فرهنگ سیاسی و سازمان‌های فردمحور در افغانستان

یکی از عوامل تحولات و انکشافات سیاسی در هر جامعه‌ای فرهنگ سیاسی آن است. فرهنگ سیاسی برخی کشورها به پخته‌گی رسیده و دارای کدهای فرهنگی خاصی است که سیاست‌مداران را وا می‌دارد تا در آن چارچوب اقدام و عمل ‌کنند. در برخی کشورها فرهنگ سیاسی با خامی‌ها و نارسایی‌هایی بنیادی دست به گریبان است که در رفتار سیاست‌مداران و رهبران آن جامعه نیز انعکاس می‌یابد. فرهنگ سیاسی افغانستان یکی از عوامل زمین‌گیر شدن این جامعه در برابر بحران‌های گوناگون است و هنوز نشانه‌هایی از تغییر یا حتا آسیب‌شناسی آن دیده نمی‌شود. یکی از آسیب‌های فرهنگ سیاسی در افغانستان که مانع شکل‌گیری احزاب سالم و موفق در عرصه سیاست شده، فردمحوری سازمان‌ها و احزاب سیاسی است.

احزاب سیاسی به گونه‌ای بازتاب وضعیت جامعه‌شناختی کشورها است و ویژه‌گی‌های این جوامع، مثبت یا منفی، خود را در وضعیت احزاب و سازمان‌ها نیز نشان می‌دهند و البته احزاب پیشرو به تغییر مثبت و بهبود وضعیت کمک می‌کنند. در جوامعی که فردیت انسان‌ها به رسمیت شناخته نمی‌شود و هویت فردی در برابر هویت گله‌ای رنگ می‌بازد، ساختاری هِرمی‌شکل بر آن حاکم می‌شود که به جای رابطه‌های افقی، پیوند میان ساکنان و باشنده‌گان آن به صورت عمودی است و به میزان برخورداری هر شخص از قدرت و ثروت، جایگاهش در هِرم قدرت بالاتر خواهد بود. این همان وضعیتی است که در زبان دین از آن به رابطه ربوبیت (عبودیت یا خدایگان) بنده تعبیر می‌شود. کسانی که می‌خواهند رتبه‌ای بالاتر در این هِرم داشته و به رأس آن نزدیک‌تر باشند، مانند بنده‌گانی فرمان‌بردار، همه توان خود را صرف خشنودی خداوندگاری/رهبر می‌کنند.

پدیده حزبی در اساس پدیده‌ای مدرن است و محصول جوامعی است که فردیت انسان‌ها را به رسمیت می‌شناسند. احزاب مدرن بر پایه نوعی از قرارداد اجتماعی میان شماری از شهروندان شکل می‌گیرند تا خواسته‌ها و آرمان‌های مشترک‌شان را به شکل گروهی دنبال کنند. در افغانستان این پدیده در قالب ساختارهای قبیله‌ای‌ـ‌روستایی به تحلیل رفته و احزاب خود به تجسمی از رابطه بالا و پایین تبدیل شده است. این احزاب ظاهراً کارشان را از شعارها و آرمان‌های مردم‌پسند شروع می‌کنند، اما به زودی تبدیل به شرکتی خصوصی برای رهبرانی می‌شوند که مالکان مادام‌العمر آن‌ها شده‌اند و پس از مرگ نیز به فرزندان و نواده‌گان‌شان به ارث می‌گذارند. ارزش‌هایی که این احزاب مطرح می‌کنند حتا در میان اعضای آن تحقق نمی‌یابد و اصولی که در اساس‌نامه‌های‌شان می‌نویسند، حتا از سوی رهبران و موسسان آن‌ها احترام نمی‌شود. تصمیم‌ها در این احزاب از طریق نهادها و ساختارهای حزبی گرفته نمی‌شود، فعالیت‌ها بر اساس پالیسی و برنامه به پیش نمی‌رود، گزارش‌دهی و پاسخ‌گویی در آن‌ها وجود ندارد و فساد و اختلاسی که در حکومت‌ها وجود دارد، پیش‌تر در قالب این احزاب تمرین و اجرا شده است.

تجارب ناکام حزبی در افغانستان به جریان خاصی اختصاص ندارد، بلکه احزاب چپ، راست و ملی‌گرا بر محور یک یا چند فرد انگشت‌شمار چرخیده و تاریخ‌چه، اعتبار و هویت‌شان با آن فرد/ افراد گره خورده است. اعضای چنین احزابی به سربازانی پیاده تبدیل می‌شوند که نقشی در روند حوادث ندارند. در چنین احزابی زمینه برای ظهور چهره‌های جدید در سطح رهبری مساعد نیست، خون جدیدی در رگ‌های سازمان به جریان نمی‌افتد و حزب به مرور زمان به نعشی بی‌جان بر دوش اعضایش تبدیل می‌شود که تنها جنازه‌اش را باید حمل کنند. این وضعیت بخشی از فرهنگ سیاسی افغانستان و یکی از موانع عبور این کشور از بحران‌ها است./هشت صبح