روشنفکران و قدرت در فضای استبداد

در روزهای اخیر، دیده شدن شاعر نامور و نیک‌نام زبان پشتو، پیرمحمد کاروان، در کنار تروریست مشهور، سراج‌الدین حقانی، گفت‌وگوهای تندی را در شبکه‌های اجتماعی دامن زد و مباحث داغی را تداعی کرد که در نیم‌قرن اخیر زیر عنوان رابطه روشنفکر و قدرت می شناختیم و در کشورهای مختلف، از آزادترین تا استبدادی‌ترین، مورد مناقشه قرار گرفته بود. این گفت‌وگو در سده‌های کهن تاریخ ما زیر عنوان رابطه امرا و علما، یا سلاطین و فقها شناخته می‌شد. از همان زمان این پرسش مطرح بود که رابطه اهل علم با اهل قدرت چگونه باید باشد و هنوز این پرسش به قوت خود باقی است.

شماری بر این نظرند که قدرت تابع منطق خاص خود است و به منطق علم، جز در صورت ابزاری آن، تن نمی‌دهد. علم در اساس سرشت معرفتی دارد و برای کشف حقیقت است، در حالی‌که قدرت با سرشت غیرمعرفتی خود در پی کسب منفعت. طبق این نظر، هم‌رکابی اهل علم با اهل قدرت، داشته‌های علمی‌شان را ابزاری در خدمت دستگاه قدرت می‌گرداند برای محکم‌تر کردن پایه‌های آن و افزودن بر مظالم آن. سفارش این عده به اهل علم و نیز اهل هنر، این است که با دوری جستن از دستگاه قدرت، بگذارند استقلال علم و هنر محفوظ، و از ابزارشده‌گی دور بماند. این سفارش به‌ویژه برای روشنفکران که کار اساسی‌شان به نقد گرفتن وضعیت موجود برای گذار به سوی وضعیت مطلوب است، اهمیت دوچندان دارد. آنان معتقدند که قرار گرفتن این دو در کنار همدیگر، سبب نمی‌شود که دستگاه قدرت تحت تأثیر اهل علم قرار بگیرد، بلکه سبب می‌شود، علم تحت تأثیر اقتضائات قدرت از مسیر اصلی‌اش که جست‌وجوی حقیقت و کشف آن است انحراف یابد.

در مقابل، شماری دیگر به این نظرند که علم به تنهایی خود راه به جایی نمی‌برد، مگر این‌که حمایت دستگاه قدرت را با خود داشته باشد. از نظر آنان، هم تداوم کارهای علمی و هم تطبیق دیدگاه‌های اهل علم، نیازمند حمایت دستگاه قدرت است. آنان توصیه می‌کنند که علی‌رغم در مخاطره قرار گرفتن در کنار دستگاه قدرت، بهتر است اهل علم و روشنفکران با دستگاه قدرت همکار باشند، به‌ویژه اگر این دستگاه رویکردی سازنده و مبتنی بر منافع عمومی داشته باشد. آنان حتی هم‌رکاب شدن با شماری از دیکتاتورهای توسعه‌گرا را که چهره‌هایی اثرگذار برای کشورهای‌شان بودند، مثبت می‌دانند، مانند همکاری شماری از روشنفکران با حاکمانی مانند مصطفا کمال پاشا در ترکیه، رضاخان پهلوی در ایران، سوکارنو در اندونزی، جمال عبدالناصر در مصر و دیگران.

این مناقشه را شاید نتوان همانند معادلات ریاضی به صورت قطعی حل کرد، اما هنگامی که به دستگاه‌های قدرت فاشیستی مانند حاکمیت نازیسم هیتلری یا حاکمیتی تروریستی مانند طالبان می‌رسیم، ابهام چندانی باقی نمی‌ماند. نزدیک شدن با چنین دستگاه‌های جهنمی و هم‌رکابی با آن‌ها سهیم شدن در جنایات و فجایع آنان است. در برابر چنین دستگاه‌های ‌قدرتی، نخستین کاری که واجب است مبارزه است و اگر چنین چیزی برای کسانی ممکن نباشد، دست کم می‌توانند با در پیش گرفتن کم‌هزینه‌ترین شیوه مبارزه که دوری گزیدن از آنان است، مسوولیت اخلاقی خود را ادا کنند. اهمیت این موضوع در حق کسانی که دارای محبوبیت اجتماعی و جایگاهی قابل احترام در میان مردم‌اند چندین برابر است. به جای قومی ساختن این مناقشات بهتر است روی اصل قضیه که رسالت روشنفکران و دانشمندان در چنین شرایط دشواری است، گفت‌وگو کنیم.