رنج ناشنیده زنان

در حادثه‌ها و رویدادها در افغانستان، یک صدا همیشه در بی‌صدایی مرده است/می‌مرد، جام شوکران می‌نوشد، لباس درد و محنت را بر تن می‌کند، فقر و سنگینی رنج را متحمل می‌شود و در بیکرانه‌گی بیکران گیتی رنج‌افروز اندوه می‌کشد تا حریر محبت را بر فرزندان زمین بپوشاند و شربت شهد عشق را بر آن‌ها بنوشاند. اما این موجود ایثارگر و زارع سپیده و مهر، در این خطه خفته در خون و فرو رفته در بلاهت، در بی‌صدایی رنج می‌کشد و در گم‌نامی و فراموشی تمام جان می‌سپارد. هیچ گزارش، تحلیل و آماری در مورد درد و صدای بی‌کسی مادرانی که در دو سوی نبردهای خونین چندین دهه گذشته، رنج عالم را بر دوش کشیدند/می‌کشند به نشر نرسیده و نخواهد رسید. روایت‌گران تاریخ، تحلیل‌گران اوضاع، شاعران و نویسنده‌گان همه به سراغ اتفاق‌هایی می‌روند که در آن این صدا همیشه غایب است. آنان در غیابت صدای مادران، تاریخ می‌نویسند، کنکاش می‌کنند و به کنشگری می‌پردازند؛ ولی کم‌تر آدمی به سراغ غیابت انسانِ همیشه در غم و غنوده در خون می‌رود و خون خامه را با اشک صدای بی‌صدایان و غایبان جامعه رنگین می‌کند، در حالی که هر گلوله‌ای که در هر سنگر شلیک می‌شود، برعلاوه قلب یک جنگجو، تپش قلب یک مادر را نیز می‌گیرد. با کشته شدن هر فرد در سنگر، آمار تنها یک تن اعلان می‌شود، ولی آن کسی که قلبش در جا ساکت مانده است، با صدای هر گلوله چندین بار می‌میرد و شب‌ها را در بی‌سحری می‌گذراند، فراموش می‌شود.

سیاست‌مدارانی که پیروزی زمزمه می‌کنند، چریکانی که سینه می‌شکافند و مذهبیونی که برای فتح و جهاد تبلیغ می‌کنند، هیچ‌کدام از رنج و اندوه مادری نمی‌آید که با مصیبت و مشقت فراوان فرزند بزرگ کرده است. ولی فقر و گرسنه‌گی، ایدیولوژی‌زده‌گی، افراطیت و هراس‌افگنی، دل‌بند او را از دامن مهر، در آغوش بی‌رحمانه‌ترین بی‌رحمی و وحشیانه‌ترین وحشت، افکنده است. جنگ و غیابت صدای مادران در مناسبات زنده‌گی جمعی، این کتاب نامکتوب، بلندترین داستان حماسی و ایثار، درازترین قصیده عشق، ناب‌ترین بیت‌الغزل از خودگذشته‌گی و آهنگین‌ترین قافیه احساس، قلب‌ها را که بنیاد پویش و زاینده‌گی درخشنده‌گی، دانش‌افزایی و مهرگستری است، به طاق نسیان تاریخ گذاشته است و هیچ برگی از برگ‌های سیاه و سفید تاریخ بر او اختصاص نمی‌یابد که این، رنج عظیم و درد فراموش نشدنی است. باید این صدا را از غیابت و از زانوی بی‌کسی برون کرد. فرصت را برای بازتاب آن فراهم ساخت و حنجره‌ای برای بیان گم‌نامی این رنج مضاعف شد. زیرا با بازتاب صدای مادران می‌توان دست به گریبان تاریخ برد و رنج‌هایی را نوشت که پیش از این کسی را مجال پرداختن به آن نبوده و یا نخواسته است به آن بپردازد. آنانی که دست به خامه می‌برند و کلک بر کامره می‌زنند، نباید وسوسه‌ شوند که تنها اداها و دروغ‌های سیاست‌مداران و میل تفنگ‌، روایت‌های واقعی تاریخ این سرزمین را می‌سازد. این درست است که حق زنده‌گی کردن ما در حال حاضر به دستان این دژخمیان تاریخ و مستبدان زمانه است، اما می‌توانیم فاجعه‌های ابلهانه زنده‌گی آنان و باورهای افراطی -به قول واصف باختری «سرشار از تهی»- شان را به چالش بکشیم و بستری برای بازتاب صداها و نواهایی شویم که در درازنای زمان از آستین غمِ غم‌دیده‌گان فراتر نرفته است. برای همین، ما نباید چون رمه ناتوان که در دست چوپان سفاک و نادان است، سر به تسلیمی هی‌هی او بدهیم؛ چون به قول مارکسیست‌ها، «تاریخ را ملت‌ها با مبارزه طبقاتی می‌سازند».

با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر کشور، می‌توان با غم‌نامه‌ها، مصیبت‌نامه‌ها و رنج‌نامه‌هایی که هرکدام گوشه‌ای از واقعیت‌های تاریخی را در برهه‌های مختلف بازتاب می‌دهد، برخورد؛ اما در هیچ‌کدام روایتی از یک مادری که  فرزند و فرزندانش را از دست داده باشد، نوشته نشده است. صدای هیچ مادری آن‌چنانی‌ که سنگینی درد و حجم اندوه او حکم می‌کند، بازتاب نیافته و در محافل سیاسی و فرهنگی جدی گرفته نشده است. از همین رو، باید برای ثبت این صداها و دردها همت گماشت و به سراغ مادرانی رفت که در کوه غم‌های آنان چه بذرهایی خشکیده و چه دل‌هایی از تپش بازمانده‌اند.

اگر امروز اعتراض و انتقاد علیه تاریخ‌نویسان گذشته وجود دارد و حکم بر جعلی بودن و روایت‌های ساخته‌گی‌ آن‌ها می‌رود، به خاطر این است که در گذشته امکانات فعلی فراهم نبود که تاریخ در همان لحظه وقوعش ثبت می‌شد. امروز به‌ساده‌گی می‌توان از هر حادثه عکس گرفت، فلم برداشت، نوار تهیه کرد، مصاحبه انجام داد و روایت نوشت، و از طریق روزنامه‌ها نشر کرد و در شبکه‌های اجتماعی بازتاب داد. این مزیت، فرصت و بستر را بهتر و بیشتر از هر وقت دیگر برای بازتاب صدای مادران فراهم کرده است. بخش اعظمی از تاریخ مصیبت‌‌باری که بر ما رفته است و امروزیان از آن بی‌خبرند، عدم بازتاب صدای رنج و درد مادران است که در دل سیاه‌چال‌های زنده‌گی سنتی، استبداد حاکمان و خاموشی خامه‌به‌دستان، در دل خاک رفته و فراموش تاریخ شده‌اند. در طول بیست سال پسین، مادران بی‌شماری کاج‌های بلندقامت زنده‌گی‌شان را از دست دادند، جگرگوشه‌های خویش را با دستان خود به خاک سپردند و در قعر تنهایی و بی‌کسی رنج کشیدند که این‌ها روایت واقعی تاریخ کنونی است. با بازتاب این رنج‌ها، جلو دیده‌درایی، سیه‌کاری و تروریست‌پروری قصابان تاریخ سد و روسیاهی آنان ثبت تاریخ خواهد شد.