آینده افغانستان؛ تصمیم بیرونی یا اراده درونی
افغانستان در بنبست گره کور گرفتار شده است. در یک طرف گروهی است که با زور جنگ و تفنگ بر مردم مسلط شده و به این دلیل نه اعتبار داخلی دارد و نه مشروعیت بین المللی؛ در طرف دیگر، گروههای پراکندهای از نیروهای سیاسی، نظامی، مدنی، و فرهنگی قرار دارند که نمیتوانند روایتی موثر برای بسیج تودهها بیافرینند و افزون بر پراکندگی و بیاعتمادی درونی، بخشهایی از این نیروها دچار انفعال، سرخوردهگی، تماشاچیگری، چشم به انتظاری و بیارادهگی هستند. این وضعیت سبب گسترش روحیه ناامیدی در اقشار مختلف مردم و تن دادن به فاجعه و تسلیم شدن به بحران شده است.
شماری از رهبران سیاسی مخالف طالبان در آخرین اظهار نظرهایشان گفتهاند که اگر خارجیها همکاری کنند آنان میتوانند در مدتی اندک گروه حاکم را از قدرت براندازند. این اعتماد به نفس و باور به تواناییهای خود پدیدهای خوشایند و امیدوار کننده است، مشروط به این که موکول به کمک و تصمیم خارجیها نباشد. منتظر اشاره خارجیها نشستن، بیماری مشترکی است که بسیاری از نیروهای سیاسی به آن گرفتار شدهاند. مشهورترین و وزنهدارترین رهبران سیاسی نیز عادت کرده در زمینی بازی کند که حمایت خارجی در آن دخیل باشد و اگر شرایط به گونهای باشد که خارجیها دیگر علاقهای به درگیری در قضیه افغانستان نداشته باشند آنان توانایی مانور دادن را از دست داده و به نیروهای تماشاچی و منفعل تبدیل میشوند. این همان گرهگاه اصلی مشکل افغانستان است. مردمان هیچ سرزمینی در تاریخ نتوانستهاند به روزگار بهتری دست یابند مگر اینکه خود توانایی تصمیمگیری برای آینده خویشتن را داشتهاند.
این درست است که در یکونیم قرن گذشته عامل خارجی یکی از عوامل موثر در تحولات افغانستان بوده است و تمام جریانهای چپ، راست، لیبرال، ملیگرا، مذهبی و غیرمذهبی با نوعی از حمایت خارجی توانستهاند در میدان سیاست این کشور بازی کنند، اما این خود یکی از علتهای اساسی تداوم بحران و فاجعه بوده است. از این رو، تا هنگامی که معادله از اساس تغییر نکند و عامل داخلی نقشی تعیینکننده، یا دستکم تعیینکنندهتر، نداشته باشد در بر همان پاشنه فرسوده گذشته خواهد چرخید و رهایی از یک بحران سرآغاز بحران دیگری خواهد شد.
در این میان از همه مهمتر نقش رهبران و تعریفی است که از آنها داریم. خوشبختانه امروزه علم معتبری به نام رهبری و مدیریت وجود دارد که دارای قواعد و ضوابط شناخته شدهای است. براساس قواعد این علم، رهبرانی که با تواناییهای ذاتی خود شایستهگی رهبری پیدا میکنند منتظر شرایط بیرونی و حمایت خارجی نمینشینند، بلکه خود به آفرینشگر شرایط تبدیل میشوند و واقعیت مورد نظر خویش را بر دیگران، به شمول بازیگران خارجی، میقبولانند. رهبرانی که بدون حمایت و موافقت عوامل خارجی توانایی تصمیمگیری نداشته باشند بیش از آنکه در قد و قامت یک رهبر به معنای واقعی کلمه بدرخشند، در قالب یک کارگزار و اجینت نمایان میشوند که نمیتوانند تاریخساز باشند. مردم منتظر ظهور رهبرانی هستند که بتوانند بدون وابستهگی به تصمیمهای خارجی وارد عمل شوند و با تکیه بر تواناییهای ارتباطی و بسیج تودهها معادلات را دگرگون کنند. تا آن زمان که چنین نشده است سردرگمی، سرخوردهگی و بحران دست از گریبان این جامعه بر نخواهد داشت.