گفتمانهای کلان نسبت به دموکراسی و تلازم آن با دین
رویکردها و گفتمانها نسبت به دموکراسی یک مفهوم اعتباری است که براساس طرز تلقی ما معنا مییابد. طرز تلقی و نگاه ما نسبت به هر پدیده، وابسته به جهانبینی ما است که چگونه به انسان، جهان و عالم وجود نگاه میکنیم. دموکراسی نیز از جمله مفاهیم اعتباری است که بدون تشخیص واقعیت عینی آن، براساس جهانبینی خود آن را تعریف میکنیم. بعد از رنسانس، که ما آن را بهعنوان عصر تکامل دموکراسی نامگذاری میکنیم، تا اکنون، رویکردها نسبت به دموکراسی دچار تحول بوده است. دموکراسی در مسیر تکاملش، هم از نگاه ابعاد وسعت یافته و هم از نگاه ماهوی، ژرفتر شده است؛ هم ساختار و شاکله دموکراسی زینت یافته و هم از نگاه معرفتی و کیفی به غنامندی آن افزوده شده است. امروز بهصورت کلی دو رویکرد ارزشمدارانه و روشمدارانه نسبت به دموکراسی وجود دارد که در دو عنوان جداگانه به شرح آن میپردازیم.
گفتمان ایدیولوژیک یا رویکرد هستی شناختی نسبت به دموکراسی
ژان لوک نانسی (Jean-Luc Nancy) میگوید: «دموکراسی در درجه اول متافزیک است؛ در درجه دوم نوع سیاست است. متافزیک یعنی آنچه که فراتر از قوانین طبیعی و تجربی است و در حد باور و ایده در تفکر انسانها میتواند وجود داشته باشد. این موضوع که دموکراسی را متافزیک بخوانیم، شاید اوج اغراق در مورد دموکراسی باشد، اما نکتهای که از کلام نانسی استخراج میشود، این است که دموکراسی امروز تنها در محدوده سیاست عملی منحصر نمیشود، بلکه خود نوعی هستیشناسی نسبت به پدیدههای موجود در محیط ما است و نوعی از معرفت را برای شناخت انسان، جامعه و سیاست تجویز میکند. ظهور و خلق بنیادهای فلسفی جدید در تفکر انسان در غرب، موجب بازسازی فکر دموکراسی در غرب شد. دموکراسی بعد از آن بهعنوان یک پدیده نو مطرح شد که در واقع متکی بر اندیشههای فلسفی جدید درباره انسان، حکومت و اجتماع شد.»
رویکرد هستیشناختی، دموکراسی را بهمثابه یک ایدیولوژی و مکتب قلمداد میکند. از دید این رویکرد، دموکراسی شیوهای از زندهگی، تفکر و فرهنگ است. دانشمندانی چون زودی باربو، آنتونی گدینز، هانا آرنت، یورگن هابرماس از جمله نظریهپردازان و طرفداران این نظریه هستند. رویکرد هستیشناختی نسبت به دموکراسی، آن را فراتر از روش حکومتداری، انتخاب کردن و انتخاب شدن و فراتر از ابزاری در خدمت تحقق اهداف حکومتها میداند و از این منظر دموکراسی در مقام ایدیولوژی و مکتب قرار دارد که با دیگر ایدیولوژیها مبارزه و پیکار میکند. دانشمندان زیادی در این رابطه اظهار نظر کردهاند. والت ویتمان میگوید: «دموکراسی روشی برای زندهگی است.» از اینکه دموکراسی شیوهای از زندهگی است، نویسنده کتاب افسانه دموکراسی فاضل قرداغی، دموکراسی را بهسان یک دین دانسته است. به این سبب که دموکراسی تنظیمکننده برنامه زندهگی انسانها است و ابعاد مختلف دارد، و دین هم از طبیعت و زندهگی حرف میزند و هم از مرگ و آخرت دیده نشده، هم از غیب سخن میراند و هم از عالم شهود.
شومپیتر در کتاب کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی چنین مینویسد: «دموکراسی دو تعریف دارد: یکی قدیمی و دیگری جدید. در تعریف قدیمی، دموکراسی عبارت است از روش دموکراتیک و آرایش نهادها، برای رسیدن به تصمیمات سیاسی که مصلحت عامه را تأمین کند. برای رسیدن به این مطلوب افرادی را انتخاب میکنند تا اراده عمومی را اعمال کنند.» او این تعریف را افسانهای بیش نمیداند. مطابق تعریف جدید، دموکراسی آرایشی است از نهادها برای رسیدن به تصمیمات سیاسی. او این تعریف را قابل قبول میداند. کارل پوپر نیز مانند شومپتر دیدگاه دوگانه نسبت به دموکراسی دارد: یکی اینکه دموکراسی را یک مکانیسم محض فرمانروایی میداند که عاری از هرگونه هدف اجتماعیـتاریخی است. دوم اینکه دموکراسی را کمتر یک تشکیلات نهادین و بیشتر طرحی برای جامعهای میداند که هدف آن ارتقای کامیابی فردی و جمعی تمام شهروندان است. همچنان پوپر دموکراسی را بیش از اینکه شکلی از حکومت کردن بداند، که در آن مردم به حکومت کردن بر خود و تنظیم امور خود میپردازند، بیشتر وسیلهای میداند برای مشروعیت بخشیدن به تصمیمگیریهای کسانی که با کسب آرای مردم به قدرت رسیدهاند.
رابرت دال میگوید: دموکراسی هم یک آرمان است و هم یک واقعیت. به این دلیل یک آرمان است که بایدها و نبایدهای اخلاقی و ارزشی را تجویز میکند و اعمال ما را دو گونه داوری میکند: یکی چه باید بکنیم، که داوری اخلاقی و ارزشی است، و دوم اینکه چه میتوانیم بکنیم، که داوری تجربی است. از دیدگاه طرفداران نظریه هستیشناختی، هدف دموکراسی دستیابی به حقیقت است و بنیاد هستیشناسانه این رویکرد این است که دموکراسی انسان را بهعنوان سوبژه و فاعل شناسا به رسمیت میشناسد و دیدگاه فراساختاری نسبت به دموکراسی دارد و به دموکراسی تنها با نگاه سختافزارانه نمیبیند، بلکه دموکراسی را مجمعی از انگارههای ایدیولوژیک که دارای چارچوب تیوریک معرفتی نسبت به انسان و جامعه است، میبیند. در ارتباط به رویکرد هستیشناختی نسبت به دموکرسی، یک سلسله اصول و مبانی چون اومانیسم، لیبرالیسم، عقلگرایی، اصل فایدهگرایی و سکولاریسم نیز مطرح میشود.
گفتمان روششناختی و رویکرد تکنولوژیک نسبت به دموکراسی
رویکرد روششناختی یا تکنولوژیک را میتوان دیدگاه حداقلی نسبت به دموکراسی خواند؛ به این دلیل که براساس این رویکرد، دموکراسی در حد یک روش و تکنیک حکومتداری مطرح میشود. این رهیافت در حقیقت تهدیدی برای دموکراسی شمرده میشود که در قرن ۲۰ مطرح شد. رویکرد روششناختی نه از نظرگاه ایدیولوژیک، بلکه از چشمانداز متدلوژیک به دموکراسی مینگرد و دموکراسی را نوعی حکومت و سیستم سیاسی میداند. از این منظر دموکراسی رژیمی میشود در برابر رژیمهای استبدادی و دیکتاتوری. این را نباید فراموش کرد که رویکرد روششناختی به معنای دیدگاه تقلیلگرایانه نسبت به دموکراسی نیست و نمیخواهد از ارزش و منزلت دموکراسی بکاهد. دموکراسی بهمثابه روش حکومتداری به این معنا است که دموکراسی روشی از حکومتداری است، اما بهترین و موجهترین آن. دموکراسی شیوهای است برای تنظیم امور جمعی. شیوه جهانشمول که امروزه به گفتمان غالب در شرق و غرب عالم تبدیل شده است. دموکراسی کمهزینهترین و پرفایدهترین شیوه اداره جوامع است.
رویکرد روششناختی را متفکران و نویسندهگانی چون مارتین لیپست، دیوید شومپتر، رابرت دال و ماکسوبر حمایت میکند و طرفدار آناند. دیوید شومپتر از طرفداران نظریه روششناختی و از جمله کسانی است که این دستهبندی دوگانه را مطرح کرده است. رابرت دال طرفدار نوعی دموکراسی روشمند با تعدد نخبهگان (دموکراسی پولیارشی) بود. او همچنان دموکراسی را بهمثابه بهترین و مناسبترین شیوه گزینش حکام و سیاسیون جامعه میدانست. در چنین حالتی، هر نظامی تا حدودی میتواند دموکرات باشد، حتا چنانکه ذکر کردیم با یک انتخاب نمایشی و تمثیلی. ناقضان اصول دموکراسی هم میتوانند ادعای دموکراتیک بودن را کنند. عدهای هم مثل رودی و همکاران، طرفدار رویکرد دوگانهاند؛ هم دموکراسی را بهمثابه شیوه حکومتداری میپذیرند و هم آن را بهمثابه فلسفه زندهگی و نوعی معرفت اجتماعی تلقی میکنند. از دید این گروه، دموکراسی مانند ظرف مناسبی برای تحقق عدالت، حقوق بشر و حقوق شهروندی است که در فضای گفتوگوی مسالمتآمیز انجام میشود. جورج ویدل از چهار قانون در دموکراسی سخن گفته است:
۱. رییس قوه مجریه از سوی مردم تعیین شده باشد؛
۲. وجود پارلمان که محل حضور اکثریت درست و راستگو باشد؛
۳. آزادیهای عمومی؛
۴. دولت قانون.
حال محل بحث این است که کدامیک از این رویکردها برای اسلام قابل پذیرش است. همینطور که نسبت به دموکراسی، نظریات مختلف با ابعاد کوتاه و عریض وجود دارد، به همینگونه پیرامون مسایل اجتماعی و حکومتداری در اسلام نیز نظریات مختلف وجود دارد. عدهای خیلی سختگیرانه سخن گفتهاند و عدهای هم با درنظرداشت شرایط و مطابق زمان و نیاز، با مسامحه نظر دادهاند. براساس نظریه علمای اسلام، مفاهیمی چون اومانیسم، لیبرالیسم، سکولاریسم و… سر سازش با عقاید و دساتیر اسلام ندارند. از این نقطه نظر، رویکرد هستیشناختی نسبت به دموکراسی، از نظر اسلام قابل قبول نیست و با عقاید و باورهای اسلامی که نسبت به انسان، خدا، دنیا، آخرت و… وجود دارد، در مغایرت قرار میگیرد.
حکومتداری در تاریخ اسلام با روشها و گونههای متفاوت متبلور شده است. هم از طریق شورا، هم از طریق نصب و انتصاب و هم از طریق غلبه و زور حکومتهایی با اسم و رسم اسلامی. در دین اسلام نیز احکام به چند صورت است: یک عده از دساتیر دینی که به تکالیف بنده نسبت به خالق و پروردگارش ارتباط دارد و عدهای از احکام دین که تنظیمکننده امور زندهگی و جامعه مسلمان است.
طبق نظریه مرتضی مطهری، پیامبر(ص) اسلام دارای سه شأن بود که هرکدام براساس آیات و احادیث خود ایشان مطرح شده است: شأن پیامبری، یعنی اینکه پیامبر مؤظف بود تا پیام خداوند(ج) را به آن صورت که است، به بندهگانش برساند. دوم شأن قضاوت، یعنی اینکه پیامبر در دعاوی و مناقشه میان مسلمان بهعنوان قاضی و حَکَم قرار داشت. سوم شأن حکومت و سیاست پیامبر است. پیامبر علاوه بر اینکه پیامرسان خداوند و قاضی مقرر شده او برای مسلمین بود، حاکم و تدبیرکننده امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مسلمانان نیز بود. طبق نظریه مطهری، پیامبر در شئون اول و دوم برحسب تکلیف و به دور از رای خود و مشوره دیگران عمل میکرد، اما در شأن حکومت و سیاست، پیامبر اختیار داشت که با دیگر صاحبنظران امور و خبرهگان مسلک مشوره کند و از آنها نظر بگیرد؛ مانند اخذ مشورت در غزوات که نمونه بارز آن اخذ مشورت در حفر خندق در غزوه خندق است.
با درنظرداشت شأن سیاست و حکومت پیامبر(ص) و همچنان پیشوایان دین، در زمینه حکومت و سیاست کدام راهکار و روش مشخص شده، وجود نداشته است و در مورد حکومتداری، بیشترین تأکید بر اصل عدالت، رفاه و توسعه جامعه شده است. بنابراین، هر مکانیسم و روشی که بتواند بر تحقق عدالت اجتماعی، ثبات سیاسی و رفاه در جامعه کمک کند و بتواند مردم را به آسایش و امنیت برساند، همان روش قابل قبول است. در شرایط کنونی اجماعی وجود ندارد که یک روش خاص و پذیرفته شده، مبنی بر ایجاد حکومت اسلامی را تجویز کند؛ بنابراین اگر در جامعه اسلامی برای ایجاد حکومت از روشهای متعارف که در دنیا معمول است کار گرفته شود و آن روش بتواند جامعه را به ثبات، امنیت و عدالت برساند، نهتنها مخالف دین نیست، بلکه مورد تأیید آن قرار دارد. راهکارهایی چون اصل تفکیک قوا به قوه مقننه، قضاییه و مجریه، اصل انتخابی بودن حکومتها، اصل تحدید زمانی برای نمایندهگان قوه مقننه و قوه مجریه، اصل آزادی، همهگانی و سِری بودن انتخابات، آزادی بیان بهمثابه رکن چهارم دولتها، فعالیت احزاب و اپوزیسیون، همه از مواردی است که از نگاه رویکرد روششناختی نسبت به دموکراسی، برای تحقق عدالت و احقاق حقوق بشر در جامعه مطرح شده است. با درنظرداشت آنچه مطرح شد، نسبت دموکراسی یا به اصطلاح دیگر مردمسالاری، با دین از نقطهنظر رویکرد روششناختی، نهتنها در مغایرت قرار ندارد، بلکه مورد تأیید آن است و بسیاری از کشورهای اسلامی با استفاده از مکانیسمهای شناخته شده مردمسالارانه امروزی که اکثراً محصول تکامل فکری بشر است، به تشکیل حکومتهای اسلامی پرداختهاند.
منابع
- دال، رابرت. ۱۳۲۹٫ درباره دموکراسی. ترجمه فیروز سالاریان. تهران: نشر چشمه.
- قرداغی، فاضل ۱۳۹۳٫ افسانه دموکراسی، ترجمه کیومرث یوسفی، تهران: انتشارات آراس.
- گدنز، آنتونی.۱۳۹۷ .جامعهشناسی. ترجمه حسین چاوشیان. تهران: نشر نی.
- مکفرسون، سی بی. ۱۳۷۹٫ جهان واقعی دموکراسی. ترجمه علی معنوی تهرانی. تهران: نشر آگه
- نانسی، ژان لوک. ۱۳۹۱٫ حقیقت دموکراسی. ترجمه پویا ایمانی. تهران: چاپ سعدی
- شبرو آریایی، مسعود. ۱۳۷۶٫ مبادی مابعدالطبیعی دموکراسی. پایاننامه کارشناسی ارشد. تهران: دانشگاه شهید بهشتی.
- کرآباد، نصیر زاده، علیرضا. ۱۳۹۴٫ اندیشه دموکراسی و تبیین جایگاه آن در فلسفه سیاسی کارل پوپر. تهران: نشر هوشمند تدبیر.