آموزش دختران؛ صورت مساله چیست؟
طالبان میگویند که مردم افغانستان نمیخواهند دخترانشان به مکتب بروند. گویا در پشت این توجیه، یک منطق دموکراتیک نهفته است! جدا از اینکه این حرف راست باشد یا دروغ، بیان این توجیه برای ممنوعیت آموزش دختران، از سوی گروهی که آشکارا مخالف دموکراسی بوده و ایدیولوژی آن ذرهای هم ارزشهای دموکراتیک را برنمیتابد، مضحک مینماید. اما سوال این است که اساساً خود منطق نهفته در این توجیه، چهقدر میتواند موجه باشد؟ آیا اگر حقیقتاً مردم افغانستان نخواهند، دختران حق ندارند درس بخوانند؟ اصلاً آیا دختران شامل این «مردم» نمیشوند؟
مساله زمانی جالبتر میشود که ما بیاییم و با تکذیب ادعای طالبان، عکس آن را استنتاج کنیم. در آن صورت، درست از همان منطق استفاده کردهایم؛ یعنی «حق» آموزش دختران را از «خواسته مردم» استنتاج کردهایم. اصلاً خود این جمله (مردم نمیخواهند دخترانشان به مکتب بروند) که از سوی یک گروه پدرسالار بیان میشود، چه معنایی میتواند داشته باشد؟ اولاً «مردم» در این جمله همان پدران هستند. ثانیاً، نوع نگاه به دختران، نگاه ابزاری و فروکاست انسانِ زن در حد یک مایملک است؛ یعنی دسترسی یک انسان به حقش، مستلزم اجازه و خواسته شخص دیگری است. حقیقت این است که آموزش و پرورش حق طبیعی و انسانی هر فرد است. طبیعی و انسانی به این معنا که تعلیم یک حق قراردادی نیست تا جامعه و حکومت آن را برای شخصی بدهند یا جغرافیا، فرهنگ یا چیزی دیگر بتواند آن را به کسی ارزانی دهد یا از او سلب کند. هر انسانی، به صرف طبیعت انسانی و انسان بودن خود، واجد آن حق است.
آموزش برای یک انسان، حق اولیه او است، به همان معنا که حق حیات یا حق آزادی دارد. فلسفه وجودی دولت به معنای مدرن آن، چیزی جز حفاظت از حقوق و آزادیهای افراد نیست. در جوامع جدید، تمام تلاش حکومتها فراهمسازی و تامین هرچه بیشتر رضایت و رفاه برای تعداد هرچه بیشتر شهروندانش است، از جمله فراهمسازی زمینه آموزش و پرورش مناسب. اما «امارت اسلامی» از اساس با این مفاهیم بیگانه بوده و بلکه سر ستیز دارد. مفاهیمی چون «حقوق انسانی» برای طالبان معنا و مصداقی نمیتواند داشته باشد، بلکه چهارچوبهای سنتی و قبیلهای است که همه چیز را تعیین و تحدید میکند. در قاموس رژیم طالبان، میشود در مورد تکالیف جستوجو کرد و دید که تکالیف زن در برابر شوهر چیست، تکالیف مردم در قبال «امام و امیرالمومنین» چیست، تکالیف مسلمانان در قبال کفار چیست و… اما وقتی از حق یک انسان، حق زن بهعنوان یک زن (نه خانم کسی یا دختر کسی)، حق مردم در قبال دولت و… چیزی جستوجو کنیم، قطعاً نمیشود پاسخی یافت. چهارچوبها اینجا به قدری محدود است که از چشمانداز تنگ آنان، حتا نمیشود صورت عریان یک انسان را دید. اکنون در چنین زمینهای، با چه زبان و منطقی میتوان حرف زد و حق خواست؟
تا جایی که به حق آموزش زنان ربط میگیرد، متاسفانه عموماً با زبانی حرف میزنیم که عمق و ریشه بنیادی مشکل جامعه ما را نمایان میسازد؛ اینکه بیست سال تجربه حقوق بشر و دموکراسی هنوز نتوانسته چهارچوبهای فکری و معرفتی ما را دگرگون سازد و نگاه ما به انسان را عوض کند. با مفاهیمی حق و حق انسانی، به رغم استفاده بسیار از آن در صحبتهای روزانه، اما انس چندانی نگرفتهایم و در ساختمان وجدانی ما هنوز نهادینه نشده است. حقیقت این است که نمیشود قضاوت موردی و فردی کرد؛ مساله در سطح معرفتی و در حوزه ارزشها و باورهای جمعی ما است. چرا این را میگوییم؟ یک سال از ممنوعیت آموزش دختران گذشت، اما حتا یک اعتراض و حرکت جمعی قابل ملاحظه که در آن اقشار مختلف حضور داشته باشند، انجام نگرفت. این، به هیچ وجه نشاندهنده عدم تمایل مردم به آموزش دخترانشان نیست، اما قطعاً بیانگر این است که احساس عمومی و وجدان جمعی جامعه به قدر کافی جریحهدار نشده است تا اعتراض شدیدی را سبب شود. فریاد یک تعویذنویس علیه یک دختر، خیلی ساده میتواند مردم را در حد آتش زدن او برآشوبد، اما یک سال محرومیت چند میلیون انسان از ابتداییترین حقوقشان و گریه و اشکهای دخترانی که از پیش دروازه مکتبشان برگردانده میشوند، نمیتواند یک اعتراض خیابانی اندکی را ایجاد کند. ممکن است توجیهات مختلف و تا حد منطقی برای آن یافت و نمیشود فردی را ملامت کرد، اما حقیقت همان است که گفتیم.
حال ببینیم نوع صورتبندیهای مساله چگونه میتواند نشاندهنده این حقیقت باشد و چه منطقی میتواند واقعاً موجه باشد. یک نوع آن، تلاشهایی است که میکوشد مبنای دینی برای آموزش دختران پیدا کند. غالباً وقتی مساله تعلیم زنان را مطرح میکنند، آن را نه بهعنوان یک «حق»، بلکه یک «تکلیف» میپندارند، آن هم یک تکلیف دینی. جدا از اینکه بتوان این را از متون دینی به نفع مطلوب خود استنباط کرد یا نه، اما وقتی صورت مساله را «فرض بودن» آموختن عنوان میکنیم، نشاندهنده این است که هنوز نتوانستهایم از قالبهای سنتی بیرون شویم و با زبان و منطق مدرن حرف بزنیم. با این کار، هم زبان قربانی را بسته میکنیم و هم ناخواسته رژیم طالب را بهنحوی سبکدوش میکنیم. دختران با این منطق چه بگویند؟ بگویند بگذارید ما تکلیف خود را انجام بدهیم؟ میشود حق را خواست، اما چگونه میشود برای انجام وظیفه اعتراض کرد؟ علاوه بر آن، وقتی آموزش یک تکلیف باشد، خودبهخود دست دخالت حکومت اسلامی در کموکیف آن باز میشود (در صورتی که آن را حق انسانی فرد بدانیم، از او جدانشدنی و محفوظ از دخالت دیگری است).
شکل دیگر صورتبندی مساله، همان است که طالبان با آن منطق دروغ میگویند و ما میکوشیم با استفاده از همان منطق (یعنی استنتاج حق آموزش از خواسته مردم) عکس آن را بگوییم. طالبان میگویند مردم نمیخواهند، پس دختران به مکتب نروند. در مقابل آن، ادعا میشود که مردم میخواهند، پس باید مکاتب باز شوند. خب، حالا اگر مردم واقعاً نخواستند، چه؟ درست است که چیزی نزدیک به مطلق مردم میخواهند دخترانشان درس بخوانند؛ اما حرف اینجا است که طرح صورت مساله برمبنای این منطق درست است یا نه. از نظر من، درست نیست.
منطق سومی، همان است که زنان معترض همیشه از آن استفاده میکنند و در شعارهایشان آن را اشکارا نشان دادهاند؛ اینکه آموزش حق اولیه و طبیعی آنان است. اگر بخواهیم در درازمدت و برمبنای یک پشتوانه نظری مستحکم و معنادار، از درس خواندن و مکتب رفتن دختران و زنان دفاع کنیم، باید صورت مساله همین باشد. آموزش، حق زنان است. چند میلیون انسان، از حق اولیهشان محروم نگه داشته شدهاند و باید بدون هیچگونه بهانهتراشی و توجیه، حق دسترسی به آموزش و امکانات آموزشی مناسب برای آنان تامین شود. در غیر آن، حتا اگر بتوانیم از «فرضیت تعلیم» هم استفاده مطلوب کنیم، برای حق کار، حق آزادیهای مدنی، حق مشارکت سیاسی و… چه باید کنیم و در کجای متون دینی به دنبال آن بگردیم؟