البته هیچگاه به معنای عیبجویی مغرضانه نیست، بلکه بررسی منصفانه و بیطرفانه است. شماری گمان میکنند که نقد سازنده و منصفانه عبارت است از لیست کردن خوبیها و بدیهای یک جریان در کنار همدیگر بدون هیچ قضاوتی. چنین چیزی قطعاً الزامی نیست؛ زیرا هر جنبش و سازمان برای ذکر محاسن و مناقب خود به حد کافی تبلیغات کرده است؛ از اینرو، نیازی به ذکر مجدد آنها از سوی تحلیلگران انتقادی نمیماند. نقد در اساس، متمرکز بر نقاطی است که از دیدها پنهان مانده و در پهنه عمومی به گفتوگو و بحث گرفته نشده است. طبیعی است که هواداران یک جریان، انگشت نهادن بر کاستیها و عیوب سازمان خود را نقد سازنده ندانسته و نوعی دشمنی تلقی میکنند.
واقعیت ماجرا این است که نه سوسیالیسم شر مطلق است و نه لیبرالیسم، نه ناسیونالیسم، نه اخوانیسم، نه سلفیسم و نه هیچ جریان دیگر. پدیدههای سیاسی و اجتماعی ترکیبی از محاسن و معایب هستند، اما در چشم پیروان خود سراپا حسن و جمال به نظر میرسند و تعلقات عاطفی و پیوندهای هویتی و گاه وابستهگیهای منفعتی اجازه نمیدهد که کاستیهایشان را ببینند. نقد درواقع برای این است که ابعاد تاریک و مغفولمانده را برآفتاب کند و پرده از جنبههای پنهان یک قضیه کنار بزند.
برای اینکه نقد از مسیر سازنده خود دور نیفتد، باید مبتنی بر روش باشد؛ به این معنا که حقایق و فکتها مبنای اصلی هر قضاوتی باشد و در ارزیابی و تحلیل، تا حد امکان از روشهای معتبر در عرصههای علوم اجتماعی استفاده شود. همچنان، زبانی که برای نقد انتخاب میشود، زبان زننده و آکنده از بار عواطف منفی نباشد و فاصله لازم میان نقد و خصومت را زیر پا نگذارد. بهترین روش برای نقد این است که پیروان یک جنبش خود به نقد خویشتن بپردازند؛ زیرا علایق حب و بغض، دخالت کمتری خواهد داشت، اما نقدی که از بیرون صورت بگیرد، همچنان اهمیت دارد، به شرطی که روشمند باشد. وضعیتی که امروز گرفتارش هستیم کموبیش محصول عملکرد جنبشها و سازمانهای سیاسی است و بازخوانی کارنامه آنها یکی از بایستههای اساسی برای رهایی از وضعیت کنونی و حرکت به سوی آیندهای بهتر است.