سناریوهای احتمالی افغانستان تحت حاکمیت طالبان؛ آیا طالبان در قدرت سیاسی باقی خواهند ماند؟
پایان دور حکومت طالبان با پیشقراولی مجاهدین ایتلاف شمال و با پشتیبانی نیروهای امریکایی و نادیده گرفتن طالبان در کنفرانس بن، آغاز فصل جدیدی از حیات سیاسیـنظامی طالبان در معادلات سیاسیـامنیتی افغانستان بود. طالبان پس از ۲۰ سال مبارزه مسلحانه، سرانجام با خروج نیروهای امریکایی بر تمام افغانستان حاکم شدند. افغانستان بهعنوان یک کشور پساجنگ، ۵۱ درصد احتمال آن را دارد که طی چند سال آینده گرفتار خشونت دوباره شود. علت این امر آن است که به لحاظ ساختاری، احتمال درگیری در کشورهایی که بهتازگی از درگیری مسلحانه بیرون آمدهاند، بیشتر از جاهای دیگر است. نباید فراموش کرد که این پیروزی در صورت عدم تعامل با جهان، نادیده گرفتن حقوق مردم، عدم توجه به آزادیهای اجتماعی و اقتصاد و مشارکت سیاسی اقوام، جادادن رهبران القاعده در افغانستان، نبود عدالت اجتماعی، به حاشیه راندن زنان، بحران مشروعیت، بلند رفتن دامنه فقر، همسویی طالبان با کرملین و تحریم طالبان توسط امریکا از دلایلی هستند که آغاز فروپاشی و سقوط سیاسی دوباره آنها را میسر میسازد. طالبان تاکنون با کمترین هزینه مادی و سیاسی، صرفاً با استدلال جهاد در برابر کفار توانسته، دهها هزار نیروی باانگیزه را برای جنگ با امریکاییها و دولت افغانستان بسیج کند، اما اگر این توجیه را در میان سربازان و هواداران خود از دست بدهد، سربازان پیاده و سرخورده طالبان جذب دیگر گروههای تروریستی مثل القاعده و داعش میشوند. در این صورت، جنبش طالبان دچار وضعیتی مشابه رهبران مجاهدین افغان، یعنی فروپاشی از درون خواهند شد. من فکر میکنم که تنها یک شخص قدرتمند میتواند آشوب را در افغانستان به پایان برساند؛ چون انسان یک موجود خودمحور و خودپرست است و در او غریزه برتریطلبی وجود دارد. مجموع این گفتهها بدان معنا است که ما در حال حاضر در وضعیتی قرار داریم که نمیتوانیم هیچ سرانجام آشکاری را برای آینده افغانستان متصور باشیم، اما سه سناریوی احتمالی را پیشنهاد میکنیم که هدف این سناریوها پیشبینی آینده نیست، بلکه برجسته کردن وابستهگیهای متقابل و پیامدهای احتمالی گزینههای مهم است تا به روند تصمیمگیری کمک کرده باشیم.
سناریوی اول: تداوم وضعیت موجود حداقل تا یک یا چند سال آینده
جای بحث نیست که طالبان بخش اعظم خاک افغانستان را پس از چند دهه مبارزه و شورش علیه دولت منتخب (ولو نیمهمنتخب) و با نافرمانی صریح از قانون اساسیای که به شکل دموکراتیک شکل گرفته بود و عمدتاً با ارتکاب اعمال وحشیانه به کنترل خود درآوردند. از مهمترین عوامل شکننده حکومت قبلی میتوان به آنارشیزم سیاسی، بنبست جنگ و صلح، فقر، فرار مغزها و سرمایه از کشور، نبود سرمایهگذاری به معنای موثر روی قابلیت محاربهوی نیروهای امنیتی و دفاعی، انتصاب افراد غیرمتخصص به نسبت وابستهگیهای قومی، سمتی و شخصی، وابستهگی رهبران افغانستان به کشورهای همسایه، منطقه و جهان، فساد گسترده در ادارات دولتی و بدنه نیروهای امنیتی، نبود یک برنامه واضح امریکا در قبال حمایت پاکستان از طالبان، شروع یک بازی بزرگ در منطقه علیه حضور امریکا در افغانستان و خلأ رهبری، مالکیت و ابتکار افغانها در پروسه صلح از مهمترین دلایل فروپاشی حکومت پیشین محسوب میشود. از این رو، متصل شدن طالبان به یک تشکیلات امنیتی گسترده، پابند بودن به ارزشهای دوره جهاد و حفظ نیروهای وابسته به خود، وابسته بودن جماعت زیادی از مردم به پرداخت معاش از جانب طالبان به نسبت گسترش دامنه فقر و عدم مطرح بودن بحث ارزشی از جانب آنها، بیتفاوت بودن جهان نسبت به قضیه افغانستان با توجه به حمله روسیه به اوکراین، رضایت یک تعداد مردم از عملکرد خوب طالبان در قبال کنار گذاشتن سیاسیون سابق، تمویل مالی و لابیگری بعضی از کشورهای منطقه و فرامنطقه برای حکومت طالبان، همسویی بعضی از گروههای تروریستی مثل القاعده، گروهی اسلامگرا و شبهنظامی جیش محمد، جنبش اسلامی ترکستان شرقی، حمایت جریانهایی مانند اخوانالمسلمین، گروه ناشناخته مبلغین و تأمین نیازهای مالی طالبان توسط چین از طریق سرمایهگذاریها روی معادن افغانستان (به نظر میرسد که چین در آینده نهچندان دور روی معادن لیتیم افغانستان سرمایهگذاری خواهد کرد. چون لتیم (نفت جدید) یک عنصر معدنی کمیاب و واکنشپذیر است که بخش اصلی باتریهای قابل شارژ و دیگر فناوریهایی که نقش حیاتی را در انتقال انرژی بر عهده دارند تشکیل میدهد. در نتیجه، انتظار میرود که درخواست جهانی برای این عنصر تا سال ۲۰۳۰ حدود ۷۵۶ درصد افزایش پیدا کند.) احتمال این را میدهد که این وضعیت تا سالهای بعد استمرار یابد.
سناریوی دوم: دست یافتن به یک توافق و رفتن به سوی صندوقهای رای
من فکر میکنم که یکی از گزینههای برتر برای آوردن صلح و ثبات در کشور، ایجاد یک حکومت توافقی و رفتن به سوی صندوقهای رای است. (چون هر صلحی که از منبع خارجی و نبود یک پیروزی قاطع به میان بیاید، شکننده و نهایت آسیپپذیر است.) با این حال، حکومت توافقی معجون و تلفیق خوبی از واقعیتهای اجتماعیـسیاسی افغانستان خواهد بود، اما شکلگیری چنین حکومتی در شرایط کنونی ایدهآل به نظر میرسد، چون ذهنیت حاکم در رهبری طالبان امارت است نه جمهوریت. گذشته از این موارد، اگر طالبان خواهان بقا هستند باید برای تداوم حاکمیت و جلب اعتماد مردم به اراده اکثر مردم افغانستان احترام بگزارد. اگر دموکراسی را، راه بحث و گفتوگو بدانیم، پس بهترین زمان برای پایان خونریزیها، شروع برای توسعه و فرجامی برای وابستهگی است و اگر دموکراسی را قدرت مردم تعریف کنیم، بدون شک هیچ نیرویی توان مقاومت در مقابل اراده عمومی را ندارد. تأکید میکنم تا سوی تفاهم نشود، من دموکراسی را آزادی نه، بلکه برابری تعریف می کنم چون این تعریف نزدیکترین قرابت را با دین اسلام (اسلام دین اعتدال و برابری است) و ایدیولوژی طالبان دارد. اگر تداوم وضع سیاسی مطلوب است طرفهای درگیر جنگ و صلح باید این شناخت را داشته باشند که حق با هر دوی آنها نیست، بلکه همه با هم حق دارند. تجربه من بهعنوان دانشجوی علوم سیاسی نشان میدهد که طرفهای درگیر در طول تاریخ افغانستان حکومت را هدف میدانستهاند. (هدفی برای قدرتنمایی) در حالی که حکومت وسیله است؛ وسیلهای برای تحقق زندهگی خوب، ایثار، خدمت، حداکثر آزادی فردی همراه با تأمینات عمومی، نظم و رفاه، بیشترین امکانات برای همه، رشد کامل شخصیت افراد و مشارکت فعال. به نظر من هر شخصی که در رأس اداره امور قرار میگیرد نباید این سه چیز را فراموش کند: اول: ترس، برای حفظ جان و قدرت نباید با خون مردم معامله کرد. دوم: افتخار، وقتی بلندآوازه شدی نباید از ابتکار، خلاقیت و پشت کار دست بکشی و سوم: رقابت، چون هر دولتی به دنبال سود خود است. (همین منفعتهای شخصی انسان را به یک جانور مکار و محتاط تبدیل کرده.) حکومت جدید افغانستان که براساس توافق شکل بگیرد باید چتر بزرگی باشد که نیروهای طالب و ضدطالب زیر این چتر بزرگ با مشروعیت رأی مردم افغانستان برای صلح و مذاکره جمع شوند و حکومت افغانستان با دسترخوان بزرگ صلح و صلحخواهی بنا شود تا زخمهای مردم التیام یابد و یک صلح پایدار پدیدار گردد. به نظر من، این سناریو بهترین گزینه برای طالبان، نیروهای سیاسی و مردم افغانستان است، اما نظر به وضعیت موجود (تفکر طالبان، بیعتمحوری است و مفاهیم شهروندی، اراده مردم و مراجعه به آرای همهگانی، مفاهیم قابل درک برای طالبان نیستند و در منظومه فکری بیعتمحوری، جایی برای انتخابات تعریف نشده است.) تحقق این سناریو کمتر از ۲۵ درصد میباشد.
سناریوی سوم: تشدید جنگهای داخلی و تبدیل شدن افغانستان به بهشت تروریستان
طالبان یک راهبرد قهری و سازشناپذیر را دنبال میکنند که در آن حاضر به دادن هیچ امتیازی به جبهه مخالف نیستند. هرچند چنین رویکردی انسجام داخلی طالبان را تضمین میکند، اما چالشهای متعددی نیز به همراه دارد که مهمترین آن، امنیت است؛ چون طالبان ممکن است به دلیل ایدیولوژی افراطی خود، با مقاومتهای مردمی مواجه شود، از این رو، آنها باید برای مدیریت امنیت به یک تشکیلات امنیتی گسترده متوسل شوند که کمبود نیروی انسانی و تأمین مخارج، از دغدغههای اصلی آنها به شمار میرود. از طرفی، طالبان حتا آمادهگی لازم را برای مدیریت فجایع طبیعی ندارند. چنین نقصی ممکن است زمینهساز بروز یک شورش شده و با توجه به جغرافیای کوهستانی افغانستان، توانایی طالبان برای سرکوب مخالفان، مهار حملات چریکی همانند حکومت اشرف غنی کار دشواری خواهد بود و حتا امکان فروپاشی از درون را با توجه به اختلافات درونیگروهی آنها فراهم کند. نارضایتی روزافزون طالبان غیرپشتون، درگیر شدن با مشکلات اداری، اقتصادی و عدم تأمین منابع مالی برای پرداخت معاشات کارمندان و عدم ایجاد یک حکومت متمرکز اقتدارگرا جهت کنترل نواحی دوردست را میتوان از عوامل فروپاشی از درون طالبان دانست. همچنان این عوامل بسترهای اعلام استقلال بخش زیادی از نیروهای مسلح آنها را که در مناطق مختلف از امکانات فوقالعاده زیاد نظامی (در جریان واگذاری جغرافیا به طالبان) برخوردار است و مستقیماً با سازمانهای امنیتی بیرونی ارتباط دارند، فراهم خواهد ساخت. (سقوط غیرمنتظره کابل و عدم مقاومت نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان از جمله پیشرویهای سریع بود که حتا خود طالبان را نیز مشکوک و نگران کرده است.) در این میان، پاکستان که علاقه زیادی به گرفتن تضمینهای گروههای همانند القاعده و داعش توسط طالبان در افغانستان دارد، به دلیل فشار جامعه جهانی بر طالبان از به رسمیت شناختن آنها نیز خودداری میکند. این سیاست پاکستان نشان میدهد که این کشور به دنبال منزوی ساختن افغانستان است؛ چون افغانستان منزوی مکان و بهشت خوبی برای پرورش گروههای تندرو و ابزار مناسب برای قدرتنمایی و امتیازگیری در کشمیر میباشد. از طرف دیگر، اظهارات بایدن مبنی بر اینکه عجلهای برای به رسمیت شناختن طالبان نداریم، نشان میدهد که این کشور ضمن اینکه علاقهای به پایان یافتن جنگ در افغانستان ندارد، نقشههای بزرگتر نیز برای کشورهای هماسیه و منطقه (کشانیدن پای کشورهای همسایه در باتلاق افغانستان) دارد. این نکته را نباید فراموش کرد که امریکا برای نظم و منفعت، به موقعیت ژیوپلیتیک، ژیواستراتژیک و ژیواکونامیک افغانستان نیاز دارد و احتمال زیاد میرود تا این کشور دوباره به بهانههای مبارزه با تروریزم، تأمین حقوق بشر و … وارد این کشور شود.