جهل مقدس و دنکیشوتیسم طالبان
میگل سروانتس، نویسنده مطرح اسپانیایی، رمانی مشهور به نام دنکیشوت دارد. او در این کتاب سرگذشت مردی را به تصویر میکشد که در دنیای توهم، خود را شوالیهای قهرمان میداند و سوار بر اسب نحیف میشود تا جهان را نجات دهد. این مرد چنان در داستانهای افسانهای قهرمانها و پهلوانها غرق میشود که ارتباطش را با واقعیت از دست میدهد. او در عین حالی که پیر، فقیر و مریض است و مایحتاج ابتدایی زندهگی خود را تأمین نمیتواند، اما تصمیم میگیرد به شوالیهای معروف تبدیل شود. سروانتس با به تصویر کشیدن ماجراجوییهای دنکیشوت، ظرفیت انسان برای دیوانهگی را نیز به تصویر میکشد؛ چون در دورانی که رسم و آیین پهلوانی و شوالیهگری به پایان رسیده است، دنکیشوت براساس کتابها و خواندههایش هوس پهلوانی به سرش میزند و لباس کهنه شوالیهها را میپوشد و نیزه به دست میگیرد تا وارث خلف اسلاف خود باشد، در حالی که دوران این حرفها گذشته است. دنکیشوت که نتوانسته در دنیای رو به تغییر هویتی برای خود تعریف کند، چاره هویتی خود را در گذشتهگرایی میبیند و از میان اسطورهها و افسانههای تاریخ، هویتی بیرون میکشد که در واقع تاریخ انقضای آن گذشته است و درگیر شدن با آن جز رکود و جمود، نتیجهای در قبال ندارد. با نگاهی به سرگذشت این مرد در رمان سروانتس، میتوان ناهمخوانی و ناهماهنگی طالبان را با دنیای جدید و تضاد دنکیشوتیستی آنان را در سیاست قابل تعمیم دانست. طالبان که برای به رسمیت شناخته شدن و از شدت گرسنهگی نمردن، دست به دامان غرب هستند و از کابل تا واشنگتن در تضرع به رسمیت شناسی به سر میبرند، در سوی دیگر چون دنکیشوت لباس شوالیهگری بر تن میکنند و برای گستراندن قلمرو «امیر» نامرییشان در توهم آنچنانی گرد جهان به دنبال بیعت نیز میگردند و در سودای فتح امریکا هستند. در زمانه و زمینهای که جهان دیگر قلههای بلند و شامخ توسعه را پیمودهاند، خلیفه این گروه، برای تشویق انتحارگران میگوید «پیامبر عملیات انتحاری در هوتل انترکانتیننتال را رهبری» میکرد.
در حال حاضر رهبر این گروه با صدور فرمانهای عجیب خود، نشان میدهد که از درک ابتداییترین واقعیت علم مدرن و جهان جدید عاجز است. نظامی را که این امیر طالبان برای قلمروش میخواهد، ظرفیت و توانایی کوچکترین عرضه خدمات اجتماعی را ندارد. ماموران امیر، محصول کارگر و دهقانی را میگیرند که از پس تامین نان خشک فرزندان خویش برامده نمیتوانند. در عصری که پوشیدن لباس و آراستن و پیراستن چهره از حقوق اولیه یک انسان است و بر زیبایی و تندرستی میافزاید، ماموران این گروه ریش مردم را اندازه میگیرند و شیکپوشان را تمسخر و توهین میکنند. آنها با رفتارشان نشان میدهند که در واقع از زیبایی و آراستهگی انسان میهراسند. بنابراین به هر اندازهای که یک نفر وضعیت آشفته داشته باشد، ریش بیسروته و نامنظم بگذارد و پیراهن و تنبان چرکین بر تن کند، از نظر ماموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان، شایسته نظام طالبانی است. طالبان چون دنکیشوت سرشار از توهم و غرق در افسانه هستند، از همین رو تفاوت جهان قدیم و جهان جدید را نمیدانند. در عصر دولت ـ ملت، قانون و آزادیهای مدنی، عمل بدوی انجام میدهند. در حالی که امر به معروف مبتنی بر آموزههای دینی، «مخصوص جوامع فاقد دولت ـ شهر است.»
از سوی دیگر، در جهان جدید، میزان معرفت و آگاهی، سرنوشت ملتها و سرزمینها را تعیین میکند، نه درازی ریش و کشالی تنبان. در زمانهای که دیگران برای تسلط و زندهگی در سیارههای دیگر آماده میشوند، طالبان بهعنوان حاکمان افغانستان با چه ذهنیت و معرفتی به استقبال جهان جدید میروند؟! بساط جهل گسترانده و مقتضیات دنیای مدرن را با رفتار عصر انسانهای اولیه برآورده میکنند. آنچه از رمان دنکیشوت نقل قول شد و روایت آن را جذاب مینمایاند، تاریخ سیطره جهل مقدس دنکیشوتی بر طالبان در این سرزمین است. در عصری که با چاشنی خرد و تخصص دانش مدرن مدیریت شود، استبداد طالبانی هرگز دوام نخواهد آورد. دیر یا زود سیطره جهل برچیده خواهد شد. نتیجه این جهل مقدس طالبان، جز اِدبار و عقبماندهگی فکری و معرفتی، به ارمغان نمیآورد. طالبان با این جهل مقدس و نگاه دنکیشوتیسم، افغانستان را از کاروان تحولات و پیوند یافتن با جریانهای فکری و عقلانی جهان جدید دور میسازند و کشو را درگیر جریانات فکری میکنند که جز بدویت، عقبگرد و تباهی همیشهگی چیزی دیگر نخواهد بود. این گروه اگر به حزب سیاسی مدرن تبدیل نشود، دست از موهومات، خیالبافی و خرافهپردازی برندارد، ذهنش را صیقل ندهد، راه نجات را در اسطورههای خیالی و دروغین بجوید، خردورزی و فربه کردن اندیشه معرفت را پیشه نکند، به خوابها و خلیفهبازیهایشان پایان نبخشد و سرانجام تا این ذهنیت دنکیشوتوار اصلاح نشود و در مسیر عقلانیت و معرفتورزی درست و راستین قرار نگیرد، هر گونه امید بستن به توسعه و پیشرفت در این سرزمین محال است. آنچه را تاکنون طالبان انجام دادهاند، بیانگر این است که این گروه هیچ تغییری نسبت به دوره قبلی تسلطشان نکردهاند. زنان را همچنان بهگونه کامل از سپهر حوزه عمومی حذف و قوانین و مقررات دستوپاگیری بر جامعه وضع کردهاند که با هیچیک از معیارهای قرن جدید سازگاری ندارد. طالبان با رفتار نُهواندیماههشان، واقعیتهای جامعه افغانستان را بهگونه کامل انکار کردهاند. در حال حاضر هیچ نشانهای از نظم دولتداری و مشروعیت مردمی نیز متصور نیست. ظاهراً مردم هم هیچ مشروعیتی به آنان نمیدهند، چنانچه آنها حق تعیین سرنوشت را به مردم نمیدهند. طالبان در توهم و خیالاتی اسطورهای غرقاند که هیچ پیوندی با جهان جدید و متقضیات عصر حاضر ندارد. انگار این گروه برای انسانهای اولیه چادر حاکمیت گستراندهاند.