افغانستان؛ زخم خونچکان یا سرزمین فراموششده از سوی خدا؟
تاریخ بشر با آنکه پیشرفتهای شیرین و صفحات زرین از تحول مثبت (آزادی انسان از بند و اسارت، محو بردهداری و شکلگیری انسانگرایی) را در خود جا داده است، صفحات تلخی از تجاوز، استعمار، کشتار جمعی، تهاجم فرهنگی و رویهمرفته جهانیسازی تروریسم را نیز در بر گرفته است. تاریخ جنگها و تجاوزهای آشکار قدرتهای بزرگ به سرزمینهای دیگر را نیز روایت میکند. جنگهایی که سبب شده است یک تمدن با تمام شکوه و جلال از بین برود، یک کشور نابود شود و سرزمینی سالهای متمادی درگیر جنگ و منازعه بماند. در این میان افغانستان جزو سرزمینهایی بوده است که قدرتهای منطقه و فرامنطقه بارها به آن هجوم آوردهاند. این هجوم یا به چهره همپیمان و حامی بوده است یا هم تجاوز آشکار. دو بار انگلیس، یک بار قشون سرخ شوروی و در واپسین سالها هم امریکا در این کشور حضور یافته است. مردم افغانستان هم در برابر شوروی و هم در برابر انگلیس مقاومت کردند و سرانجام این مقاومت سبب خروج این دو کشور از خاک کشور شد. امریکا اما براساس گزارشها، در پی یک توافق ننگین بیآنکه نگران آینده این کشور باشد، خارج شد.
پس از خروج این قدرتها جملاتِ ماندگار و تلخی، از رییس جمهورهای این کشورها در رابطه به افغانستان مانده است. گُرباچف پس از خروج روسیه از افغانستان، در نشست سازمان ملل ضمنِ پذیرش شکست کمونیسم یا همان قطب شرقی جهان در برابر سرمایهداری، گفت: «افغانستان زخم خونچکان است». همینگونه در واپسین روزها، بایدن، رییس جمهور امریکا، در دو کنفرانس جداگانه اظهار داشته است که «مردم افغانستان هرگز ملت واحد نمیشوند» و «افغانستان سرزمین فراموششده از سوی خدا است».
آیا واقعاً افغانستان چنین است؟ زخم خونچکان و سرزمین فراموششده از سوی خدا است؟ در این نبشته با توجه به آنچه بر افغانستان در گذشته و حال رفته است، پرداخته میشود.
افغانستان؛ «زخم خونچکان» یا چالشی فراراه کمونیسم؟
افغانستان در گذشته سرزمین پهناوری بود که تمدن خراسان کهن و آریانا در آن شکل گرفت. این سرزمین افتخارات شکوهمندی را از گذشته در خود دارد که خیلی از سرزمینها نداشته است. با مراجعه به تاریخ افغانستان، بهوضوح درمییابی که این سرزمین پس از شکلگیری حکومتهای «قبیلهای» و «خانسالار» درگیر منازعات میانقبیلهای میشود. اختلافات قبیلههای سدوزای و احمدزایی بر سر قدرت تا اکنون ادامه یافته است.
این سرزمین پیش از آنکه این چهره را به خود بگیرد، سرزمین رویایی خیلی از مردمان دور و نزدیک بوده است. تاریخ معاصر افغانستان، تاریخی خونبار، پر از مجادله، برادرکشی و سربازی برای تأمین منافع دیگران بوده است. پس از شکلگیری منازعات قبیلهای و به قدرت رسیدن یکی از این قبیلهها، دامن منازعات چنان گسترده میشود که دیگر مساله از منازعه میان دو قبیله همتبار به دیگر اقوام ساکن در افغانستان سرایت میکند. اینگونه شد که هر قدرتی پا به افغانستان گذاشت. در میان این اختلافات چون کشتی شکسته غرق شد. وقتی شوروی وارد افغانستان شد، دست به زیرساختسازی زد که نظیر آن را تاهنوز افغانستان نداشته است. خروج روسیه از افغانستان بیش از آنکه عامل داخلی و نظامی در افغانستان داشته باشد، عامل خارجی داشت؛ ولی بیشترین صدمات نظامی را این کشور دید و سرانجام خروج آن از افغانستان منجر به آزادسازی ۱۵ جمهوری تحت قیمومیت روسیه شد. با آنکه اقتدار و ابهت روسیه در جای دیگر و سرزمینهای دیگری شکسته شده بود، خروجش از افغانستان در واقع روپوشی به این شکست فاجعهبار مینمود. در مدت حضور روسها در افغانستان با آنکه کارشناسان خبره در عرصههای دولتسازی و ملتسازی وارد افغانستان شد و در راستای تقویت کمونیسم تلاش کرد، موفقیت آنچنانی به دست نیامد. اینگونه بود که گرباچف پس از یک شکست بزرگ سیاسی ـ ایدیولوژیک، این کشور را «زخم خونچکان» خواند.
پس از بیستسال حضور ناکام؛ «افغانستان سرزمین فراموش شده از سویی خدا»
پس از ترور احمدشاه مسعود، امریکا به بهانه سرکوب القاعده وارد افغانستان شد. به محض ورود امریکا به افغانستان، حکومت چندساله طالبان ختم و دوره جدیدی از حکومتداری آغاز شد. قانون اساسی به تصویب رسید و نظام مورد نظر امریکا در افغانستان استقرار یافت. امریکاییها ظاهراً به جهان نشان میدادند که افغانستان جنگزده را به کشوری دموکرات، آزاد و توسعهیافته تبدیل میکنند. در پی این نمایشات جهانی دست به نهادینهسازی ارزشهای دموکراسی زدند. یکی از آن ارزشها، انتخابات و دیگری آزادی بیان بود. انتخاباتی که در هر دور تدویر آن شخص مورد نظر مردم نه، بلکه یکی دیگر از سوی امریکا انتصاب میشد. در میدان آزادی بیان هم بهگونههای مختلف خبرنگاران، فعالان مدنی و سیاسی، فعالان اجتماعی و… سرکوب و مورد لتوکوب قرار میگرفتند. حقوق بشری نقض میشد و ستم بهگونه نهادمند وجود داشت. امریکا همه این موارد را نظارهگر بود، با آن هم دست از حمایت و انتصاب عوامل نفوذ و ناآشنا با افغانستان برنداشت تا اینکه سرنوشت این کشور یک بار دیگر به نیستی کشیده شد و همهچیز سقوط کرد. اینگونه امریکا در افغانستان با دو چهره داشت بازی میکرد؛ به ظاهر مدافع دموکراسی و ارزشهای آن بود و در باطن با گروههای مخالف حکومت و برای تضعیف دولت توافق میکرد. این دو چهره امریکا بهعنوان بزرگترین کشور حامی و همپیمان افغانستان، سبب شده بود که روند دولتـملتسازی با چالش مواجه شود. سرانجام بازده دو دهه حضور امریکا در افغانستان، دولتی ضعیف و ملتی ضعیف باشد. در کشورهایی که پس از یک تحول بنیادین هم دولت ضعیف بماند و هم ملت ضعیف، براساس قاعدههای شناختهشده در سیاست، نتیجه جنگهای دوامدار و انارشیگری است؛ آنچه فعلاً در افغانستان وجود دارد. امریکا به همه این کارهایی که در حق افغانستان کرده بود، بسنده نکرد، بلکه در یک توافق ننگین تمام داروندار این کشور را به گروهی سپرد که به بهانه مبارزه و نابودی با آن پا به افغانستان گذاشته بود. هنوز که هنوز است کمکهای امریکا هفتهوار به افغانستان سرازیر میشود و این کشور را در حالت معلق بین مرگ و زندهگی، بقا و فنا، هستی و نیستی نگه داشته است. افغانستان که به قول بایدن «سرزمین فراموششده از سوی خدا است» دو دهه تأمینکننده منافع امریکا بود. هرچه امروز بر سر این کشور آمده است، نتیجه تصمیمهایی است که حکومت امریکا در دو دهه در این کشور گرفته و اجرا کرده است.