احزاب سیاسی در افغانستان؛ کارکردها و آسیبها
در ادبیات سیاسی ـ اجتماعی جهان، احزاب مفهوم مدرن است. احزاب در واقع اصلیترین کانون تجمع خواستهها و علایق گوناگون تلقی میشوند که به واسطه حضور آنها در ساختارهای سیاسی، زمینههای ساختاری و عینی لازم برای تاثیرگذاری متقابل نیروهای سیاسی و اجتماعی بر یکدیگر فراهم میشود. در سادهترین تعریفش، حزب را سازمانی سیاسی میدانند که از همفکران یک آرمان تشکیل شده و با داشتن تشکیلات منظم، برنامه سیاسی کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت برای نیل به آرمانش از دیگر اشکال سازمانی نظیر جبهه و گروه سیاسی مشخص میشود و معمولاً برای به دست گرفتن قدرت دولتی و یا شرکت در آن، مبارزه میکند.
تشکیلات که در واقع اساسیترین عنصر یک حزب سیاسی است، به این معنا است که حزب باید دارای کمیته رهبری، کمیته کاری و عملیاتی و همچنان کمیته ترویج، جلب و جذب باشد. همچنان حزب سیاسی باید دارای ساختار بروکراتیک، سلسلهمراتب و ساختارمند باشد تا رابطه ارگانیک بین ساختارهای متفاوت آن برقرار شود. هدف یا ایدیولوژی، عنصر دیگر احزاب است. احزاب سیاسی باید دارای مجموعه قواعد، باورها و نگرشهایی باشند که در کلیت آن را هدف یا ایدیولوژی حزب میگویند.
گرچه پیشینهشناسی زایش احزاب سیاسی، به اروپای قرن هفدهم برمیگردد، اما احزاب و جریانهای سیاسی در افغانستان، پیشینه و تاریخ کمتری نسبت به کشورهای اروپایی دارند. در افغانستان به نسبت ساختار سنتی، رژیمهای استبدادی، محیط جغرافیایی خشونتخیز و نوع بدویتی که در تاریخ اجتماعی ـ سیاسی این کشور وجود داشته، از یک سو پیشینه حضور احزاب سیاسی بهعنوان سازمانهایی که رابطه تودهها و ساختار قدرت را بهگونه عینی و ساختاری معنا میبخشند اندک بوده و از سوی دیگر احزاب سیاسی مقتدر، همهشمول و فراقومی در این کشور شکل نگرفته است. احزابی که بتوانند در ساختارهای سیاست و قدرت بهگونه فعالانه دخیل بوده و زمینههای برقراری رابطه معنادار قدرت سیاسی و شهروندان را تمثیل کنند.
برای ریشهیابی رگههای احزاب سیاسی در افغانستان، ناگزیریم وارد قرن بیستم شویم. هرچند در اوایل این قرن جنبش مشروطیت در افغانستان شکل گرفت، اما این جریان نتوانست به یک جریان فعال سیاسی تبدیل شود. بعد از حبیبالله خان، وقتی امانالله خان، شاه توسعهپسند، روی کار آمد، هرچند فضای سیاسی باز شد، اما روند زایش احزاب باز هم بعید به نظر میرسد و ظرفیت آنچنانی شکل نگرفت که در این دوران احزاب سیاسی شکل بگیرند. در واقع زایش احزاب سیاسی در محیط خاص شکل میگیرد که در زمان امانالله خان زمینهها و زمانههای آن هنوز در واقعیت آن روز وجود نداشت.
پیشینه تاریخی
امانالله شفایی، تاریخپژوه و نویسنده، ویش زلمیان را نخستین تشکل سیاسی در افغانستان میداند. این سازمان بعد از تشکیل بهزودی در قالب سازمان و ساختار نمود پیدا کرد و یکی از مشخصههای اصلی این جریان انتقادهای آن نسبت به حکومت و قدرت سیاسی بود. به روایت پنجشیری، در صفوف این نهضت اجتماعی و فکری، روشنفکران وابسته به اشراف، زمینداران، سرمایهداران متوسط و پیشهوران شهری، خردهمالکان دهات و علمای اصلاحطلب حضور داشتند. ذکر این نکته مهم است که در منظومه ذهنی اعضای آن، شیوههای تفکر ناهمگون وجود داشت و دارای اندیشههای متفاوت و مختلف بودند.
هرچند ویش زلمیان به افغانستان مدرن و نظام سیاسی دموکراتیک باورمند بود، اما عنصر پشتونیسم در آن برجستهگی بیشتر داشت؛ به زبان دیگر، روح تپنیده این جنبش سیاسی ـ اجتماعی، پشتونیسم بود. جنبشی که گفته میشود در واکنش به تولد احزاب فارسیزبان مانند «حزب وطن» و «حزب ندای خلق» تاسیس شد. شماری باور دارند که ویش زلمیان ساختار یک حزب سیاسی را ندارد و اندیشههای متضاد اعضای تشکیلدهنده آن بسیار پراگنده و ناهمگون بوده است. از نظر تعداد اعضا اما ویش زلمیان یکی از پرعضوترین جریانهای سیاسی تاریخ افغانستان محسوب میشود که قدرت فراگیر در ساختارهای دولتی داشت و تقریباً یک سوم از اعضای پارلمان حکومت شاهمحمود را اعضای این حزب تشکیل میدادند.
حزب «وطن» و حزب «ندای خلق» دو جریان سیاسی ـ اجتماعی بودند که برای نخستینبار در تایخ افغانستان تحت عنوان حزب درامده و فعالیتهای خود را آغاز کردند. بعد از زایش این احزاب بود که نظر به وضعیت سیاسی و باز و بسته بودن شرایط، احزاب سیاسی متعدد در افغانستان شکل گرفتند؛ از احزاب وابسته به ایدیولوژیهای سیاسی تا احزاب ملی و ناسیونالیست؛ از جریانهای وابسته به مذهب گرفته تا احزاب جهادی و جریانهایی که در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی پا به عرصه سیاست افغانستان گذاشتهاند.
احزاب در غیبت مردم
احزاب و جریانهای نخستین افغانستان، ناسیونالیست و ملیگرا بودند، احزاب دوره کمونیستها بیشتر وابسته به ایدیولوژی مارکسیسم و قومیت بودند و احزاب جهادیای که در جریان درگیریهای درونگروهی مجاهدین تشکیل شدند، وابسته به مذهب و قومیت بودند. با توجه به هر سه نوع حزب، نقش قومیت و ناسیونالیسم قومی برجسته بوده و این جریانها هیچ وقت نتوانستهاند از دایره قوم فراتر رفته و دست به تشکیل ساختار فراقومی و قدرتمند بزنند.
اکثریت احزاب سیاسی که در میدان بیستساله سیاست افغانستان حضور داشتند، از ظرفیتهای لازم برخوردار نبودند تا در امر سیاست افغانستان تاثیرگذار بوده و رابطه معناداری بین مردم و ساختارهای سیاسی ایجاد کنند. دفتر مطالعات استراتژیک افغانستان در پژوهشی از پاسخدهندهگان درباره نقش احزاب سیاسی افغانستان پرسیده است. بخشی از پاسخدهندهگان گفتهاند که احزاب سیاسی افغانستان با احزاب ایدهآل در تقابل قرار دارند و با این وضعیت نمیتوانند در ثبات و پیشرفت کشور نقش داشته باشند.
به باور پاسخدهندهگان، احزاب کنونی در واقع بازتابدهنده وضعیت آشفته و چندپارچه اجتماعی افغانستان هستند که بهشدت از مشکلات چند دهه اخیر متاثر میباشند. پاسخهای این پژوهش نشان میدهد که مردم اعتمادی به نقش احزاب سیاسی در افغانستان ندارند و حتا در مواردی نقش این احزاب را مخرب میدانند. از سوی دیگر، نظام انتخابات افغانستان زمینههای نقش اساسی احزاب در ساختارهای سیاسی را محدود کرده و ضعف در ساختارها و تشکیلات و اهداف این احزاب باعث شده که نقش آنها در افغانستان کمرنگ شود.
احزاب با سازوکارهای متفاوت میتوانند در ثبات سیاسی، مشارکت سیاسی و امنیت ملی بهعنوان یک متغیر اساسی تاثیر داشته باشند. از همین رو بهگونه قطع میتوان ادعا کرد که ثبات سیاسی هر جامعهای، رابطه معناداری با سطح مشارکت سیاسی دارد. میزان نهادینهگی سیاسی در جامعهای با سطح پایین مشارکت سیاسی، بهمراتب پایینتر از جوامعی است که از سطح بالای مشارکت سیاسی برخوردارند. میزان مشارکت، تبیینکننده سطح مشروعیت نظامهای سیاسی شهروندمحور و دموکراتیک جهان امروزی است. اگر بخواهیم رابطه متغیرهای ثبات سیاسی، مشارکت سیاسی و احزاب سیاسی را در داخل یک کتله سیاسی مورد تبیین قرار دهیم، بهروشنی معلوم است که این متغیرها همافزای همدیگرند و ظرفیتهای یکدیگر را تقویت میکنند.
نقش احزاب سیاسی در توسعه سیاسی، غیرقابل انکار است. احزاب در فرایند توسعه سیاسی و توسعه ملی، نقش اساسی دارند. سامویل هانتنگتون باور داشت که هر کشوری اگر بخواهد در راه توسعه و پیشرفت گام بردارد، ناگزیر از پذیرش احزاب سیاسی خواهد بود. به همین شکل، دیود اپتر نیز خاطرنشان میکند که احزاب سیاسی در جریان نوسازی همه جوامع معاصر، چنان نیروی مهمی را تشکیل میدهند که الگوی ویژه نوسازی هر کشور را کاملاً تشکیل میدهند. برای همین مهم است که احزاب سیاسی در دنیای مدرن نقش اساسی دارند و در دو دهه گذشته احزاب سیاسی و شبهاحزاب که در افغانستان فعالیت میکردند، نتوانستند این کارکردها را بهگونه باید و شاید از خود نشان دهند. هرچند اختلاف دیدگاه در خصوص وجود احزاب سیاسی هست، اما این نوشته احزاب سیاسی را فرض گرفته است.
پنج کاری که احزاب سیاسی نکردند
احزاب سیاسی با پنج کارکرد اساسیشان میتوانند بهعنوان یک متغیر اساسی در تامین ثبات سیاسی نقش اساسی داشته باشند که عبارت از مشارکت سیاسی، مشروعیت نظامهای سیاسی، یکپارچهگی و انسجام ملی، مدیریت منازعات و آخرین مورد نیز جامعهپذیری سیاسی است. احزاب از این پنج رهگذر میتوانند بهعنوان متغیر ظاهر شوند که در ثبات یا بیثباتی سیاسی نقش داشته باشند. این مولفهها نشان میدهد که ثبات سیاسی و امنیت چهقدر از ناحیه احزاب سیاسی تاثیرپذیر بوده است. این مهم میرساند که اگر احزاب سیاسی بهگونه باید و شاید مسوولیتهای خود را انجام بدهند، ضریب ثبات سیاسی بالا میرود و اگر کشوری با احزاب ضعیف و ناکارامد روبهرو است، آینده ثبات و امنیت در آن به تحلیل میرود.
مشارکت سیاسی عبارت از میزان بهرهمندی شهروندان یک جامعه برای دخالت در سیاست و ساختارهای سیاسی در یک کشور تعریف شده است. بنابراین، در صورتی ثبات سیاسی یک کشور حفظ میشود که میزان مشارکت سیاسی در آن بالا باشد و به تعقیب آن پیچیدهگی، تطبیقپذیری و انسجام نهادهای سیاسی فزونی میباید. چون احزاب سیاسی در افغانستان ساختارهای ضعیف داشتند، نقش و موثریت فعال نداشتند. نبود کارایی این احزاب، مشارکت سیاسی را کاهش داد و اینطور ثبات سیاسی افغانستان به تحلیل رفت.
از سوی دیگر، جوامعی که گراف مشارکت سیاسی در آن بالا است، در برابر بحرانهای سیاسی ـ اجتماعی مقاومتر هستند. بنابراین، احزاب سیاسی افغانستان در صورت داشتن کارایی، میتوانستند جلو بیثباتی، بحرانهای اجتماعی و ناامنی فزاینده را بگیرند. احزاب در این فرایند به تیغ دودم میمانند. از یک سو حضور آنها در صورت کارایی، میتواند ثبات سیاسی را تضمن کرده و زمینههای کاهش بحرانها را مساعد کند تا ضریب امنیتی بهعنوان کلانگفتمان یک کشور بالا برود و از سوی دیگر به نسبت عدم کاراییشان زمینهساز بحران بیثباتی و عدم مشارکت سیاسی میشوند. در این حالت، مفاهیم دیگر از جمله قدرت ملی، وحدت ملی و منافع ملی معنازدایی شده و کارایی خود را از دست میدهند.
دومین کارویژه اساسی احزاب در فرایند ثبات سیاسی، مشروعیتبخشی نظامها در یک کشور است. اولین حکومتها در کشورهایی که نظامهای سلطنتی، الیگارشی ارستوکراتیک، استعماری یا حکومت نظامی را کنار زدهاند، این است که برای کسب پشتیبانی مردم، جهت حکومت و نظام جدید، مبانی مشروعیتبخش دستوپا میکنند که عموماً احزاب در این منظومه یکی از مولفههای مهم است. به هر پیمانهای که مشروعیت دولتها در یک سیستم بالا میرود، ضریب ثبات سیاسی و قدرت ملی نیز بالا رفته و سیستم امنیت به معنای عام آن در یک کشور افزایش میباید و به هر پیمانهای که مشروعیت سیاسی یک دولت کاهش مییابد و نهادهایی وجود ندارد که این مشروعیت را خلق کرده و بهعنوان رابط بین ملت و دولت نقش ایفا کنند، سیر نزولی ثبات و حکومتداری خوب نیز در آن شروع میشود.
در افغانستان از آنجایی که احزاب سیاسی قدرتمند وجود ندارد تا روند مشروعیتبخشی سیاسی را رونق داده و نظامهای باثبات و قدرتمند بسازند، ثبات سیاسی، امنیت ملی و قدرت ملی آسیب دیده است. به همین دلیل، باید برای داشتن یک ثبات سیاسی قدرتمند، با برنامه و کارا، نهادهای مشروعیتدهنده دولت را تقویت کرد که یکی از آن نهادها، احزاب سیاسی و نهادهای مردمیاند. احزاب میتوانند پایههای یک دولت را تقویت کنند و زمینه رسیدن به یک دولت ملی، انسانی و مدرن را مساعد سازند. اما در طول بیست سال گذشته نه سیاست حاکم زمینه قوی شدن احزاب سیاسی را مساعد کرد و نه احزاب سیاسی آنقدر برنامه و کارایی داشتند که بتوانند نقش خود را در تامین ثبات ایفا کنند.
سومین نقشی که احزاب سیاسی در فرایند تامین ثبات سیاسی و قدرت ملی بازی میکنند، مدیریت منازعه است. جوهره سیاست، مدیریت منازعه و توانایی سیستم سیاسی در مدیریت مداوم انواع متغیر و درجات متفاوت تقاضاهایی است که به آن داده میشود. نقش احزاب در مدیریت منازعه به تغییرهای زیادی بستهگی دارد. برای مثال، ممکن است شکافهای اجتماعی در جامعه چنان بنیادی و شدید باشد که حل کردن آن برای احزاب سیاسی مشکل باشد. شکافهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و هویتی از بزرگترین چالشها در یک سیستم است که میتواند ثبات سیاسی را به هرجومرج تبدیل کرده و زمینههای فروپاشی یک کشور را فراهم کند.
در بیست سال گذشته احزاب سیاسی نهتنها نتوانستند منازعات و شکافهای سیاسی ـ اجتماعی را مدیریت کنند، بلکه خود نیز بخشی از منازعه شده و به سر و کله هم کوبیدند. آنها برنامه مدون، پلان درازمدت و نگاه استراتژیک به مسایل نداشتند و خود بخشی از مشکل شده بودند که سرانجام آن مشکل افغانستان را به گردباد توفان دیگر سوق داد و همه داشتهها و تلاشها برای یک افغانستان نوین و باثبات از میان رفت.
با وجود این، ساختار احزاب، رویکرد احزاب، رهبری و توانایی تیم کاری احزاب، از مهمترین عوامل تاثیرگذار در فرایند مدیریت بحرانها، شکافها و منازعات در کشور است. میزان انطباقپذیری احزاب نیز در تاثیرگذاری بر مدیریت منازعه مهم است. اما در عین حال همین احزاب، با نفوذ در سطوح مختلف محلی و منطقهای و پذیرش اقلیتهای قومی و نخبهگان مخالف، امکان ایجاد رضایتمندی برای گروههای مختلف و همچنین ایجاد فرصت برای حل مبادلات در پایینترین سطح سیستم را فراهم میکنند. به هر پیمانهای که تنشهای محلی و منازعات در محلات حل شود، به همان پیمانه امنیت تامین شده و امنیت ملی از آسیب به دور میماند.
در نتیجه، بهگونه کلی، احزاب میتوانند در دو بعد با دخالت در امور منازعات و تنشها، این چالشها را حل کرده و افراد و گروههای قدرتخواه را به مسیر مسالمتآمیز هدایت کنند. در نخست جمع کردن مدعیان و نمایندهگان منافع مخالف و متضاد در درون حزب و قانع کردن آنها به پیگیری اهداف و منافع خود براساس منافع جمعی و از مجرای یک کانال نهادی. بدین طریق، آنها منافع نهادی را که همان منافع همهگانی و مصحلت جمعی است، میپذیرند. دوم، فراهمسازی زمینههای دستبهدست شدن قدرت و همچنان تنظیم یا پذیرش و اجرای قواعدی برای تامین و تحقق مسالمتآمیز اهداف و منافع گروههای قدرتمند خارج از حزب است، نظیر احزاب سیاسی رقیب. در نهایت اینکه تنها در صورتی خشونتها جای خود را به ثبات و آرامش میدهد که احزاب نیرومندی در کشور حضور داشته باشند و بتوانند مدیریت موثر منازعات را به اجرا دربیاورند.
چهارمین نقش احزاب در ثبات سیاسی، جایگاه این نهاد در تامین یکپارچهگی ملی است. این مهم، دلالت بر توانایی دولت برای کنترل سرزمین تحت حاکمیت خود و همچنان مجموعهای از رفتارهای مردم نسبت به کشور یا ملت دارد که معمولاً تحت عنوان وفاداری، اتحاد و ارجحیت دادن ملاحظات ملی بر ملاحظات فرقهای خوانده میشود. برای عدهای دیگر، یکپارچهگی ملی عبارت از تنظیم ساختارها و فرایندهایی است که به وسیله آنها عناصر مجزا و متفرق در یک سرزمین وارد مشارکت بامعنا در یک سیستم سیاسی میشوند. همگرایی پروسهای در مقایسه با همگرایی ملی تعریف شود.
احزاب سیاسی قادرند که با ایجاد مجموعهای از روابط متقابل و به هم پیوسته، همگیسختهگی اجتماعی را کاهش داده و به این طریق یکپارچهگی ملی و وحدت را تضمن کنند. احزاب سیاسی میتوانند بهعنوان میانجی گروههای متخاصم، از حجم تنشها و درگیریها بکاهند و بهعنوان وفاقدهنده ملی ظاهر شوند. همه این موارد از آن احزاب سیاسی مقدور است که توسعهیافته بوده و دارای ساختار و رهبری منظم و قدرتمند باشند. بنابراین، احزاب ضعیف سیاسی در یک ساختار نهتنها کارکرد مفید ندارند، بلکه میتوانند ثبات سیاسی را تضعیف کرده و زمینههای بیثباتی و ناامنی را فراهم آورند.
پنجمین نقشی که احزاب در یک ساختار سیاسی دارند و میتواند پیوند تنگاتنگ با امنیت و ثبات داشته باشد، در جامعهپذیری سیاسی تودههای مردم است. هر سیستم سیاسی برای تضمن بقا و ادامه موثر کارکردهای خود، ناگزیر است که ارزشهای سیاسی و هنجارهایی را زیر عنوان قاعده بازی پی بریزد و به تازهواردان انتقال دهد. این تازهواردان ممکن است افراد تازه به دنیا آمده باشند یا افرادی که از کشورهای دیگر وارد یک نظام سیاسی جدید میشوند.
این افراد باید ارزشها و هنجارهای سیاسی را بیاموزند و به بایدها و نبایدهای یک سیستم سیاسی تمکین کرده و آنها را درونی سازند. در غیر این صورت، بینظمی به وجود میآید و نظم سیاسی دچار بحران میشود. جامعهپذیری سیاسی، یعنی آموزش و یادگیری هنجارها و بایدها و نبایدهای یک نظام و تمکین کردن و به اجرا درآوردن این مولفهها برای ایجاد نظم سیاسی ـ اجتماعی و اجتناب از هرجومرج که ممکن است شرایط زندهگی را برای شهروندان یک کشور تنگ کند.
نقش احزاب سیاسی در تاثیرگذاری بر رفتار روشن اعضای خود نیز بسیار مهم است. نهاد حزب صرفنظر از نوع، نه فقط ابزاری برای جمع شدن نخبهگان، بلکه از آن مهمتر ابزاری است برای جامعهپذیری و آموزش سیاسی که به عادات و رفتار نسبت به حکومت شکل داده و با تعیین امور مهم از غیرمهم، مشخص کردن موضوعات معاصر و تاریخی برای مردم و با تحلیل و توضیح عامفهم سیاستها و برنامههای دولتی، میتواند به برانگیختن منافع و احساسات در فرایند سیاسی اقدام کند. حزب به مردم کمک میکند که از دوران کودکی شماری از ارزشها را نسبت به نظام و حکومت و شکل مناسب فرایندهای سیاسی در خود به وجود بیاورند.
احزاب سیاسی در افغانستان از یک سو بنا بر ناکارایی، میراثی بودن رهبری و نداشتن تشکیلات و ساختار قدرتمند سیاسی، توانایی باید و شاید هیچیک از این مولفههای بالا را ندارند. این احزاب بهصورت باید و شاید نمیتوانند مشارکت سیاسی شهروندان را بالا برده و نظامها را باثبات کنند. همانطور که در بالا از آن یاد شد، باورها این است که هنوز در افغانستان احزاب سیاسی متقدر، تاثیرگذار و توسعهیافته شکل نگرفتهاند و نظام متمرکز سیاسی در بیست سال گذشته نیز مانع رشد احزاب سیاسی قدرتمند شده است. بناءً، این احزاب توانایی به میان آوردن یکپارچهگی سیاسی و مدیریت منازعههای بیپایانی که در افغانستان وجود دارند و جامعهپذیری سیاسی و روند آموزش سیاسی شهروندان را ندارند. بهصورت کلی، میتوان چنین ادعا کرد که احزاب سیاسی در افغانستان بیشتر از آنکه مشروعیتدهند باشند، مشروعیتستیز و دولتستیز بودهاند و این یکی از بزرگترین آسیبهایی است که ثبات و امنیت و وحدت با آن گرفتارند.
منابع:
- شفایی، امانالله، سیاست و حکومت در افغانستان.
- نشاط، زلمی و دیگران، راه دشوار مردمسالاری در افغانستان، کابل: نشر دفتر مطالعات استراتژیک افغانستان.
- رحیمی، حسین، نقش احزاب در توسعه سیاسی و امنیت ملی، تهران: فصلنامه مطالعات راهبردی.