درس‌هایی از اعتراضات ایران برای زنان افغانستان

زنان در درازنای تاریخ بشر، با نابرابری‌های فراوان مواجه بوده‌اند. ستم‌ها و زجرهای بسیاری کشیده‌ و راه‌های دشوار و بغرنج را طی کرده‌اند تا به‌ برابری و آزادی‌های فردی رسیده‌اند. در هیچ جایی از تاریخ بشر نیروهای دموکرات و آزادی‌خواه، مادرزاد خلق نشده‌اند که به‌ برابری و مساوات ایمان داشته باشند، بلکه بیداری، آگاهی، پویایی و پرسش‌گری جوامع به‌ویژه زنان عصیان‌گر و مبارز  بوده که زمینه و بستر را برای تحول و دگرگونی در رسیدن به این امر باز کرده است. از غرب تا شرق، از فیلسوف تا روحانی، از شاعر تا نویسنده کم نبوده‌اند/ نیستند که فرودستی زنان را راز آفرینش دانسته‌اند. این‌که گفته می‌شود خداوند زنان را «ضعیف‌تر» از مردان آفریده است، سخن یک فرد نیست؛ این باور در بسیاری از فرهنگ‌ها و سنت‌های تاریخی در دوران‌ها و تمدن‌های مختلف وجود داشته است، به‌گونه‌ای که «از آغاز تاریخ، آزادی فکری زنان حتا از پسران برده‌های آتنی هم کمتر بوده است.» همین امروز هم کم نیستند زنانی که در رفاه و آسایش به ‌سر می‌برند و از لحاظ ذهنی، برده‌ای بیش نیستند. فراوانند زنانی که مسوولیت و رسالت خود را تنها در رضای سنت‌های زن‌ستیزانه جامعه خلاصه می‌کنند و به توصیف‌های میان‌تهی و عاطفی که در ماهیت و ذات خود، زن را ضعیف و جنس دوم جلوه می‌دهد، دل خوش می‌کنند. زنان باید با الگوهای زنانه‌ای که با آن بزرگ شده‌اند، با تردید بنگرند و ژرف بیندیشند که نخستین پله در نردبان آزادی و برابری، آگاهی و دگرگونی الگوهای فکری و سنتی است که دست‌وپای زن را به ‌بند کشیده است. زن که قدرت تفکر و تردید در مورد الگوها را نداشته باشد، نمی‌تواند به آزادی و برابری برسد. تجارب تاریخی و تجربه تحول در غرب درس‌های خوبی برای جوامع شرقی به‌ویژه جامعه ما دارد. موفق‌ترین گروهی که در قرن بیست‌ویکم توانسته‌ جایگاه خود را در جوامع غربی تغییر بدهد، زنان بوده‌اند. رشد آگاهی سیاسی زنان، سبب شد که آنان به‌شکل موفقیت‌آمیز جایگاه خود را در این جوامع تغییر بدهند و به برابری و آزادی برسند.

ویرجینیا وولف، یکی از نویسنده‌گان مطرح قرن بیستم که منتقد و فمینیست نیز بود، کتابی مشهور دارد به نام «اتاقی از آن خود». وولف، روزی تصمیم می‌گیرد که برای بررسی نسخه‌های خطی «لیسیداس، اثر میلتون و تاریخ هنری از موند اثر تکری» به کتاب‌خانه «کالج ترینیتی» برود. هنگام ورود به کتاب‌خانه، مردی سر راهش ایستاد می‌شود و برایش می‌گوید: «خانم‌ها در صورتی اجازه ورود به کتاب‌خانه را دارند که یکی از کارمندان کالج آن‌ها را همراهی کند یا معرفی‌نامه داشته باشند.» وولف در ظاهر هر‌چند با حادثه کوچک مواجه شده بود، اما این حادثه یکی از موانع بزرگ فراراه زنان بود که جایگاه فرودستی آنان را از حقوق برابر در مورد آگاهی و آموختن نشان می‌داد. زنان در افغانستان با رخدادهای فراوان از این‌دست روبه‌رو می‌شوند، اما با یک آزرده‌‌خاطری کوچک از آن می‌گذرند. ماهیت کار وولف این بود که او این موضوع را با یک ناراحتی فردی پاسخ نداد، بلکه آن را به یک امر سیاسی و مساله‌مند تبدیل کرد. وولف به جای این‌که از خود سوال کند: «من چه مشکلی دارم که اجازه ورود به کتاب‌خانه را به من نمی‌دهند؟» «سوال کرد که مسوولان کتاب‌خانه چه مشکل دارند که او را راه نمی‌دهند؟» او به الگوی فکری زنانه حاکم تردید کرد، به طبیعی بودن این باور به دیده شک نگریست و بر آن شورید؛ چون وقتی عقیده یا امری طبیعی پنداشته می‌شود، مسوولیت درد و رنج حاصل از آن‌ تنها متوجه فرد دردمند می‌شود، اما اگر عقاید و نهادها  امر سیاسی دانسته شوند، به افراد اجازه می‌‌دهد که به ‌جای جست‌وجوی مشکل آن عقاید در خود، به این بیندیشند که ممکن آن باورها اشتباه باشند. وولف نتیجه‌گیری می‌کند: «به ‌جای این‌که با سرشکسته‌گی با خود بگویم مگر من به ‌خاطر زن بودن، سیاه‌پوست بودن یا فقیر بودن چه مشکلی دارم، از خود بپرسیم که دیگران چه مشکلی دارند که باید به علت تفکری غلط، ناعادلانه یا بی‌منطق مرا سرزنش کنند. آن‌قدر حماقت و جانب‌داری در نهادها، عقاید و قوانین وجود دارد که از دیدگاه طبعیت‌گرایانه قادر به تجسم‌شان نیستیم.»

با فهم تاریخی از این مساله، می‌توان آن را به اعتراضات زنان ایران تعمیم داد که قتل مهسا امینی باعث شد که بگویند مشکل در موی مهساها نیست، بلکه در عقاید و تفکری است که نیم قرن زنان این سرزمین را به گروگان گرفته‌ است. اعتراض ایرانی‌ها، برای برابری و‌ آزادی‌خواهی و به زیر کشیدن پرچم است که حق انتخاب، زنده‌گی و نفس کشیدن را از آن‌ها گرفته و باورهایی را بر جامعه حاکم ساخته است که بر‌مبنای آن، دیدن موی زن، خرمن آرزوهای نظام ولایت فقیه را می‌سوزاند. باور بر این است و شعارهایی که از دل اعتراض‌ها سر بر می‌کشد، نشان می‌دهد که زنان و معترضان ایرانی به این شعور و بیداری رسیده‌اند که فهم سیاسی از ایران امروزی را دگر کنند. حتا اگر موفق به سقوط نظام نشوند، پله‌های پیروزی را پیموده‌اند. ثابت ساخته‌اند که خشونت مذهبی و دولتی حتا با قیمت سرکوب و کشتار گروهی، دیگر پذیرفتنی نیست و عمر سیاسی ولایت فقیه به ‌پایان رسیده است.

در این روزها زنان معترض افغانستان که بیش از یک سال می‌شود علیه آپارتاید جنسیتی در افغانستان مبارزه می‌کنند، به رغم هم‌سویی با مردم ایران، می‌پرسند که چرا از اعتراض آنان مردان افغانستان و جهان به مقیاس ایران حمایت نکردند. بدون هیچ شکی زنان و دختران معترض افغانستان زمانی به خیابان رفتند که مردان از کور اعصا می‌جستند. آنان شوریدند و اعتراض کردند، ولی مطالبات این اعتراض‌ها بسط و گسترش نیافت و صرف به ‌خواست‌های معترضان تقلیل پیدا کرد؛ چون بیشتر پیام‌هایی که از دل این اعتراض‌ها بیرون ‌می‌آمد، صیقل داده شده و تلطیف شده، حرف‌هایی بود که اگر واکاوی و شکافته می‌شد، به منشا و تفکری می‌رسید که امر سرکوب و به ‌بند کشیدن زنان از آن‌جا منشأ گرفته است. بنابراین، زنان افغانستان در میدان شجاعت و ایستاده‌گی فراتر از هر مبارز در تاریخ ایستاده‌گی کردند، اما لازم است در مطالباتی که از دل این اعتراض‌ها بیرون می‌دهند، توجه کنند. شیوه و خواست‌ مطالبات‌شان را از دایره «زن خواهر است، زن مادر است، زن با‌سواد، جامعه با‌سواد است» بیرون بکشند. آن شعار که در اواخر انتخاب کرده بودند، بر محور آن چنگ بزنند و ایستاده شوند: «نان، کار، آزادی». این می‌تواند برای زنان برابری و آزادی به ارمغان بیاورد. در غیر آن، تلاش‌ها به ‌جایی خواهد کشید که زنان اگر وزیر هم شوند، به همسر چندم شدن یک مرد خواهند اندیشید.