درماندهگی ملتها؛ توطئه خارجی یا ناکارهگی داخلی
افغانستان از کشورهایی است که بسیاری از مردمش خود را قربانی توطئههای خارجی میدانند. آنان تصور میکنند که قدرتهای بزرگ دنیا از زمان پیتر کبیر در روسیه و ملکه ویکتوریا در بریتانیا همه وقتشان را صرف نقشه کشیدن برای سیطره بر این آب و خاک کرده و از این کار هیچگاه خسته نشدهاند. به گمان آنان، موضوع اصلی نیمقرن جنگ سرد دو ابرقدرت نحوه دست یافتن بر افغانستان و به زیر آوردن آن بود و در قرن بیستویکم نیز قدرتهای جدیدی که در منطقه و جهان سر بر میآورند، همچنان شب و روز در این راه عرق خواهند ریخت.
اینکه توطئه بخشی از روشهای رایج در جهان سیاست است. جای تردید ندارد و این از حالا هم نیست؛ بلکه چندین هزار سال پیشینه دارد. برای همه دولتها دست یافتن به منافعشان در اولویت قرار دارد و برای این منافع دست به هر کار ممکنی میزنند، به جز دولتهای ناکام و بیکارهای که منافع تعریف شدهای ندارند یا منافع ملیشان به منافع فرد و گروه خاصی تقلیل یافته است. در جایی که منافع کشورها با همتلاقی و همپوشانی دارد، دولتهای عاقل در پی یافتن راههایی برای همکاری بر میآیند و در جایی که منافع آنها در تضاد میافتد، برای طرف مقابل توطئه میچینند، طوری که هر کدام قویتر و ورزیدهتر، توطئهاش کارسازتر. قویتر در این جا البته به معنای توانایی جنگی نیست؛ بلکه شامل تواناییهای صنعتی، علمی و فرهنگی همراه با نهادهایی است که زمینه مشارکت وسیع نیروها را فراهم میآورد.
از آن سو اما درست است که توطئه بخشی از سازوکار سیاست است، ولی دنیا همیشه بر اساس توطئه نمیچرخد، به ویژه اینکه در برابر توطئه یک طرف، توطئه طرفهای دیگر نیز وجود دارد که کارآیی آن را محدود و گاهی خنثا میکند. آنچه سبب موثریت توطئه میشود، ضعف و آسیبپذیری طرف مقابل است. این البته در صورتی است که توطئهای از اساس در کار باشد. گاهی دیگر توطئهای در میان نیست، بلکه توهم توطئه است که ملتهای نادان را به فلاکت میکشاند؛ زیرا آنان گمان میکنند که هر چه در بیرون از مرزهایشان رخ میدهد، توطئهای بر ضد آنان است وچون همه محاسباتشان را بر پایه چنین توهمی بنا میکنند، حاصلی جز بیهودهگی و خسارت بر نمیچینند.
در افغانستان، اصلاحات امان الله خان، فعالیت احزاب چپ، روی کار آمدن مجاهدین، ۲۰ سال دوره جمهوریت و بسیاری از تحولات خرد و درشت دیگر در چشم توطئهاندیشان بخشی از یک توطئه کلانتر در آن سوی مرزها تلقی شد تا با مقصر دانستن خارجیها و قربانیپنداری خود، راهی به توجیه تنبلیها و بیکارهگیهای درونی پیدا شود. کسی نبود بپرسد که چرا کوریای جنوبی، مالیزیا، ترکیه، سنگاپور، قطر، برازیل، و بسیاری کشورهای دیگر در همین فاصله زمانی گامهای بلندی به جلو برداشتند، در حالی که آنان با رقبای قویتری روبهرو بودند و ما اساساً رقیب کسی نبودیم تا نیاز به اینهمه برنامهریزی شبانهروزی در مقیاس یک قرن و دو قرن باشد. همه تقصیر را بر گردن خارجیها و توطئههای آنان انداختن و خود را بیتقصیر و قربانی فرض کردن آسانترین؛ اما بیهودهترین و بلکه زیانبارترین راهکار است. راه خروج از درماندهگی تاریخی به گردن گرفتن مسوولیت، یافتن عوامل درونی بحران و اقدام به تغییر بنیادی وضعیت است که با عقلانیت امکانپذیر است.