سقوط کابل به روایت ایرانی‌ها؛ «حالا دیگر تمام جهان کابل شده است»

بیگانه نبودیم یکی بودیم/ علیرضا آبیز، شاعر

من در مرز ایران و افغانستان زاده شده و بالیده‌ام. خاطرات کودکی من با صدای بمب‌افکن‌های شوروی از آن سوی مرز گره خورده‌است. انقلاب ایران تازه به پیروزی رسیده‌ بود و جوان‌های شهری برای سازندگی به روستاها سرازیر شده ‌بودند. چیزی نگذشت که چند خانواده‌ دامدار از روستاهای مرزی افغانستان در نزدیکی خانه‌ ما چادر زدند. با بچه‌های آن‌ها همبازی بودم. سپس رادیوسازی آمد که رادیوضبط‌های اهالی را تعمیر می‌کرد. مردی خوش‌صحبت با حکایت‌های شیرین. بعد سازمان ملل اردوگاهی دایر کرد با دهها ردیف خیمه‌های سفید‌رنگ به نام «مهمان‌شهر آهنگران» و پسرخاله‌ام در آن‌جا معلم شد.

افغانستان برای من هرگز سرزمین همسایه نبود. درست است که مرزی وجود داشت اما مردمی که از آن سوی مرز می‌آمدند بیگانه نبودند. آن‌ها شبیه مردم روستاهای مرزی ما لباس می‌پوشیدند و حرف می‌زدند. همان چهاربیتی‌هایی را می‌خواندند که ما می‌خواندیم و همان قصه‌هایی را تعریف می‌کردند که مادربزرگ من. آن‌چه پس از آن رخ داد به اصطلاح «تاریخ» است.

وقتی سرانجام نیروهای بین‌المللی به سرکردگی آمریکا نظام تازه‌ای بنیان نهادند من هم مثل شمار زیادی از ایرانیان به امنیت، ثبات و پیشرفت در افغانستان امیدوار شدم. وقتی شهروندان تحصیل‌کرده‌ افغانستان از کشورهای مختلف به سرزمین مادری خود برگشتند و در نهادهای مختلف دولتی و مدنی به فعالیت پرداختند، مدارس و دانشگاه‌ها و مؤسسات انتشاراتی و کافه‌ها‌ دایر کردند، گل از گلم شکفت. حتی اندیشیدم که این تغییرات می‌تواند بر جامعه و حکومت ایران هم اثر بگذارد و از حضور پررنگ ایدئولوژی در زندگی عمومی و خصوصی ایرانیان بکاهد.

 سقوط کابل و قدرت گرفتن دوباره‌ طالبان، تا حدی آن رؤیا را دست‌کم در کوتاه‌ مدت و میان‌ مدت بر باد داد. با نگرانی و اندوه و خشم و حسی از استیصال اوضاع را در رسانه‌ها پیگیری کردم. سال‌ها بود خوش‌باوری من نسبت به تغییرات اجتماعی مثبت کم‌رنگ شده‌ بود. سقوط کابل نشان داد که تغییر نظام سیاسی اگر با تغییرات عمیق فکری و فرهنگی و اقتصادی و تغییر در نگرش‌ و رفتار نیروهای سیاسی و اجتماعی همراه نباشد، نمی‌تواند موفقیت را تضمین کند.

از سوی دیگر، اتکا به نیروهای خارجی به یک دلیل ساده، می‌تواند ما را به نحوی ناخوشایند غافلگیر کند. اگر از این تراژدی درسی گرفته ‌باشم که برای وضعیت فعلی ایران مفید باشد این است که به هر نیرویی که می‌خواهد تغییر سرنوشت ایرانیان را به دخالت بیگانگان و قدرت‌های غربی یا شرقی پیوند بزند، با تردید و سوءظن بنگرم.

ناپدید شدن زنده‌ها و پیدا شدن مرده‌ها/ مهدیس امیری، روزنامه نگار

افغانستان

گرچه بسیاری هشدار داده بودند که گفت‌گوهای دوحه سرانجام خوشی نخواهد داشت،‌ تا پیش از نیمه اوت ۲۰۲۱، نه تنها جهان، که حتی خود طالبان هم تصور نمی‌کرد به چشم برهم‌زدنی بدون مواجهه با مقاومت چندان به دروازه‌های ارگ ریاست جمهوری برسد و صاحب‌منصبان فاسد و نیروهای ناتو در تقلا برای گریختن، افغانستان را همراه با میلیون‌ها دلار/دالر تجهیزات نظامی پیشرفته دو دستی به این گروه هبه کنند.

طی تنها چند روز رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی پر شدند از اخبار و تصاویر کابوس‌وار: چندین برابر شدن قیمت «چادری» و «برقع» بعد از هجوم هراسان زنان به فروشگاه‌ها، آویختن مردم وحشت‌زده به چرخ‌های هواپیما‌، انفجار انتحاریِ خون‌بار در میان جمعیتِ به امید نجات گردآمده در حوالی فرودگاه کابل، جستجوی خانه به خانه‌ طالب‌ها برای انتقام، ناپدید شدن‌ زنده‌ها و پیداشدن اجساد، و مردم مستاصلی که در مرزهای ایران و پاکستان پس رانده می‌شدند.

یک سال بعد از سقوط برق‌آسای کابل و در حالی که جهان سخت سرگرم بحران اوکراین است، مردم افغانستان همچنان همان کابوس را زندگی می‌کنند، زنان خانه‌نشین‌اند و سازمان جهانی غذا، افغانستان را «جهنم روی زمین» توصیف کرده. بسیاری از زنانی که طی دو دهه گذشته نان‌آور خانواده‌های‌ خود بوده‌اند، نه تنها از زیست اجتماعی محروم شده‌اند، با هیولای گرسنگی هم دست به گریبانند. ‌طالبان همزمان با ضرب و شتم زنان معترضی که «نان، کار و آزادی» می‌خواهند، وعده می‌دهد به آنها «در چارچوب شریعت» آزادی خواهد داد. اما آزادی زنان در جامعه به شدت سنتی و عشیره‌ایِ افغانستانِ تحت سلطه طالبان همان‌قدر محتمل به نظر می‌رسد که عقب نشستن حکومت ایران از آپارتاید جنسیتی و حجاب اجباری.

حتی اگر بخشی از فرماندهانی که پست‌های وزارت و امارت را بین خود تقسیم کرده‌اند به امید بیرون آمدن از انزوای بین‌المللی و آزاد کردن سرمایه‌های بلوکه شده اندکی کوتاه بیایید؛ آیا لایه‌های میانی و پیاده‌نظام این گروه، جوانک‌های ریشویی که پیروزمندانه کلاشینکف به دست در خیابان‌ها جولان می‌دهند، هرگز حضور اجتماعی موثر زنان را تحمل خواهند کرد؟ رویای افغانستانی آباد و آزاد از همیشه دورتر به نظر می‌رسد.

از هژمونی افغان‌هراسی تا هشتک افغان‌دوستی/ مهدی شبانی، روزنامه نگار

شهروندان افغان‌ ساکن ایران از اصلی‌ترین سوژه‌های نژادپرستی ساختاری، تحقیرِ دیگری و تبعیض هستند. این تبعیض که بیش از چهار دهه است که ادامه دارد، نه فقط دولتی بلکه ریشه‌های جدی و عمیقی در جامعه‌ ایران هم دارد.

با سقوط حکومت جمهوری اسلامی افغانستان به دست طالبان، برای نخستین بار موج گسترده‌ای از حمایت ایرانیان ازافغان‌ها، به ویژه در فضای مجازی، شکل گرفت. شعار «مرزها را باز کنید. پناهندگان را می‌پذیریم.» ده‌ها هزار بار با هشتگ #در_بگشای به اشتراک گذاشته شد و برای اولین بار ایرانیان که خود بیش از چهار دهه تحت حاکمیت نظام اسلامی بوده‌اند، صدای شهروندان افغانستان شدند. صدایی که در عین حال نگاهی به درون هم دارد؛ مشکلات عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و شباهت‌های گریزناپذیر میان نظام اسلامی حاکم بر ایران و حکومت طالبان جایی برای «غرور تاریخی» ایرانیان باقی نگذاشته است.

هرچند بعد از گذشت یک سال از سقوط کابل و ورود موجی جدید از پناهجویان افغان به ایران هنوز شاهدِ تبعیض و خشونت علیه آنها هستیم، اما به نظر می‌رسد هژمونی افغان‌هراسی و افغان‌ستیزی، حداقل در بخشی از لایه‌های طبقه‌ متوسط، دیگر به شدتِ دهه‌های گذشته نیست و بسیاری از ایرانیان به فهمی عمیق‌تر از جهانِ پیرامونی خود رسیده‌اند. فهمی که شاید به تغییر و پیشرفت در خاورمیانه و کشورهای هم‌جوار که با مشکلاتی تقریبا مشابه روبرو هستند کمک کند. چرا که تغییرات سیاسی و اجتماعی در این جغرافیا تنها با فهمی هم‌بسته از تاریخ و مبارزه‌ مشترک مردمی امکان‌پذیر است.

زنان حذف نمی‌شوند و امید نمی‌میرد/غزل ویسی، روزنامه‌نگار

می‌توان در مورد یک جامعه با نگاه کردن به این‌که چگونه با زنان خود رفتار می‌کنند، قضاوت کرد. وقتی اسم طالبان شنیده می‌شود اولین موضوعی که به ذهن می‌رسد نقض حقوق زنان است. یک سال از حکومت طالبان در افغانستان و وعده آزادی و عدالت از سوی آنها می‌گذرد، اما با گذر زمان، مشخص می‌شود که چه کسانی سهمی از آن آزادی به دست می‌آورند و چه کسانی نه. آزادی که طالبان در مورد آن صحبت می‌کردند، شامل زنان نمی‌شود. در حکومت طالبان، یک بار دیگر ایدئولوژی بر عقلانیت اولویت یافته است.

وعده‌های نقض‌شده طالبان من را به یاد وعده‌های عمل نشده جمهوری اسلامی ایران می‌اندازد. هم جمهوری اسلامی و هم طالبان با تثبیت قدرت، چهره واقعی خود را نشان دادند. چهره‌ای که سیاه و زشت است و بی‌رحمانه و بدون عدالت مجازات می‌کند.

دولتی که وعده‌های خود نسبت به شهروندانش را نقض می‌کند، از سوی جامعه بین‌المللی قابل اعتماد تلقی نمی‌شود. هیچ شانسی وجود ندارد که جامعه بین‌المللی طالبان را به رسمیت بشناسد، مگر اینکه زنان  و مطالبات آنها جدی گرفته شوند.

در روزهای اولیه تصرف کابل توسط طالبان آنها مشتاق بودند که به دنیا نشان دهند که تغییر کرده‌اند و مدرن هستند اما مردسالاری در اعماق ایدئولوژی آنها ریشه دارد

بخشی از راه‌ حل یا مشکل؟/ حمید نوذری، مسئول کانون پناهندگان ایرانی- افعانستانی در برلین

ازحدود تابستان ۲۰۲۰ در مجمعی بزرگ در برلین که کم کم داشت سراسری هم می شد سخت درگیر ابتکاراتی برای جلوگیری از اخراج (دیپورت) پناهنجویان رد شده افغانستانی به آن کشور بودیم. وضعیت روزبروز نابسامانتر افعانستان و پیشروی طالبان را بیشتر به صورت تهدید می دیدیم تا واقعیتی تثبیت شده. خروج نیروهای خارجی در اوت ۲۰۲۱ به آن صورت و با آن سرعت و از هم پاشیدن دولت وقت در طول چند ساعت برای من ترومای قدرت گیری شیعیان در ایران و بسیاری از دوستان افغانستانی‌ام شوک بی‌کس بودن و بی‌اهمیت انگاشته شدن بود. تصاویر فرودگاه کابل برای بسیاری معادل با به هیچ پنداشتن یک ملت بود.

 «در پاکستان و ایران که این‌طور با ما رفتار می‌کنند در ترکیه که آن‌طور. در اروپا که می گویند این منطقه و آن منطقه کشورتان امن است پس اخراجتان می‌کنیم. این هم رفتار با ما در کشور خودمان. آن یکی به اصطلاح دولت خودمون  بود و این هم وضعیت و قول و قرارهای کمک کنندگان خارجی به ما».

 درد بی‌کسی و بی‌اهمیت بودن اولین چیزی بود که در صحبت‌ها و مشاوره‌ها و چاره جویی‌ها خود را نشان دادند. خانواده و دوستانم چه می‌شوند، چطور می‌شود به آنها کمک کرد؟ درعرض یکی دو روز کل فعالیت ما کله پا می شود از ابتکارعلیه اخراج به اینکه چگونه می‌توان این و آن را سریعتر ازافغانستان خارج- و یا وارد لیست خروجی‌ها کرد.

آن‌ها می‌گویند درد بی‌کس بودن و اینکه کسی به فکر ما نیست اما بعد از یک سال همچنان با ماست: در افغانستان که هیچ، در ایران و پاکستان و ترکیه و مرزهای اروپا که خشونت ها علیه ما با همان شدت ادامه دارد و بعد از حمله نظامی به اوکراین و شروع جنگ نیز به شکل دیگری در اکثر کشورها خود را نشان می‌دهد. بعد از یک سال اما نتایجی هم گرفته شده: دیگر نمی خواهیم که دیگران فقط  دلشان برای ما بسوزد باید خودمان بخشی از راه حل شویم.

حالا همه جهان کابل شده است/ ریحانه بیانی، فعال حقوق کودکان

افغانستان

دوشنبە بود و«گل چهرە» گفت کە با هم برویم کوچە زیارت عارفان و عاشقان. مسافت زیاد بود. تپە مرنجان را رد کردە بودیم. راە بە راە سرگذرها عناب گذاشته بودند برای فروش. نگرفتیم مادر گفت که هنوز نه عناب فراه رسیده و نه عناب قلعه کاه. اینها همه معلوم نیست مال کجاست. کوچه زیارت پر بود از زنان و مردان و جوانهایی که آمده بودند برای نیاز و قدم زدن و دلتنگی یا شادمانی لابد. زن و مرد جوانی نمک نذر کرده بودند و آن طرفتر خانمی حنا می چرخاند و نقلهای کوچک با پری گل سرخ.

ماههاست که اینجا دیگر دوشنبه نیست و گل چهره را در مکتب شلاق زدند و بیرون کردند. وقتی نبات، انار بید و کبوتر با دستهای کوچکشان روی صورت آموزگارشان را می پوشاندند و ناله می کردند. مکتب خانه و آبادی و زندگی ما خراب شد. به کنج خانه خزیدیم و سرای چای مندوی هم خاموش بود. نه چای بهاره بود و نه سبز و نه سیلان. انگار که به جای چای ،خون دم کرده بودند وغم. 

ماه تموز بود یا آب، می‌دیدیم که داعش به شنگال حمله کرده بود. زنها را شبانه بردند و مردها را کشتند و ما با رگ و اعصاب و حافظه زنانەمان می دانستیم بر تن آنها چه گذشت. خون گریه کردیم و زنان ایزدی را در موصل حراج می کردند در بغداد و در مرزها سرگردان می شدند و وقت بازگشت نه خانه ای مانده بود و نه کسی و کاری و نه امیدی. حالا دیگر تمام ماهها تموز است و تمام جهان کابل شده است. تمام زنهای ایزدی در دل من گریه می‌کنند و داعش است یا که طالبان. کوچه زیارت عاشقان و عارفان را هم گل گرفته‌اند.

سرزمین من/ سارا عمیدی، ویراستار

بی‌آشیانه گشتم

خانه به خانه گشتم

بی تو همیشه با غم شانه به شانه گشتم

خبر این بود: طالبان بار دیگر کابل را فتح کردند. این‌بار اما همه جهانیان، همین‌طور نشستند و نگاه کردند که چگونه هرچه مردم افغانستان و نهادهای مردمی در طول بیست و چند سال رشته بودند، پنبه شد. صدای امیرجان صبوری از درازنای تاریخ رنج‌های افغانستان گوشم را پر کرد و برای هم‌زبانان شوربختم تصنیف سرزمین من را خواندم.

چه کار دیگری از من برمی‌آمد؟ هیچ. سرزمین من بی سرود و بی‌صدایی… نشستم و دیدم، که چگونه زنان دوباره به پستو برگشتند و جوانان چگونه آرزوهای خود را در چشم‌برهم‌زندنی بربادرفته دیدند. چشم امیدم اما هنوز به مبارزانی که شاید روزی، آتش پردامنه ظلم و بیداد را در این سرزمین فرو بنشانند.