تاریخ در برابر ایدئولوژی؛ از شرعی تا ممکن
بسیاری از ما این دو تجربه را میشناسیم:
یک- کسی گیاه، درخت یا دانهیی را از یک منطقه یا کشور دیگر میآورد و سعی میکند آن را در منطقهی خود بکارد یا غرس کند و بارور بسازد. در مواردی این تجربه موفق است و در مواردی ناکام.
دو- کسی چند نمونه از حیوانات مناطق دیگر را به منطقهی خود میآورد تا پرورششان دهد و نسلشان را زیاد کند. گاه این تجربه موفق است و گاه ناموفق.
در مواردی که این تجربهها کامیاب نمیشوند، نتیجهیی که افراد میگیرند معمولا روشن و قاطع است: این گیاه در این خاک و در این اقلیم حاصل نمیدهد. این دانه در اینجا بارور نمیشود. این حیوان در این منطقه و در این آبوهوا قابل پرورش و تکثیر نیست. بعید است که کسی تخمی را بیاورد و نتیجه نگیرد و دیگران با وجود آگاهی از این تجربه به تکرار آن دست بزنند.
در بازار هم همینطور است. اگر شما چیزی را به بازار عرضه کنید که کسی خریدارش نباشد، جنس عرضهشدهیتان روی دستتان میماند. هرکس دیگری که این تجربهی شما را دیده باشد، کار شما را تکرار نخواهد کرد.
ایدئولوژی وظیفهی دیگری دارد: ممکن کردن ناممکن و نادیده گرفتن تجربههای گذشته. وقتی به جهان و کار و بارش نگاه کنیم و ببینیم این جهان چهگونه کار میکند، شرحی که از این کارکرد میدهیم توصیف یا «تفسیر» جهان است. ایدئولوژی -به قول مارکس- از این توصیف درمیگذرد و میخواهد جهان را «تغییر» بدهد. اگر این میل به تغییر را در مثالی که دادم ببینیم، چنین صورتی مییابد: درست است که فلان تخم یا دانه در فلان خاک و اقلیم بارور نمیشود (توصیف)؛ ما قرار نیست همین نتیجه را بپذیریم و بگذریم. ما کاری خواهیم کرد که آن خاک و آن اقلیم بتواند آن دانه را بپذیرد و بتواند بارورش کند (تغییر). اگر جهان «چنان نیست» که تو میخواهی باشد، جهان را «چنان بساز» که تو میپسندیاش.
انسان چه؟ اگر انسان را آنگونه که هست نمیپسندیم، آیا میتوانیم چنانش بسازیم که پسندیدهتر شود؟ در پاسخ به این پرسش دو پاسخ کلان گرفتهایم: یکی از پیامبران و شاعران و عارفان و عاشقان و ایدئولوگها و دیگری از فیلسوفان و عالمان. پاسخ این دو گروه به این پرسش غالبا خیلی متفاوت بوده است. پیامبر و عارف میگویند: «بخیل نباش»؛ فیلسوف و عالم میگویند: «آدمی بخیل هست و بخیل خواهد ماند». پیامبر و عارف به شما یاد میدهند که «بخل ورزیدن» از رذایل اخلاقی است و یک انسان خوب میتواند با مقداری تمرین پارسایی و ریاضت خود را از شر این رذیلت اخلاقی وارهاند. عالم و فیلسوف میگویند که بخلورزی آدمی به صد رشتهی سخت وصل است، از جمله به تاریخ مغز آدمی، به شرایط اقتصادی او، به وضعیت بیولوژیک او، به او و ارتباطش با محیط اجتماعی، به کمیاب بودن اجتنابناپذیر منابع این جهان، به نقصان ناگزیر دانش او، به هورمونهای بدن او، به میراث چند میلیونسالهی روان بشر. حل کردن این رذیلت اخلاقی -اگر اساسا ناممکن نباشد- به این آسانیها هم نیست.
ایدئولوژی میگوید هیچ فرد انسانی در عصر ما نباید به تنهایی دوصدوهفتاد میلیارد دالر را انحصار کند. هیچکس به این میزان دارایی شخصی نیاز ندارد. تجربهی تاریخی بشر (شرح ماوقع/گزارش علمی ماجرا) میگوید که بشر این است. آدمی اگر خلیفهی خداست، اگر اشتباه خلقت است، اگر اشرف مخلوقات است و اگر اضل بهائم است، همین است. این موجود زیادهخواه، انحصارگر و اهل مقدم دانستن خود و نیازهای خود بر دیگران و نیازهای دیگران است. از هر عضو طایفهی بشر که بپرسید: «سهمی برابر با دیگران میخواهی یا بیشتر؟»، به شما خواهد گفت: «بیشتر». حتا اگر بگوید: «سهم برابر»، در دل خود همان بیشتر را میخواهد. حتا اگر عملا سهم برابر با دیگران بردارد، در دل خود هنوز همان بیشتر را میخواهد. پیامبران و عارفان و ایدئولوگها میگویند این باید تغییر کند. فیلسوفان و عالمان میگویند آری، اما تا حالا (پس از چند میلیون سال) که تغییر چندانی نیامده است.
شریعت (محمدی و عیسوی و موسویاش) دو سه هزار سالی است که به انسان درس تقوا و اخلاق و پرهیزگاری میدهد. درس و دستور. اما سرگذشت جمعی بشر در این همه قرن نشان میدهد که آدمیزاد پیش از این پیامبران (میلیونها سال قبل از ظهور آنان) بشر شده است. به این معنا که این بشر در این روند طولانیِ «شدن» به این حالت و صورت و وضعیت و ساخت درآمده است و در همین قالب جوش خورده و متصلب شده است. به بیانی دیگر، مصلحان چند میلیون سال دیرتر آمدهاند؛ وقتی آمدهاند که تقریبا کار از کار گذشته است.
مثالی بدهم:
چهطور است به بشر تنبل و تنآسا دستور بدهیم که هر سال در یک ماه معین هیچ نخوابد؟ در طول یک ماه، حتا برای یک دقیقه هم اجازه نداشته باشد بخوابد.
پاسخ: خداوند متعال مهربانتر از آن است که به بندگان خود «تکلیفِ فوق طاقت» بدهد.
پاسخ خوبی است. خداوند حکیم است و میداند که بشر اگر چند روز نخوابد، دیگر هرچه سعی هم بکند که نخوابد حتما خواهد افتاد و به خواب خواهد رفت.
اکنون، اجازه بدهید به مورد دیگری از تکلیف فوق طاقت بشر بپردازیم:
کسی از مؤمنان آب ندارد، نان ندارد، کار ندارد، پول ندارد، امنیت ندارد، سواد ندارد، حرمت اجتماعی ندارد، امید ندارد، سلامت بدنی ندارد، سلامت روانی ندارد و تا گلو در رنج و حرمان و افسردگی غرق است. این آدم قرار است که انسان خوبی باشد و مثل خلیفهی خدا در زمین رفتار کند. دینش به او توصیه کرده و بلکه دستور داده که چنین انسان شریفی باشد. آیا این یکی از نمونههای تکلیف فوق طاقت نیست؟
رد شبهه: در جامعهی اسلامی (یعنی در جامعهیی که تمام تعلیمات اسلامی بهصورت صحیح تطبیق شوند)، یک فرد مؤمن هیچ یک از این مشکلات را نخواهد داشت.
عالی. اگر اینطور باشد، مسأله حل است. حالا پرسش این است: چرا تعلیمات اسلامی در میان مسلمانان بهصورت صحیح تطبیق نمیشوند؟
پاسخ این یکی را تاریخ میدهد: بهخاطری که ایدئولوژی نمیتواند تاریخ بشر را متوقف کند؛ بهخاطر اینکه شریعت نمیتواند دست به اجرای ناممکن بزند. وقتی که ایدئولوژی خواسته تطور تاریخی انسان را متوقف کند یا هر وقت که شریعت سعی کرده از انسان طبیعی یک موجود شرعی بسازد، آب و نان و امنیت و سواد و حرمت و امید و سلامت بدنی و روانی رخت بربسته و بهجای آن رنج و حرمان و افسردگی و نزاع نشسته. به میزانی که جوامع بر این مشکل وقوف پیدا کردهاند و از مهندسی کردن انسان و اخلاقش دست برداشتهاند، آب و نان و امنیت و صلح هم بیشتر شدهاند. کشورهای توسعهیافته کشورهای قانون عرفیاند (یعنی جایی که در آن حداقلی از ضوابط اضطراری-عرفی برای امنیت و ثبات اجتماعی لازم و حاکم است).
در این عصر، کشوری که در آن نیمی از جمعیت نتواند درس بخواند و برای زندگی در این زمان «توانمند» شود، صددرصد کشور فقیران خواهد بود. کشور فقیران قطعا کشور جنگ و نزاع خواهد بود. کشور جنگ و نزاع قطعا ویران خواهد شد. کشور ویران قطعا خالی از امید و شادی و نشاط خواهد بود. در کشوری که امید و شادی و نشاط نباشد، بدون تردید درد و افسردگی حاکم خواهد شد. سرزمینی که مردمانش پیوسته گرفتار درد و افسردگی باشند، قطعا از رفتار سالم و سازنده نیز خالی خواهد شد.
ما در زمانهیی زندگی میکنیم که پس افتادن از قافلهی تمدن ما را بهسوی نابودی خواهد راند. پیوستن به قافلهی تمدن هیچ راه دیگری جز توسعهی علمی کشور ندارد. هیچ میزان از تطبیق شریعت درد این مملکت را درمان نخواهد کرد. یا علم یا انحطاط. راه سومی وجود ندارد.
تصمیم کابینهی حکومت طالبان برای محروم کردن زنان و دختران افغانستان از تحصیل (در کنار سیاستهای قرون وسطایی دیگر این گروه) فقط زیانبار نیست؛ مرگآور است. افغانستان همین اکنون در گرد و غبار پیشتازان جهان گم است. با این سیاستی که طالبان در پیش گرفتهاند، دیگر حتا بقای این کشور نیز در خطر است. ایدئولوژی مرگ فقط در همان یک کار کامیاب است: گسترش مرگ. توسعه و امنیت و صلح نه با لجاجت و دگماندیشی شرعی میآید و نه با کنار گذاشتن تجربههای کامیاب بشر در دیگر مناطق جهان./اطلاعات روز