فاصله طالبان با اجماع و وفاق
بعد از حضور ایالات متحده و همپیماناناش در افغانستان در گفتارهای سیاسی مفاهیمی چون مباحثه، ثبات و بیثباتی، منازعه، همبستگی و وحدت ملی گوش و هواس هر بیننده و شنونده را به خود جلب میکرد.
ریشه تمام این مفاهیم به اجماع و وفاق نسبت داده میشود که بر سر اصول حکومتداری میان مردم و نهادهای سیاسی توافق صورت میگیرد. به عبارت دیگر، اجماع و وفاق تهداب و بنیاد یک نظام سیاسی را میسازد که براساس توافق و خواست گروه های اجتماعی و سیاسی شکل گرفته است.
پرسشیهایی که مطرح میشود این است که: یک، اهمیت اجماع و وفاق در سرنوشت سیاسی یک کشور چقدر اهمیت دارد؟ دو، راه یا مسیر نیل به اجماع و وفاق را چگونه باید یافت؟ سه، آیا عامل یا عوامل خارجی در رسیدن به اجماع و وفاق در یک کشور نقش یا تأثیر اساسی دارد؟
باور من در پاسخ به پرسش اول این است که اهمیت اجماع و وفاق در یک کشور در این است که طبیعتاً میان افراد و گروهها اصولاً اختلاف در منافع و نظر است که اجماع و وفاق میتواند بر سر توزیع عادلانه آن و نظر واحد ممد و موثر باشد. در پاسخ به پرسش دوم باید گفت که یکی از دلایل نزاع و اختلاف کمبود منابع است، در صورت تعریف منافع عامه به شکل واقعی، میشود تا حدی از شدت اختلاف کاست. چون در جوامع توسعهنیافته مانند افغانستان افراد و گروهها، رسیدن به منافع شخصی یا گروهی را در جنگ و خشونت میبینند. درواقع میشود بهترین نمونه عینی گروه حاکم یعنی طالبان را نمونه آورد. طالبها در نبود خرد سیاسی برخلاف تمام موازین دینی و غیردینی نزدیک به سه دهه، آینده سیاسی را سیاه و مردم را به آتش و خون کشیدند. و همچنان باید گفت که جدا از عوامل خارجی، یکی از دیگر از عواملی که سبب افتراق در نسلهای پسین شده است، شکاف و شئون اجتماعی و نیر شکافهای قومی و گروههای فرهنگی است. شکافهای اجتماعی به طور کلی موجب تجزیه و تکوین گروهبندیهای عقیدتی، قومی و غیره میشود که به سبب این شکافها مفاهیمی چون ایتلاف و سازش از میان میرود و با از بین رفتن این مفاهیم، امکان و احتمال تساهل، اجماع و وفاق کاهش مییابد و حتی دگرگون میشود.
به هرحال، اجماع و وفاق مستلزم توافق برخی اصول اولیه برای هر امر اجتماعی میتواند از سطح خانواده و یک سازمان کوچک آغاز و به سطح ملی، فرا ملی و حتی بینالمللی گسترش یابد. امروز اگر بخواهیم اساس و بنیاد هر گروه و سازمان را مطالعه کنیم، میبینیم که در نتیجه اجماع تشکیل شده است. اجماع تأمین و تضمینکننده نظم اجتماعی است، اما در جوامع واپسگرا و عقبمانده مانند افغانستان که نظم اجتماعی از بالا به پایین صادر میشود و مردم بیشر سیاست را از عینک، حنجره و عمل رهبران سنتی دنبال میکنند و به اساس آن تصمیم میگیرند، شکلگیری اجماع بعید به نظر میرسد. این است که در چنین جوامعی نه منافع ملی وجود دارد و نه امید به آینده. در گذشته یعنی قبل از تسلط طالبان، اگر اجماع به شکل واقعی وجود نداشت، ولی نهادهای نمادینی چون پارلمان و جامعه مدنی وجود داشت که این خود امید به آینده را در میان مردم و گروههای اجتماعی زنده نگه میداشت؛ اما بعد از سقوط نظام و فرار فرد اول، قدرت در اختیار کسانی قرار گرفت که حقوق بشر به معنای امروز را نقض حقوق انسانی میدانند. در آخرین پیام رهبر این گروه چنین آمده که مردم در وضع قانون هیچ حقی ندارند. رهبر طالبان گفته که خودشان قانون هستند. این یعنی پشت کردن و نفی مولفههای، رسانه، جامعه مدنی، پارلمان، حقوق زن، حقوق بشر، حق تحصیل، حق داشتن کار و مصونیت اجتماعی، اپوزیسیون و … . در چنین وضعیتی جایی برای اجماع و وفاق نهتنها باقی نمیماند، که نمیتوان امید داشت که روزی به آن خواهیم رسید.
از اینرو مقاومت، سرکوب، خودگرایی، قلدری، خودکامهگی، تکروی، نفی و سرکوب افراد و گروههای سیاسی مخالف، سبب تمایل و تحول عناصر و اجماع بر سر مبارزه برای آزادی در برابر نظامهای توتالیتر چون طالبان میشود.
بنابراین، چنین میشود نتیجه گرفت که در نبود اجماع و وفاق، نهتنها یک دولت که حتا یک خانواده هم نمیتواند به مطلوب برسد. انتخابات میتواند بهترین گزینه برای رهایی از قید و بند هرگونه تفکر عقبگرا و افراطی باشد. چون در صورت داشتن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن مردم میتوانند با درک درست، افراد کارفهم و شایسته را برای پیشبرد امورشان برگزینند و این سبب میشود تا به اجماع و وفاق و منافع ملی دست یافت.