از ستمگری تا ستمپذیری
داستان ستم در سرزمین ما از امروز نیست و دستکم تصویر دردناک این واقعیت را میتوان در آیینه تاریخ و ادبیات دیرینه این سرزمین به وضوح دید؛ از ستم حاکمان نابردبار و نامردمدار داخلی تا بیداد مهاجمان و متجاوزان بیرونی. این امر اختصاص به افغانستان ندارد. بر سر هند و چین و اروپا و امریکا و بسیاری از کشورها در ادواری از تاریخ چنین ستمهایی رفته است. به این موضوع اما میتوان از زاویهای دیگر نیز نگریست: از زاویه تمرکز بر مفهوم ستمگری و جفت جداییناپذیر آن که ستمپذیری است. شاید نخستین بار در عصر حاضر این سخن را سید جمالالدین مطرح کرد؛ آنگاه که سیطره قدرتهای استعماری را بر سرزمینهای بزرگ دید و زبونی مردمان آنها را به چشم سر مشاهده کرد و گفت که هرگاه مردمی استعمارپذیر نباشند، قدرت استعمارگر به وجود نخواهد آمد. پس از او نیز شماری دیگر از اهل اندیشه به این نکته التفات نشان دادند؛ از جمله دانشمند مشهور الجزایری، مالک بن نبی، که استعمارگری و استعمارپذیری را دو روی یک سکه خواند.
در افغانستان، در یک طرف کسانی را داشتهایم و داریم که با دست یافتن به ابزار سلطه و استیلا بر دستگاه قدرت، ستمگری را به نمایش میگذارند، از برپایی گورهای دستهجمعی، تا دستگیریهای بیحساب و کتاب، تا شکنجههای توانفرسا، تا حبسهای طویلالمدت، تا تبعید و آواره ساختن هزاران تن، تا گستراندن فضای رعب و وحشت بر شهروندان. این حکایت به یک گروه اختصاص ندارد. دستکم از روزگار کودتای ثور آغاز یافته و در ادوار بعد از آن نیز ادامه یافته است تا به روزگار طالبان، چه از سوی تنظیمها و چه سایر صاحبان قدرت. پیش از آن نیز نمونههای مشابه را در صفحات تاریخ به تکرار خواندهایم.
شکی نیست که ستمگری و ستمپذیری با هم پیوند دارند، اما پرسش این است که تقدم با کدام یک است؟ آیا نخست فرد یا گروه ستمگر پیدا میشود و دیگران را به ستمپذیری وا میدارد و یا نخست مردمی ستمپذیر وجود دارند که راه را بر حاکمیتی ستمگر هموار میکنند؟ و اگر بخواهیم به چاره وضعیت بپردازیم اولویت را به کدام یک بدهیم؟ به تغییر روحیه ستمپذیری یا برانداختن دستگاه ستمگری؟
این را دستکم میدانیم که اگر جامعهای به آزادهگی و آزادهخویی عادت کرده باشد، به ستم و بیداد تن نخواهد داد و در برابر شلاق و شکنجه سر فرو نخواهد آورد. تجربههای فراوانی در دنیا وجود دارد که ملتهای آزاده، حاکمان ستمگر را به زیر کشیده و به آنان درس فراموشنشدنی دادهاند. دستگاههای سلطه و اجبار در جایی امکان جولان و تاختوتاز دارند که با مقاومتی روبهرو نشوند و بیمی از خشم و ایستادهگی مردم نداشته باشند.
درباره مردم افغانستان گفته میشود که در برابر تجاوز خارجی مقاومت میکنند، اما آیا در برابر استبداد داخلی هم همانگونه استند؟ این را باید جامعهشناسان پاسخ بدهند. باید به این اندیشید که چگونه زبونی و ستمپذیری وارد روح و روان یک جامعه میشود و چگونه چاپلوسی و تملق از قباحت میافتد و چگونه ستایش از ستمگران و کرنش کردن در برابر آنان به عرف و عادت تبدیل میشود؟ میدانیم که گاهی ناگزیریها امکان هرگونه کنش و واکنش را از مردم میگیرد و این عذری قابل درک است، اما رواج تملق و مدیحهگویی و خم شدن آشکار در برابر بیداد و استبداد با هیچ عذری قابل توجیه نیست./هشت صبح