وقتی دین دستآموز سیاست میشود، چه اتفاقی میافتد؟
یکی از آسیبهای ریشهبراندازی که ممکن است دین در معرض آن قرار گیرد، ابزار قرار گرفتن دین از سوی قدرتطلبان برای مقاصد محض دنیوی و سیاسی است. هرگاه دینی از این بابت آسیب دید، ضربههای ویرانگری بر گوهر و پیام آن وارد و ابهت و عظمتش لکهدار میشود. این آسیب شاید بهشکل ظاهری دین صدمه وارد نکند و از همین رو سادهلوحان را اغفال کند و به این گمان دامن بزند که همه چیز سر جای خود است، اما گوهر آن را پوسیده میسازد و پیام اصلی آن را در سایه میاندازد و عملاً خاصیت ویژه دین را سلب میکند. اگر به تاریخ اسلام نگاه کنیم، با این واقعیت تلخ مواجه میشویم که همواره ارباب قدرت به نیکویی توانستهاند اسلام را بر طبق منویات و آرزوهای خود سَمتوسو دهند و هرجا که خاطرخواهشان بوده، آن را بردهاند.
امین معلوف، نویسنده فرانسهای لبنانیتبار، در کتاب «دنیای بیسامان» به نکتهای نغز و باریک اشاره میکند. به اعتقاد او، در تاریخ مسیحیت، معمولاً دین و دستگاه کلیسا سیاست و حوزه سیاسی را تحت تأثیر قرار میداده و میکوشیده آن را به رنگ خود دربیاورد و صلاحیتهای آن را مصادره کند. برعکس تاریخ اسلام که سیاست و حاکمان سیاسی پیوسته بر حریم دین تجاوز میکرده و سعی میورزیدهاند آموزههای اسلامی را بر وفق مراد خود طراحی کنند. با توجه به این نکته، وقتی میخواهیم تاریخ عقاید و نظریات فقهی را مورد بررسی قرار دهیم، ناگزیریم کوششهای حاکمان سیاسی را در خلق این باورها و آموزهها نادیده نگیریم و به این جنبه از ماجرا اهمیت قایل شویم. از قدیم هم گفتهاند: «الناس علی دین ملوکهم، (تودهها پیرو عقاید حاکمان خود هستند)».
کمشمارند اشخاصی که در سایه استبداد خطر کنند و برضد آن حرف بزنند و با نظرات حاکمان از در مخالفت درآیند. انسانها در حاکمیت استبداد بهصورت غریزی تمایل به مداهنه و سازشکاری با حکام دارند و برای به حد اقل رساندن آسیبهای احتمالی و حصول منافع، در ستایش کارهای نادرست و اشتباهآمیز آنها داد سخن میدهند و گلو پاره میکنند. تا اینجای کار مشکل چندانی به وجود نمیآید و میتوان آن را در چارچوب میل غریزی بشر به بقا ارزیابی کرد. فاجعه جبرانناپذیر زمانی روی میدهد که افرادی به نام علما و رجال دین از دین مایه بگذارند و با ذکر آیت و حدیث برای بقای مستبد تلاش ورزند و اینطور نشان دهند که خدا و دین هم پشتیبان حاکمان مستبد و خونآشام هستند.
آنانی که با تاریخ ادیان و خصوصاً دین اسلام کمابیش آشنایی داشته باشند، بهآسانی این نکته را درمییابند که خاستگاههای بسیاری از نحلههای فکری و عقاید کلامی و دیدگاههای فقهی سیاست بوده، اما در ادامه راه طرفداران آنها مجبور شدهاند برای معقول جلوه دادن این نحلهها و عقاید و دیدگاهها توجیهات دینی بتراشند و مستندات علمی جستوجو کنند. وقتی با نگاهی تاریخی به سراغ مسایل برویم، درخواهیم یافت که اسلام در هر دوران رنگوبوی همان زمین و زمانه را داشته است. اسلام در دوران امپراتوری امویها با اسلام در دوران عباسیها تفاوت دارد و نیز این هر دو اسلام با اسلام خلافت عثمانی اختلافات فراوانی دارند.
با آنکه دستآموز سیاست شدن دین، اتفاقی ناگوار و ناخوشایند است، اما تا اطلاع ثانوی ظاهراً گزیری از آن نیست. همواره افرادی وجود دارند که از دین برای برآورده ساختن مطامع و منافع سیاسی خود بهرهبرداری میکنند و برای مطیع ساختن عوام پای امر مقدس را در میان میآورند و بزرگترین فجایع را به نام دین بهآسانی مرتکب میشوند. از سوی دیگر، همواره اشخاصی هم زیر نام متخصصان علوم دینی و عالمان دین حضور دارند که کار سیاستمداران را آسان میسازند و برای عملکردهای اصحاب قدرت توجیهات و مستندات دینی جستوجو میکنند.
نمونههای فراوانی از اینگونه رفتارها چه در گذشتهها و چه در حال حاضر ثبت حافظه تاریخ شده که آگاهی از آنها عبرتآموز و بصیرتافزا است. راه دور نمیرویم: تا چند سال پیش اکثریت مطلق علمای عربستان سعودی رانندهگی زنان را کاری حرام و ناجایز میشمردند و برای اثبات حقانیت دیدگاه خود استدلالهای فقیهانه ارایه میکردند. علما و مفتیهای بارز و برجسته و درجهیک این کشور در این راه پیشقدمتر از دیگران بودند. به نظرتان فتوای حرام بودن رانندهگی زنان کدام مستند شرعی یا عقلی دارد؟ نه، هرگز. حالا این جنبه داستان را ببینید: وقتی سلمان بن عبدالعزیز فرمانی صادر کرد و برای زن عربستانی اجازه داد رانندهگی کند، همین نهادهایی که در گذشته مخالف سرسخت قانونی شدن رانندهگی زنان بودند، در تأیید فرمان پادشاه این کشور اعلامیه پخش کردند و فتوا دادند و مستندهای دینی عرضه کردند.
اگر این تحولات فرهنگی و اجتماعیای که در شش-هفت سال اخیر در کشور عربستان صورت گرفته، در کانتکست دیگری به وقوع میپیوست و از باب مثال، بدون اذن و مشوره زمامداران رخ میداد، بدون تردید علمای دین آشوب برپا میکردند و زمین و زمان را به هم میدوختند تا از آن جلوگیری کنند. علمای دین عربستانی در گذشته نسبت به اتفاقهای بسیار کوچک و جزیی واکنشهای خشماگین نشان داده و فتواهای قاطع صادر کردهاند. اکنون که حاکمان این تحولات و اتفاقات را سامان دادهاند، همه چیز از نظر این علما در وضع نورمال قرار دارد و بیاشکال است.
درست نیست تعمیمگرایی کنیم و همه را به یک چوب برانیم و تمامی علمای دین را تابع قدرت سیاسی و خاضع هوسهای نفسانی بشماریم. با این حال، عالمان دین و مفتیانی در جامعه ما و همچنین در دیگر جامعههای اسلامی هستند که درخور شأن مأموریتی که برعهده گرفتهاند، رفتار نمیکنند و با بیپروایی دین را به «ثمن بخس» میفروشند و حقیرانه پای آموزههای اسلامی را به حوزههایی میکشانند که جز بیارزش ساختن دین و دینداری، نتیجهای ندارد. شاید باورتان نشود که در مواردی فتوای دینی حتا برای فروش ویاگرا (دارویی برای تقویت میل جنسی) از سوی شرکتهای تولیدکننده این دارو نیز استفاده شده است.
سالهای سال پیش، حسنی مبارک، رییس جمهور برکنار شده مصر، در میدان هوایی اتیوپیا مورد سوءقصد نافرجام قرار گرفت. زمانی که از این سفر به مصر بازگشت، شیخ متولی الشعراوی که یکی از خوشنامترین و پرآوازهترین مبلغان و عالمان دین در مصر به حساب میآمد، به ملاقاتش شتافت و با استناد به آیه «تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء» خطاب به مردم گفت: حالا باید برای همهتان این موضوع محرز شده باشد که این خداوند است که ریاست را به حسنی مبارک عطا کرده و هر کسی کوشش کند این عطیه الهی را از او بستاند، رنج بیهوده میبرد و آب با غربال میپیماید.
یکی از حوزههایی که بهشدت تحت تأثیر واقعیتهای جاری سیاسی واقع شده، آن قسمتهایی از فقه اسلامی است که به نام «فقه سیاسی» یاد میشود. فقیهانی که در این حوزه تیوریپردازی کردهاند، رویهمرفته تلاش ورزیدهاند به خوشایند حاکمان مستبد و ستمگر سخن بزنند و از حقوق و آزادیهای تودهها چیز دندانگیری نگویند و ننویسند. تیوری تغلّب در اندیشه سیاسی مسلمانان یکی از تیوریهای ویرانگری است که برای حکام فاسد و ظالم زمینه مشروعیت دینی فراهم آورده و مردم را ناگزیر به اطاعت از آنها ساخته است. از آنجایی که مشخص کردن بایدها و نبایدها در رفتار زمامداران کار خطرناکی بوده یا دستکم بیدرد نبوده، فقیهان مسلمان رویهمرفته به جز اینکه واقعیتهای اشتباه و نادرست موجود را سرپوش دینی بدهند، کار دیگری صورت ندادهاند و از همین جهت است که این قسمت از فقه به طرز باورنکردنی لاغر و کممایه است.
در اینجا و در مقام نتیجهگیری دو سه نکته قابل یادآوری است:
- تاریخ اسلام در این هزار و چهارصد سال از زمان ظهور اسلام تا وقتی که به ما رسیده، گواه فرازها و فرودهای بیشماری بوده و انواع حکومتها و حاکمان را پشت سر گذاشته است. این حاکمیتها خواه ناخواه برداشتهایی را از اسلام ترویج و تبلیغ کردهاند که به سود خودشان بوده و منافعشان را میتوانسته تأمین کند و جایگاه سیاسیشان را استحکام ببخشد. این رویکرد موجب شده تحریفاتی بر آموزههای اسلام وارد آید و منظومه دینی متأثر شود. حالا کار حضرت فیل است که از پس غبار قرنها شخص یا اشخاصی بکوشند و اصالتهای دینی را از پیرایهها تمیز دهند.
- شاید بعضی از آنانی که در درازنای قرنها از حاکمان پیروی و هرچه آن خسرو میگفته را شیرین تلقی میکردهاند، از ترس این کار را میکردهاند. با این حال، بسیاری از مردم از باب کسب رضای خدا و طلب ثواب دنبالهرو حاکمان بودهاند؛ چرا که به این باور بودهاند اطاعت اولوالامر در هر شرایطی واجب دینی است. احترام زایدالوصف مردم به حاکمان، میدان را برایشان مساعد ساخته بود که هر طور دلشان بخواهد حکمروایی کنند و متون دینی را به دلخواه خود تفسیر و تأویل یا تحریف و تعدیل کنند.
- با توجه به این نکات، مطالعه عمیق و همهجانبه سرگذشت اندیشهها و افکار برای کسی که خیال آن دارد تا به ریشهها و سرچشمهها دست پیدا کند، از ضرورتهای مبرم است. وقتی در باب تاریخ اندیشهها و عقاید کندوکاو کنید، درخواهید یافت که جزمیاتی که اکنون مردم آنها را تقدیس میکنند و جزء لاینفک دین به حساب میآورند، باورها و عقایدی است که به مرور شکل گرفته و در اسلام نخستین اثری از آن نبوده است.
اسلام را از تاریخ آن جدا کردن و از زیر انبار روایت ایدیولوژی و سیاست بیرون آوردن، یکی از دشوارترین و طاقتسوزترین کارها است؛ اما برخورد ناآگاهانه نسبت به اسلام تاریخی و آن را عین دین شمردن نهتنها ما را در دریافت پیامهای بنیادین اسلام کمکی نمیکند، بلکه ما را با اسلامی مواجه میکند که فرسنگها از حقیقت وحی دور افتاده و قرآن و عقل و مشترکات انسانی را به تاق نسیان سپاریده و با عدالت و آزادی و خیر و فضیلت بهعنوان پدیدههای غریبه برخورد میکند.
- در کشور افغانستان که دین و سنت هنوز هم حضوری نیرومند و پرجاذبه دارد، سیاستمداران و گروههایی که از این واقعیت درک درستی داشتهاند، همواره از این حضور نیرومند در جهت تقویت موقعیت خود استفاده میبرده و متظاهرانه شعار دینداری و دینخواهی سر میدادهاند، حالآنکه غالباً در حقیقت هیچ وقعی به تعلیمات دینی نمینهادهاند. آنها به پیروی از نیکولو ماکیاولی، فیلسوف ایتالیایی سده شانزده میلادی، برای برده ساختن تودهها به دین متوسل میشدهاند. ماکیاولی گفته بود: «دین برای حکومت امری لازم است، نه به این جهت که بخواهد به فضیلت خدمتگزاری کند، بلکه تا حکمروایی بر مردم را برای حاکمان آسان سازد.» دین در جامعه ما همیشه در سپهر سیاست عاملی مهم و اثرگذار بوده است. گاهی اگر بعضی از جریانها با واقعیت حضور پررنگ دین به مقابله برخاستهاند، تیشه به ریشه خود زده و به دست خود سند مرگ خود را امضا کردهاند.